حماسه عاشورا به بیان حضرت مهدی علیه السلام (ترجمه یا لثارات الحسین)

مشخصات کتاب

سرشناسه : برنجیان، جلال، 1333 - ، گردآورنده و مترجم

عنوان و نام پديدآور : حماسه عاشورا به بیان حضرت مهدی علیه السلام/ گردآور و بازگردان جلال برنجیان.

مشخصات نشر : تهران: طور، 1374.

مشخصات ظاهری : 2 ج. در یک مجلد (232 ص.)

فروست : نگرشهای تاریخی؛ 1.

شابک : 4000ریال ؛ 23000 ریال: چاپ هفتم: 964904275X

يادداشت : چاپ قبلی، طور، 1367 (238 ص)

يادداشت : چاپ چهارم: 1375.

يادداشت : چاپ هفتم : 1385.

يادداشت : عنوان عطف: ترجمه یا لثارات الحسین: حماسه عاشورا به بیان حضرت مهدی علیه السلام.

یادداشت : کتابنامه: ص. 232 - 230.

عنوان دیگر : ترجمه یا لثارات الحسین: حماسه عاشورا به بیان حضرت مهدی علیه السلام

موضوع : حسین بن علی(ع)، امام سوم، 61 - 4ق. -- زیارتنامه ها.

موضوع : زیارتنامه ها.

رده بندی کنگره : BP271/ب 4ح 8 1374

رده بندی دیویی : 297/777

شماره کتابشناسی ملی : م 74-3224

ص: 1

حماسه عاشورا به بيان حضرت مهدى عَلَيْهِ السَّلامُ مؤلّف: دكتر جلال برنجيان هرگونه چاپ و تكثير غير قانونى و ممنوع مى باشد.

ص: 2

فهرست

* طليعه ··· 7

* دريچه اى به نور ··· 21

* بخش اوّل : زيارت ها

زيارت شهدا ··· 26

بررسى زيارت شهدا ··· 48

زيارت ناحيه ··· 54

بررسى زيارت ناحيه ··· 92

زيارت روز ولادت ··· 98

سفارش به زيارت عاشورا ··· 106

زيارت عاشورا ··· 110

* بخش دوم : نامه ها و ديدارها

شباهت به حضرت يحيى عليه السلام ··· 124

انحصار امامتِ دو برادر ··· 142

حكمت شهادت ··· 152

شرافت تربت ··· 158

شفا با تربت ··· 162

نماز زيارت ··· 164

شرافت زيارت امام حسين عليه السلام ··· 166

راهگشاى كربلا ··· 185

ص: 3

نگاهبان زائران ··· 189

آثار زيارت و گريه بر سيّد الشهدا ··· 195

ارزش زائران كربلا ··· 197

پى نوشت ها ··· 202

كتاب نامه ··· 229

ص: 4

تقدیم

بِسمِ اللّه ِ الرَّحْمانِ الرَّحِيمِ

إنّي لاَءدْعُو لِمُؤْمِنٍ

يَذْكُرُ مُصيِبَةَ جَدِّيَ الشَّهِيدِ،

ثُمَّ يَدْعُو لي بِتَعْجيِلِ الْفَرَجِ وَ التَّأْيِيدِ. [1]

من براى مؤمنى (= شيعه اى) كه

مصيبت جدّ شهيدم را ياد كند،

سپس براى تعجيل در فرج و تأييد (امر من) دعا كند، حتما دعا خواهم كرد.

ص: 5

تقديم به پيشگاه بزرگ بانوىِ خاندان مصطفى صلی الله علیه وآله و سلم:

كه گستره ى غمش شَرَر بر جان جملگى امامان افكنده ،

و حقّ بر باد رفته اش گواه بى عدالتى غاصبان شده ،

و مرقد پنهانش دليل بطلان ناجوانمردان گرديده است ؛

همو كه جملگى كائنات بايد دريوزه ى گدايى بر آستانش برند

و تمامى ممكنات دست طلب براى شفاعتش دراز كنند ؛

چرا كه او حبيبه ى خدا ،

شفيعه ى روز جزا ،

و أُمُّ الائمّةِ النُّجَبا فاطمه ى زهراست .

ص: 6

طليعه

ص: 7

مرثيه

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صَرِيعَ الدَّمْعَةِ الْعَبْرى،

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مُذِيبَ الْكَبِدِ الْحَرّى،

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صَرِيعَ الْعَبْرَةِ السَّاكِبَةِ،

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا قَرِينَ الْمُصِيبَةِ الرَّاتِبَةِ.

ديدگانت پر اشك،

لبانت خشكيده،

سينه ات گداخته،

قلبت شعله ور،

روحت پر تلاطم،

ليكن مهار نَفْست در مُشت.

سرود ايمان بر لب،

نواىِ توحيد در كام،

ياد خدا در دل،

دستار پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بر سر،

كهنه پيرهنِ امانتِ مادر بر تن،

بزم اشكواره در پيش.

اى حسين! اى راز دار منزل وحى!

ص: 8

غمْ سراى خيمه هايت،

سوزش قلب زنانت،

گريه ى نوباوگانت،

آه و سوزِ خواهرانت،

العطش از دخترانت،

عالَمى را اشك ريزان مى كند.

اى حسين، اى رهنماى راهِ ايمان! اى حسين، اى جرعه نوش جام يزدان! كوفيانِ بد صفت، نامردمانِ بى مروّت، آن نابكاران بى فتوّت، حيا از مادرت زهرا عليهاالسلام نكردند.

اى حسين! اى خون يزدان!

شاعران در چكامه گويى براى شور تو ناتوان، اديبان در بيان ايثار تو سرگردان و فرشتگان در ستايش صبرت حيران اند. اى حسين! اى كشتى نجات امّت! نيايت صلى الله عليه و آله وسلم به شهادت پذيرى ات جان يافت؛ زكريا عليه السلام به غمِ آميخته با نامت ره جُست و فُطرس به بركت گهواره ات بال يافت.

گويى كه در قربانگاه سرزمين آرزو [= مِنى]، حاجيانْ به ياد تو قربانى مى كنند؛

و گويى كه احرام به تن دارانِ در سرزمين شناسايى [= عرفات] ، دنبال راه تو مى روند؛

چون تو فرزند مكّه و بَطحايى؛ فرزند زمزم و صفايى؛ پور حِلّ و منايى. گرگان بيشه ى شهوت، پارگانِ تَنَت را تن پاره كردند؛ روبهان مَرغزار حيله، دعوت نامه ها را با شمشير گشودند و حراميان بسترِ كفر، دست پليدِ خويش را براى بيعت به سوى تو دراز كردند. چه نيك فرمودى:

ص: 9

ألاَ وَ إنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِىِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ و هَيْهَاتَ لَهُ ذَلِكَ مِنِّي وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ أبَى اللّه ُ ذَلِكَ لَنا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أبِيَّةٌ أنْ نُوْثِرَ طاعَةَ اللِّئَامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ.[2]

آگاه باشيد! حرامىِ فرزند حرامى، مرا بر دو كار مخيّر داشته است: يكى مرگ و ديگرى خوارى! و من و چنين كارى؟! چه دور است چنين كردارى از من و چه دور است خوارى و ذّلت از ما خاندان. خدا و پيامبرش و باورمندان و دامن هاى پاك و پاكيزه (كه ما را پروردند) و مردمى كه زير بار ستم نروند و افرادى كه تن به خوارى ندهند، (همگى) ما را از اين دور داشته اند كه فرمانبرىِ ناپاكان را بر كشته شدن شرافتمندانه برگزينيم.

دژخيمانِ اهريمن صفت، كرنش گرانِ معبد نَفْس، فرمان برانِ صفير ابليس، غنودگان بر آستان اهرمن و دنبال روان امير جانيانْ يزيد، صلايت را با تير و پيكان پاسخ دادند و دلايلت را با سنگ!

براى آن كه همه ى تاريخ راز مظلوميت را بداند ، فرمودى:

هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّه ِ (6) هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّه َ فِينَا؟ هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللّه َ بِإغَاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللّه ِ في إعَانَتِنا؟[3]

آيا كسى هست كه حَرَم رسول خدا ( صلى الله عليه و آله وسلم ) را پاس دارد؟! آيا يكتاپرستى هست كه در حقّ ما از خدا بهراسد؟! آيا پناه دهنده اى هست كه با پناه دادن ما به خدا اميدوار باشد؟! آيا كمك كارى هست كه با كمك به ما بدان چه نزد خداست، اميد داشته باشد؟!

آه! كه نوايت را ناشنوده گرفتند؛ افسوس كه پور پيامبر، فرزند زهرا و

ص: 10

حيدر را تنها گذاشتند؛ دردا كه با رها كردن تيرى زهرآگين به سويت، بر ديدگان پر التهاب كودكانت اشك نشاندند و بر سينه ى پر درد خواهرنت آتش غم ريختند و حُرْمَتت را شكستند.

چون پليدانِ نابكار و ناجوانمردان بدكردار، ستوران خويش را هِى كردند و سوى خيمه هاىِ بى پناه و زنان و فرزندان بى دفاعت شتافتند، در ميان مرگ و زندگى، در حالى كه خون از سر و رويت روان بود، بر دو بازوى خويش تكيه كردى و روى سينه خزيدى و چون توانت از دست رفته بود و طاقت دفاع از حرم پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را نداشتى، بر آن حراميان فرياد برآوردى :

وَيْلَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أبي سُفْيانَ! إنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لاَ تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا أحْرَارا في دُنْياكُمْ وَ ارْجِعُوا إلى أحْسَابِكُمْ إنْ كُنْتُمْ أعْرابا كَما تَزْعَمُونَ ... أنَا الَّذِي أُقاتِلُكُمْ وَ تُقاتِلُونِّي وَ النِّساءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ فَامْنَعُوا عُتاتَكُمْ وَ جُهَّالَكُمْ وَ طُغاتَكُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمي مَا دُمْتُ حَيّا.[4]

واى بر شما اى پيروان خاندان ابو سفيان! اگر دين نداريد و از روز بازپسين نمى هراسيد، لااقل در اين دنيايتان آزاده باشيد؛ اگر عرب ايد - چنان كه گمان مى كنيد - (لااقل) به ويژگى هاى عربى خود مراجعه كنيد ... من با شما مى جنگم و شما با من كارزار مى كنيد و در اين ميان زنان را گناهى نيست. اين عصيان گران و نادانان و شورش گران خويش را تا من زنده ام، از حمله ى به حرم من باز داريد.

فرمان برانِ اميرِ جانيان "يزيد"، به سركردگى "شمر" به سوى تو رو آوردند و شرم از نيايت - پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم - نكردند؛ و چه زشت پاداش رسالت حضرتش را باز پرداختند. گويا كه خداى جهان نفرموده بود:

ص: 11

(قُلْ لاَ أسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْرا إلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى)[5]

(بگو به ازاى آن [رسالت] از شما پاداشى خواستار نيستم، مگر دوستى در باره ى خويشاوندان)

نفرين خدا و جملگى پيامبران و رسولان و يكايك صالحان و شهيدان و همه ى فرشتگان و كَروبيان و يكان يكانِ ذرّات زمين و آسمان بر آن نابكاران باد. همان نامردمانى كه مورد نفرت محمّد مصطفى و علىّ مرتضى و خديجه كبرى و فاطمه زهرا عليهم السلام و جعفر طيّار و حمزه ى سيّد الشهدا از روز طف تا روز قيامت كبرايند.

چون اسب بى صاحبت، زين باژگون به سوى خيمه هايت بازگشت و دختران و نوباوگان و زنانِ سوگمند، آن را بدان حال ديدند، دانستند كه امام شان، ولىّ نعمت شان، بازمانده ى پيامبرشان، پناهِ بى پناهى شان، پدرِ مهربان شان، و عزيزتر از جان شان، تنش پاره پاره و به خون آغشته شده است؛ بر غم طاقت فرسايت سخت گريستند و در ماتم شهادتت گريبان ها دريدند و گيسوان پريشان كردند. خواهرت، أمّ كلثوم دست بر سر نهاد و ناله برآورد و ندا سر داد :

«وَا مُحَمَّداهُ! وَا جَدَّاهُ! وَا نَبِيَّاهُ! وَا أبَا الْقَاسِماهُ! وَا عَلِيَّاهُ! وَا جَعْفَراهُ! وَا حَمْزَتاهُ! وَا حَسَناهُ هذَا حُسَيْنٌ بِالْعَراءِ، صَرِيعٌ بِكَرْبَلاَءَ، مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَ الرِّدَاءِ.»[6] اى محمّد! اى نيايم! اى پيامبر! اى ابا القاسم! اى على! اى جعفر! اى حمزه! اى حسن! اين حسين است كه به خون غلتيده و در كربلا كشته شده و سر (از تنش) از پس گردن جدا شده و عمامه و لباس رويينش بتاراج رفته است.

پيكر خونين و بى سرت در گودى قتله گاه افتاد و سپاهيان بى باك يزيد

ص: 12

به خيمه هاى تو حمله بردند. همه چيز را به آتش كشيدند. زنان و دخترانت را اسير كردند. گوش و گوشواره را يك جا دريدند و انگشت و انگشترى را يك جا بُريدند. كشتگان خويش را به خاك سپردند و پيكر پاك تو و ياران خدا را در آن بيابان سوزان رها كردند. شبانگاه سرت را هديه فرستادند و صبحگاهان پريدگيانت را به اسارت كشيدند و به سوى كوفه بردند. آن دلسوختگان را از كنار پيكر خونين ات عبور دادند. ناگاه آن جگرگوشه گانِ پيامبر چون برگِ خزان از شترهاى بى جهاز به زمين ريختند و از سويداى جان ناله هاى جان سوز برآوردند. خواهرت زينب كبرى چون به پيكر بى سرت نگريست، گريست و ناله بر آورد و فرمود:

«يَا مُحَمَّداهُ! صَلّى عَلَيْكَ مَلاَئِكَةُ السَّماءِ، هذَا حُسَيْنٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الاْءعْضَاءِ، وَ بَناتُكَ سَبايَا، إلَى اللّه ِ الْمُشْتَكى وَ إلى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفى وَ إلى عَلِيٍّ الْمُرْتَضى وَ إلى فَاطِمَةَ الزَّهْراءِ وَ إلى حَمْزَةَ سَيِّدِ الشُّهَداءِ، يَا مُحَمَّدَاهُ! هذَا حُسَيْنٌ بِالْعَراءِ، تَسْفي عَلَيْهِ الصَّبا، قَتِيلُ أوْلاَدِ الْبَغايا، وَا حُزْنَاهُ! وَا كُرْبَاهُ! اَلْيَوْمُ ماتَ جَدّي رَسُولُ اللّه ِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، يَا أصْحابَ مُحَمَّداهُ! هؤُلاَءِ ذُرِّيَةُ الْمُصْطَفى يُساقُونَ سَوْقَ السَّبَايا.[7]

يَا مُحَمَّدَاهُ! بَناتُكَ سَبايَا و ذُرِّيَّتُكَ مُقَتَّلَةٌ، تَسْفي عَلَيْهِمْ رِيحُ الصَّبا، وَ هذَا حُسَيْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ و الرِّداءِ، بِأبي مَنْ أضْحى عَسْكَرُهُ في يَوْمِ الاْءثْنَيْنِ نَهْبَا، بِأبي مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعَرى، بِأبي مَنْ لاَ غَائِبَ فَيُرْتَجى وَ لاَ جَرِيحَ فَيُدَاوى، بِأبي مَنْ نَفْسي لَهُ الْفِداءُ، بِأبِي الْمَهْمُومُ حَتّى قَضى، بِأبي الْعَطْشانُ حَتّى مَضى، بِأبي مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّماءِ، بِأبي مَنْ هُوَ

ص: 13

سِبْطُ نَبِيِّ الْهُدى، بِأبي مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفى، بِأبي خَدِيجَةَ الْكُبْرى، بِأبي عَلِيٍّ الْمُرْتَضى عَلَيْهِ السَّلاَمُ، بِأبي فاطِمَةَ الزَّهراءِ سَيِّدَةِ النِّساءِ، بِأبي مَنْ رَدَّتْ لَهُ الشَّمْسُ صَلّى.»[8]

اى محمّدى كه فرشتگان آسمان بر تو درود مى فرستند! اين حسين است كه به خون غلتيده و اعضاى تنش از هم جدا شده است؛ و (اين) دختران تو هستند كه اسير شده اند. به پيشگاه خدا و به آستان محمّد مصطفى و به حضور على مرتضى و به ساحت فاطمه زهرا و به محضر حمزه آقاى شهيدان شكوه مى كنم. اى محمّد! ( صلى الله عليه و آله وسلم ) اين حسين است - كه به روى خاك افتاده و بادِ صبا خاكِ بيابان را بر بدنش مى پاشد - به دست زنازادگان كشته شده. آه! چه اندوهى؟ و آه! چه مصيبتى؟ امروز رسولِ خدا صلى الله عليه و آله وسلم درگذشت. اى ياران محمّد! اينان فرزندان (پيامبر) مصطفايند كه چون بردگان به اسارت مى روند.

اى محمّد ( صلى الله عليه و آله وسلم )! دخترانت اسيرند و فرزندانت پاره تن اند، كه بادِ صبا خاك بر پيكرشان مى پاشد. و اين حسين است كه سرش از پس گردن جدا شده و عمامه و جامه ى رويينش بتاراج رفته است. پدرم به فداى آن كه خيمه گاهش در روز دوشنبه (1) تاراج شد! پدرم فداى كسى باد كه طناب هاى خيمه اش بريده شد و خيمه و خرگاهش فرو نشست. پدرم فداى كسى باد كه به سفرى نرفت كه اميد بازگشت (او) باشد، و

ص: 14


1- بنا بر گزارش بسيارى تواريخ، شهادت حضرت ابا عبد اللّه عليه السلام روز شنبه دهم محرم سال 61 هجرى و بنا بر نقلى روز جمعه بوده است. [ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 3، ص 283]. لذا در شرح اين سخن دخت امير المؤمنين، آن نمونه ى دانش فاطمى و بصيرت علوى گفته اند: ايشان به روز سقيفه ى بنى ساعده اشاره مى كند؛ همان روزى كه جمعى از مهاجران و انصار بر سر ميراث خلافت امير المؤمنين بستيز پرداختند و به جاى مولا ديگرى را بر منصب خلافت نشاندند و گرفتارى را تا روز ظهور موعود بر جهانيان رقم زدند. لذا زينب كبرى در كنار كشته ى برادر اعلام كرد : جواز قتل حسين بن على و تمام آل ابى طالب و فرزندان رسول خدا در روز سقيفه امضا شد. يعنى روز دوشنبه بيست و هشتم صفر سال 11 هجرت كه پيامبر خدا درگذشت. [ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 219]

زخمى برنداشت كه اميد مداوا در آن باشد. پدرم به فداى آن كه كاش جانم قربانش مى شد. پدرم فداى آن كه تا هنگام مرگ دلش پر غصّه بود. پدرم فداى آن كه با لب تشنه جان سپرد. پدرم فداى آن كه از محاسن او خون فرو ريخت. پدرم به فداى كسى كه نيايش محمّد مصطفى بود. پدرم به فداى كسى كه جدّش فرستاده ى معبود آسمان بود. پدرم فداى كسى كه او نواده پيامبر هدايت بود. پدرم به فداى (فرزند) محمّد مصطفى. پدرم به فداى (فرزند) خديجه ى كبرى. پدرم به فداى (فرزند) علىّ مرتضى. پدرم به فداى (فرزند) فاطمه زهرا بانوى همه ى بانوان. پدرم فداى (فرزند) كسى كه آفتاب براى او بازگشت تا نماز گزارد.

آن شاعر شوريده طبع از زبان يتيمان سالار شهيدان چه خوش سرود:

كى خفته خوش به بستر خون ديده باز كن

احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن

كى وارث سرير امامت ز جاى خيز

بر كشتگان بى كفن خود نماز كن

برخيز صبح شام شد اى مير كاروان

ما را سوار بر شتر بى جهاز كن

يا دست ما بگير و از اين دشت پر هراس

بار دگر روانه به سوى حجاز كن

جانيانِ دد صفت و درندگان خون آشام، هوس هاى پليدشان به كشتن ات آرام نگرفت؛ و با آن همه جنايت، شعله ى كينه هاى بَدْر و خَيبر(1) در درون ناپاكشان خاموش نگرديد؛ و عمرِ سعد - كه نفرين خدا و تمامى پاكان بر او

ص: 15


1- - همان دو جنگى كه سر كردگان كفر و عناد به دست توانمند على مرتضى كشته شدند و آيين حق در پناه مجاهدات نبوى و تلاش هاى علوى در جهان پايدار شد.

باد - از نابكاران سپاه خويش درخواست كرد كه بر روى پيكر پاكيزه ات اسب بدوانند؛ و ده تَن اهريمن صفتِ زشت سيرت، دد منشانه مهار ستوران خويش را بركشيدند و سُمهاى كثيف اسبان خود را بر روى بدنى تازاندند كه لبان پيامبر آن را بوسيده و پشت نبى اكرم سنگينى او را در سجده ها تحمّل كرده و دامان فاطمه ى زهرا عليهاالسلام آن را پرورده و دست تواناى اسد اللّه الغالب امير مؤمنان او را نواخته بود!

بر بدنى تاختند كه ميكائيل در گهواره با او رازها گفته و جبرئيل تهنيت ولادتش را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم داده و فُطُرس (آن فرشته ى الاهى) به بركت گهواره اش دو باره بال يافته بود. جسدى را با اسب هاى خود خُرد كردند كه خداى متعال به آفرينش او بر تمامى بندگانش مباهات فرموده و داستان كربلا و قصّه تشنگى او را براى جملگى پيامبران از آدم تا خاتم بيان كرده بود.

الاها!

ايزدا!

پروردگارا!

ترا به بلنداى مقام پيامبر مصطفى و تلاش هاى على مرتضى و مجاهده هاى فاطمه ى زهرا سوگند مى دهيم كه زبانه هاى آتش دوزخ را بر گور آن پليدان ببارى؛ همان نابكارانى كه در معرفى خويش به ابن زياد چنين گفتند:

نَحْنُ الِّذِينَ وَطَئْنَا بِخُيُولِنا ظَهْرَ الْحُسَيْنِ حَتّى طَحَنَّا حَناجِرَ صَدْرِهِ.[9]

ما همانانيم كه بر پشت حسين اسب تاختيم تا آن كه استخوان هاى سينه اش را چون آسياب خُرد كرديم.

نوگلان باغ احمدى صلى الله عليه و آله وسلم ، آن نازپروردهاى كاشانه ى وحى و دُردانه هاى دامان رسالت، در صحراى گداخته و سوزنده و تفتديده ى نينوا، بر كنار

ص: 16

كشته ى سالار شهيدان و نوگلان پرپر شده ى بوستان نبوّت، ميان خيمه هاى نيمه سوخته ى خامس آل عبا، از سويداى جان ناله برآوردند و از ژرفاى وجود آه كشيدند. اين ناله ها با دانه هاى اشك بر گونه ها روان شد و با شراره هاى غم در رخساره ها نشست و با كبودى گونه ها در چهره ها نمايان گشت. به ناله ى آنان قدسيان ناله سردادند؛ عَرشيان سوگوار شدند؛ و جملگى كائنات به غم نشستند و زمين و آسمان، صحرا و دريا، وحش و اهل، خَس و خاشاك، و سنگ و كلوخ همه خون گريستند و هنوز سرخى شفق باز تاب آن گريه هاست.

سپاه امير جانيان يزيد خيل اسيران را به كوفه و از آن جا به شام بردند. اين اوّلين بار بود كه فرزندان ناپاك دامنان خاندان نبوّت را به اسارت مى بردند و سلاله ى پاك محمّدى را در سر هر كوى و برزن خارجى معرفى مى كردند. يزيد مى خواست با آزاد كردن آنان در شام عنوان «يَا بْنَ الطُّلَقاء» - اى فرزند آزاد شدگان - را بر تارك خاندان نبوّت بنشاند و لكّه ى ننگ را از خاندان ابو سفيان پاك كند. ناگاه خواهرت زينب - اين كلام على در كام و نطق فاطمه در زبان - برآشفت و يزيد و يزيديان را مخاطب ساخت و فرمود:

أ ظَنَنْتَ يَا يَزِيدُ! حَيْثُ أخَذْتَ عَلَيْنا أقْطارَ الاْءرْضِ وَ آفاقَ السَّماءِ فَأصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الاْءُسارى؟! أنَّ بِنَا عَلَى اللّه ِ هَوَانا وَ بِكَ عَلَيْهِ كَرامَةً؟! وَ أنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ؟! فَشَمَخْتَ بِأنْفِكَ وَ نَظَرْتَ في عِطْفِكَ جَذْلاَنَ مَسْرُوا؟! حِينَ رَأيْتَ الدُّنْيا لَكَ مُسْتَوْسِقَةً وَ الاْءُمُورَ مُتَّسِقَةً وَ حِينَ صَفَا لَكَ مُلْكُنا وَ سُلْطانُنا!! مَهْلاً مَهْلاً ... أ مِنَ الْعَدْلِ يَا بْنَ الطُّلَقاءِ تَخْدِيرُكَ حَرَائِرَكَ وَ إمَاءَكَ وَ سَوْقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللّه ِ (صلی الله علیه وآله و سلم) سَبايا؟! ... وَ

ص: 17

لَئِنْ جَرَّتْ عَلَيَّ الدَّوَاهي مُخاطَبَتَكَ إنِّي لاَءسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ وَ أسْتَعْظِمُ تَقْرِيعَكَ وَ أسْتَكبِرُ تَوْبِيخَكَ لكِنَّ الْعُيُونَ عَبْرى وَ الصُّدُورَ حَرّى! ألاَ فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللّه ِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشَّيْطانِ الطُّلَقاءِ!! ... فَكِدْ كَيْدَكَ وَ اسْعَ سَعْيَكَ وَ نَاصِبْ جُهْدَكَ! فَوَ اللّه ِ لاَ تَمْحُو ذِكْرَنا وَ لاَ تُمِيتُ وَحْيَنا وَ لاَ تُدْرِكُ أمَدَنا وَ لاَ تَرْحَضُ عَنْكَ عَارَها ... [10]

اى يزيد! آيا چنين پنداشته اى كه راه هاى زمين و كرانه هاى آسمان را بر ما بسته و چاره از دست ما ستانده اى؟! و اينك كه چون بردگان ما را از اين سو به آن سوى كشانده اند، پس تو نزد خدا گرامى و ما در پيشگاه او خوار و زبونيم؟! آيا گمان برده اى اين چيرگى تو بر ما نشان آبرومندى تو نزد خداوند شده كه اين چنين باد در بينى خود انداخته و متكبّرانه به اين سوى و آن سوى مى نگرى و بر خود مى بالى و شادمان هستى كه اينك جهان به كام توست و ملك و سلطنت ما بى امان به تو رسيده است؟! پس اى يزيد! آهسته تر آهسته تر!! ... اى فرزند آزاد شدگان! آيا اين از عدالت است كه تو زنان و پردگيان خود را پشت پرده قرار دهى و دختران رسول خدا را اين چنين اسير كنى؟! ... - اى يزيد! - اگر روزگار مرا بدين جا كشانيد تا اسير تو شوم و از سر ناچارى با تو سخن بگويم، يقين بدان كه تو هم چنان در نزد من پَست و بى مقدارى و ترا هم چنان سرزنش و نكوهش مى كنم. امّا چه كنم كه در اين مصيبت ها چشم ها گريان و دل ها گدازان است و بسيار جاى شگفتى است كه گروه خدا به دست گروه شيطان (همان) آزاد شدگان (در فتح مكّه به دست پيغمبر خدا) كشته مى شوند ... (اى يزيد!) تمامى مكر و حيله و توان خود را بكار گير! به خدا سوگند كه هرگز نمى توانى ياد ما را از ميان ببرى و وحى ما را نابود كنى و تو هرگز بر اوج بلنداى مقام و عظمت ما راهى ندارى و لكّه ى ننگ اين جنايت را از دامن خود نتوانى شست ... .

ص: 18

چه گمان زشتى بردند و چه كار شومى مرتكب شدند. ندانستند كه زينب و مجلس اسارت؟! امّ كلثوم و خطاب حقارت؟! حضرت سجاد و غل و زنجير؟! و سكينه و گمان بردگى؟! ندانستند كه اينان فرزندان پيامبرند و علم و ادب را با شير مادر نوشيده و شجاعت و شهامت را از پدرت علىِ كرّار به ارث برده اند. گويا هنوز هم كلام خواهرت در خرابه هاى كاج يزيدى طنين دارد و هنوز صلابت گفتارش در گوش جان دوستان حماسه مى آفريند.

آن پليدان ندانستند كه با اسارت بردن خاندان تو، همان گوهران گنجينه ى نبوى و پردگيان بيت فاطمى، جز بر فَرْق ناپاك خود گَرْدِ ذلّت را نمى پاشند؛ و با اين كار جز بى مايگى و حقارت بنى عَدىّ و بنى تميم و بنى اميّه را بر جهانيان اعلان نمى كنند.

ولى سخن را چه سود؟ ديگر خواهرت گرماى وجود برادر را احساس نمى كند! و بار غم پدر كشتگى از دوش سكينه و رقيّه برداشته نمى شود! و در تمام دوران حيات سيّد سجّاد ياد كشتگان طف فراموش نمى گردد و بارش اشك و سرشك از ديدگان خاندان وحى در مصيبت تو خشك نمى شود! مگر بار غم اسارت پردگيان وحى از خاطر پر درد فرزندان و نوادگانت مى رود؟! مگر قيام گر خاندانت صداى "العطش" در صحراى كربلا را فراموش مى كند؟! مگر نواى حزين دخت على و فاطمه عليهماالسلام در كنار پيكر گلگونت از ياد بقيّة اللّه عليه السلام زدوده مى شود؟! مگر صداى تازيانه بر فرق كودكان پدر كشته در صحراى كربلا و بيابان هاى ميان كوفه تا شام اجازه ى خواب خوش به موعود امم مى دهد؟! و مگر بارش سرشك از ديدگان مهدى آل محمّد در جراحات كشتگان

ص: 19

طف تمامى دارد؟! او با صداى گريه ى ملكوتيان و فرشتگانى كه سر بر زانوى غم گرفته اند و حزين مى گريند، شامگاه و صبحگاهان اشك مى ريزد و خون مى گريد. بار الاها! به چشمان اشكبار ولىّ ات در سوگ كشتگان طف، به قلب پر غم حجّت ات در ضربات سهمگين اهريمن بر پهلوى مادر، و به گريه هاى شبانه اش در مصيبت هاى وارد شده بر دوستان، هر چه زودتر آن عزيزتر از جان و با وفا تر از يوسف كَنعان را بر منصب واقعى اش بنشان؛ آن كه هزاران خُسرو بايد غلامى بر درگاهش كنند و هزاران حاتِم گدايى در آستانش.

بدان اميد كه نواى «أيْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاَء» در پهنه ى گيتى طنين افكند و نداى «يَا لَثارَاتِ الْحُسَيْن» در سراسر زمين صفير بركشد، و يگانه خونخواه و تسلّى بخش شراره هاى قلب مامِ گرامى اش بپاخيزد، و تاوان خون خدا را از قاتلان و هم پيمانان بر قتلش و خشنودان از شهادتش باز ستاند. تا آلاله ها شاداب شوند؛ بوم ها از ويرانه نشينى خلاص گردند؛ هَزاران نغمه ى شادى سر دهند و دگر بار كائنات شادمان شوند. اَلسَّلاَمُ عَلى أسِيرِ الْكُرُباتِ اَلسَّلاَمُ عَلى قَتِيلِ الْعَبَراتِ اَلسَّلاَمُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّماءِ اَلسَّلاَمُ عَلَى الْمَهْتُوكِ الْخِباءِ

اَلسَّلاَمُ عَلى خَامِسِ أصْحابِ الْكِساءِ

[ذى الحجة 1403 - شهريور 1362 ؛ مشهد مقدّس ]

ص: 20

دريچه اى به نور

ص: 21

نگاهى كوتاه بر ژرفايى پر گُهَر

ياد واره ى مظلوميّت شهيدان طف را در پيشِ رو داريم؛ و به تماشاى جانبازى ياران يزدان مى نشينيم؛ و سخنِ زبانِ گوياى الاهى را مى نيوشيم؛ و از دريچه ى كلامش به ژرفايى تعابيرش مى نگريم.

به حقيقت واژگان در باز گردان بيان شيوايش ناتوان است و انديشه ها در پى بردن به ژرفاى كلامش كوتاه. زيرا سخن، تنّزل روح انسان در زواياى كلام اوست و حضرت مهدى عليه السلام بزرگ آيتِ خداست و سُترگى روحش به بلنداى عرش و عمق كلامش به ژرفاى اقيانوس بيكران و طمطام(1) خروشان مى ماند؛ همو كه انديشه ى انديشمندان و ژرف نگرى پژوهشگران و دانشِ دانشمندان و آگاهى آگاهان در پى بردن به گوشه اى از مقامش ناتوان و در چيره شدن به جملگى زواياى كلام پر طنين اش چون چيرگى مُور بر مُلك سليمان است. ليكن:

آب جيحون را اگر نتوان كشيد

هم ز قدر تشنگى نتوان بُريد

در طول روزگارانِ پس از شهادت سالار شهيدان، پيرامون شخصيّت والاى شهيد كربلا و ياران جان باخته اش كتاب هاى فراوانى نگاشته شده است و نويسندگان به فراخور توان و گستره ى تحقيقات خود كوشيده اند تا گوشه اى از سيماى سيّد شهيدان را ترسيم كنند؛ و جمعى نيز از اين كار سربلند بيرون آمده اند. ليكن ميان تمامى اين آثار جاى كتابى خالى بود كه

ص: 22


1- - طمطام: محلّ عميق دريا.

از بيان و بَنان(1) فرزند بَرومند حضرت ابا عبد اللّه عليه السلام ، امروزين حجّت خدا در زمين، آخرين پَساوند خاندان نبوّت، پور حضرت عسكرى عليهماالسلام برگرفته شود. از اين رو تلاش خود را بر آن داشتيم تا از ميان مواريث اسلامى، سخنان حضرتش پيرامون شهيد كربلا عليه السلام را بيرون كشيم. كتاب حاضر گزارش اين تلاش است.

مطالب كتاب را در دو بخش كلّى سامان داديم:

- زيارت ها -

نامه ها و ديدارها

در چاپ نخست تنها به نقل زيارت هايى بسنده شد كه در كتاب هاى مزار و دعا به زيارت هاى ناحيه ى مقدّسه معروف است. ليكن در نگاهى مجدّد و پژوهشى افزون، زيارت هاى ديگرى را برگزيديم كه پيرامون مقام شهيد كربلا از آن ناحيه ى مقدّس رسيده، و يا از سوى اين سفر كرده ى دوران بر خواندن آن ها تأكيد شده است.

در بخش دوم نامه ها و ديدارهايى را گزارش كرديم كه بزرگان شيعه در آثار خويش درج كرده اند و مُهر صحّت بر آن ها نهاده اند؛ زيرا از آن بزرگوار سخنان زيادى پيرامون حضرت ابا عبد اللّه عليه السلام و ياران با وفايش نقل شده است؛ ولى تشخيص صحّت آن سخنان كارى دشوار است.

جز چند مورد، تمام متن حديث نقل شد و حذفى صورت نگرفت. علامت [... ]نشانگر جاى حذف است.

مى خواستيم بر سخنان حضرتش شرح كوتاهى بنگاريم؛ امّا خود را مصداق اين شعر يافتيم:

اى مگس حضرت سيمرغ نه جولان گه توست

عِرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى

ص: 23


1- - بنان: قلم

از اين رو تنها به ترجمه ى سخنان آن امام والا گهر بسنده شد. آرى :

صالح و طالح متاع خويش نمودند

تا كه قبول افتد و كه در نظر آيد

بدان اميد كه يزدان پاك در اوّلين صباح، به خونخواه شهيد كربلا اجازه ى قيام دهد و پرچم خونين "قيام گر طف" دگر بار گشوده شود و شمشير آخته ى حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله وسلم از نيام برخيزد.

تا او نيايد و تاوان خون پاكان را از اهريمنيان نستاند، خون سيّد شهيدان از جوشش نمى افتد، و قلب گداخته ى بانوى بانوان جهان التيام نمى يابد؛ همو كه وارث خون مظلومان و شفا بخش قلب شهيدان و نقطه ى آمال اميدواران است.

الاها! ايزدا! پروردگارا! در ظهورش شتاب كن و آن عزيزتر از جان را از پرده ى غيب برون آر و تشنگانِ جام زلال وحى را به دست او سيراب گردان و به دوران دورى از پور عسكرى پايان بخش.

ص: 24

بخش اوّل : زيارت ها

زيارت شهدا

ص: 25

زيارة الشّهداء قالَ رَوَيْنَا بِإسْنَادِنا إلى جَدِّي أبي جَعْفَرٍ الطُّوسِيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أحْمَدَ بْنِ عَيَّاشٍ، عَنِ الشَّيْخِ الصَّالِحِ أبي مَنْصُورِ بْنِ عَبْدِ الْمُنْعِمِ بْنِ النُّعْمَانِ الْبَغْدادِيِّ رَحِمَهُمُ اللّه ُ: قالَ خَرَجَ مِنَ النَّاحِيَةِ سَنَةَ اثْنَتَيْنِ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ عَلى يَدِ الشَّيْخِ مُحَمَّدِ بْنِ غالِبٍ الاْءصْفَهانِيِّ(1) حِينَ وَفاةِ أبي ؛ وَ كُنْتُ حَدِيثَ السِّنِّ وَ كَتَبْتُ أسْتَأْذِنُ في زِيارَةِ مَوْلاَيَ أبي عَبْدِ اللّه ِ 7 وَ زِيارَةِ الشُّهَداءِ رِضْوَانُ اللّه ِ عَلَيْهِمْ ؛ فَخَرَجَ إلَيَّ مِنْهُ[11] :

ص: 26


1- - المزار الكبير: أخبرني الشريف أبو الفتح محمّد بن محمّد الجعفري أدام اللّه عزّه، عن الفقيه عماد الدّين محمّد بن أبي القاسم الطبريّ، عن الشيخ أبي علي الحسن بن محمّد الطوسيّ و أخبرني عاليا الشيخ أبو عبد اللّه الحسين بن هبة اللّه بن رطبة، عن الشيخ أبي علي، عن والده أبي جعفر الطوسي، عن الشيخ محمّد بن أحمد بن عياش ...

زيارت شهدا به سلسله ى استناد ما تا جدّم أبى جعفر محمّد فرزند حسن طوسى رحمه الله روايت شديم؛ گفت: شيخ ابو عبد اللّه محمّد فرزند احمد فرزند عيّاش ما را حديث كرد. گفت: شيخ پرهيزگار ابو منصور فرزند عبد المنعم فرزند نعمان بغدادى رحمه الله مرا حديث كرد. گفت: (اين توقيع) از ناحيه در سال 252 به دست شيخ محمّد فرزند غالب اصفهانى در هنگام وفات پدرم رحمه الله خارج گشت، در حالى كه من نوجوان بودم و (به حضرتش) نوشتم كه در زيارت مولايم ابى عبد اللّه عليه السلام و زيارت شهدا (از شما) اجازه مى خواهم.

پس از حضور حضرتش برايم (اين نامه) خارج شد:

ص: 27

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمانِ الرَّحِيمِ إذَا أرَدْتَ زِيارَةَ الشُّهَداءِ رِضْوانُ اللّه ِ عَلَيْهِمْ فَقِفْ عِنْدَ رِجْلَيِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ هُوَ قَبْرُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَاسْتَقْبِلِ الْقِبْلَةَ بِوَجْهِكَ فَإنَّ هُناكَ حَوْمَةَ الشُّهَداءِ وَ أوْمِئْ وَ أشِرْ إلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قُلْ:

[1] اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أوَّلَ قَتِيلٍ، مِنْ نَسْلِ خَيْرِ سَلِيلٍ، مِنْ سُلاَلَةِ إبْرَاهِيْمَ الْخَلِيلِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْكَ وَ عَلى أبِيكَ إذْ قالَ فِيكَ :

قَتَلَ اللّه ُ قَوْما قَتَلُوكَ، يَا بُنَيَّ! مَا أجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمانِ وَ عَلَى انْتِهاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ، عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفا.

كَأنِّي بِكَ بَيْنَ يَدَيْهِ ماثِلاً [مائِلاً خ ل.] وَ لِلْكافِرِينَ قَائِلاً :

أنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيّ

نَحْنُ وَ بَيْتُ اللّه ِ أوْلى بِالنَّبِيّ

أطْعَنُكُمْ بِالرُّمْحِ حَتّى يَنْثَني

أضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ أحْمي عَنْ أبي

ضَرْبَ غُلاَمٍ هَاشِمِيٍّ عَرَبِيّ

وَ اللّه ِ لاَ يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدِّعِيّ

حَتّى قَضَيْتَ نَحْبَكَ وَ لَقِيتَ رَبَّكَ أشْهَدُ أنَّكَ أوْلى بِاللّه ِ وَ بِرَسُولِهِ، وَ

ص: 28

به نام خداى بخشنده ى مهربان؛ هرگاه خواستى شهدا - كه خشنودى خدا بر ايشان باد - را زيارت كنى نزد [پايين] پاى حسين عليه السلام بايست، و آن جا قبر على بن حسين است - كه درود خدا بر هر دوى ايشان باد - ؛ پس روى خود را به طرف قبله كن؛ آن جا محدوده ى شهداست، و به على بن حسين عليه السلام اشاره كن و بگو:

[1] سلام بر تو اى اوّلين كشته از نسل بهترين فرزند از خاندان ابراهيم خليل، درود خدا بر تو و بر پدرت باد، آن گاه كه (پدرت) در خطاب به تو فرمود: خدا گروهى را بكشد كه تو را كشتند.

اى پسرم! چه چيز ايشان را بر دشمنى (با خداى) بخشنده و بريدن حُرْمَت رسول كشاند. پس از تو بر دنيا نابودى باد.

گويى كه من [مى بينم] تو در پيش روى او (حسين علیه السلام ) جنگيدى و به دشمنان گفتى:

من على فرزند حسين فرزند على ام؛ و ما به خانه ى خدا سوگند كه به پيامبر شايسته تريم؛

شما را با نيزه مى زنم تا اين كه خم شود؛ (و) شمشير را بر شما فرود مى آورم، (و) از پدرم حمايت مى كنم؛

(ضربتى فرود مى آورم آن هم) ضربت زدن جوان هاشمى عرب (سيرت)؛ به خدا سوگند فرزندِ پدر ناشناخته، بر ما نمى تواند فرمان بِراند.

(آن قدر جنگيدى) تا مرگت فرا رسيد و خداوندگارت را ديدار كردى. گواهى مى دهم كه تو بر خدا و رسولش شايسته ترى. و همانا تو فرزند

ص: 29

أنَّكَ ابْنُ رَسُولِهِ وَ حُجَّتِهِ وَ أمِينِهِ [وَ دِينِهِ خ ل.] وَ ابْنُ حُجَّتِهِ وَ أمِينِهِ، حَكَمَ اللّه ُ عَلى قَاتِلِكَ مُرَّةَ بْنِ مُنْقِذِ بْنِ النُّعْمَانِ الْعَبْدِيِّ لَعَنَهُ اللّه ُ و أخْزَاهُ وَ مَنْ شَرِكَهُ في قَتْلِكَ، وَ كَانُوا عَلَيْكَ ظَهِيرا وَ أصْلاَهُمُ اللّه ُ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِيرا، وَ جَعَلَنَا اللّه ُ مِنْ مُلاَقِيكَ [وَ مُرَافِقِيكَ خ.] وَ مُرَافِقي جَدِّكَ وَ أبِيكَ وَ عَمِّكَ وَ أخِيكَ وَ أُمِّكَ الْمَظْلُومَةِ، وَ أبْرَأُ إلَى اللّه ِ [مِنْ قَاتِلِيكَ، وَ أسْأَلُ اللّه َ مُرَافِقَتَكَ في دَارِ الخُلُودِ وَ أبْرَءُ إلَي اللّه ِ خ ل.] مِنْ أعْدَائِكَ أُولِي الْجُحُودِ وَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكَاتُهُ.

[2] اَلسَّلاَمُ عَلى عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْحُسَيْنِ، الطِّفْلِ الرَّضِيعِ، الْمَرْمِيِّ الصَّرِيعِ الْمُتَشَحِّطِ دَما الْمُصَعَّدِ دَمُهُ في السَّمَاءِ، الْمَذْبُوحِ بِالسَّهْمِ في حَجْرِ أبِيهِ، لَعَنَ اللّه ُ رَامِيَهُ حَرْمَلَةَ بْنَ كَاهِلٍ الاْءسَدِيَّ وَ ذَوِيهِ.

[3] اَلسَّلاَمُ عَلى عَبْدِ اللّه ِ بْنِ أمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، مُبْلَى الْبَلاَءِ، وَ الْمُنَادي بِالْوَلاَءِ في عَرْصَةِ كَرْبَلاَءَ، الْمَضْرُوبِ مُقْبِلاً وَ مُدْبِرا. لَعَنَ اللّه ُ قَاتِلَهُ هَانِئَ بْنَ ثُبَيْتٍ الْحَضْرَمِيَّ.

[4] اَلسَّلاَمُ عَلى أبِي الْفَضْلِ الْعَبَّاسِ بْنِ أمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ الْمُوَاسي أخَاهُ بِنَفْسِهِ، الاْآخِذِ لِغَدِهِ مِنْ أمْسِهِ، الْفَادي لَهُ، الْوَاقِي السَّاعي إلَيْهِ بِمَائِهِ،

ص: 30

الْمَقْطُوعَةِ

رسول و حجّت و امانت دار او و پسر حجّت و امين اويى، خداىْ نسبت به تو بر قاتلت "مرّة فرزند منقذ فرزند نعمان عبدى" حكم كند. خدا او را لعنت كند و خوارش فرمايد و تمام كسانى را كه در كشتنت با او همراه شدند و بر عليه تو ياريش كردند (نفرين فرستد). و خداىْ ايشان را به دوزخ افكند و چه بد جايگاهى است.

و خداوند ما را از كسانى قرار دهد كه ترا ديدار مى كنند؛ و با تو دوستى مى ورزند؛ و با نيايت و پدرت و عمويت و برادرت و مادر مظلومت (فاطمه زهرا) همنشينى مى كنند. به سوى خدا از كشندگانت بيزارى مى جويم. از خدا همنشينى با تو در خانه ى جاودانگى را خواستارم. از دشمنانت، همان كافرانِ تكذيب كننده(ى حق و حقيقت) به سوى خدا بيزارى مى جويم. سلام و آسايش و رحمت و بركت هاى خدا بر تو باد.

[2] سلام بر "عبد اللّه فرزند حسين"، كودك شيرخوارِ تير خورده ى به زمين افتاده ى به خون غلتيده، (كه) خونش به سوى آسمان بالا رفت و در آغوش پدر سرش با تير گوش تا گوش بريده شد؛ خدا تيرانداز بدو و پژمرده كننده اش "حرمله فرزند كاهل اسدى" را لعنت كند.

[3] سلام بر "عبد اللّه فرزند امير مؤمنان"، گرفتار به بلا و آزمايش و ندا گر به دوستى (با برادرش و خاندانش) در پهنه ى كربلا، كه از پيش رو و پشت سر به دست دشمنان زخمى شده (بود)؛ خدا قاتل او "هانى فرزند ثبيت حضرمى" را لعنت كند.

[4] سلام بر "ابا الفضل عبّاس فرزند امير مؤمنان"، كه به جان (پاك) خويش يارى كننده ى برادرش (بود و) از امروز براى فرداى خويش

ص: 31

بهره ها برد، (آن) فدا كننده(ى خود براى امامش) و نگاهبانِ شتاب گر به

یَدَاهُ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ [قَاتِلِیهِ خ ل.]یَزِیدَ بْنَ الرُّقَادِ الْجُهَنِیَّ وَ حَکِیمَ بْنَ الطُّفَیْلِ الطَّائِیَّ السَّلَامُ عَلَی جَعْفَرِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ الصَّابِرِ بِنَفْسِهِ مُحْتَسِباً وَ النَّائِی عَنِ الْأَوْطَانِ مُغْتَرِباً الْمُسْتَسْلِمِ لِلْقِتَالِ الْمُسْتَقْدِمِ لِلنِّزَالِ الْمَکْثُورِ بِالرِّجَالِ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ هَانِئَ بْنَ ثُبَیْتٍ الْحَضْرَمِیَّ.

[6] اَلسَّلاَمُ عَلى عُثْمانَ بْنِ أمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ سَمِيِّ عُثْمانَ بْنِ مَظْعُونٍ، لَعَنَ اللّه ُ رَامِيَهُ بِالسَّهْمِ خَوْلِيَّ بْنَ يَزِيدَ الاْءصْبَحِيَّ الاْءيادِيَّ و الاْءبانِيَّ الدَّارِيَّ [الدَّارِمِيَّ خ ل.].

[7] اَلسَّلاَمُ عَلى مُحمَّدِ بْنِ أمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ قَتِيلِ الاْءبَانِيِّ الدَّارِيِّ [الاْءبَادِيِّ الدَّارِمِيِّ خ ل. [لَعَنَهُ اللّه ُ وَ ضَاعَفَ عَلَيْهِ الْعَذابَ الاْءلِيمَ، وَ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ وَ عَلى أهْلِ بَيْتِكَ الصَّابِرِينَ.

[8] اَلسَّلاَمُ عَلى أبي بَكْرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الزَّكِيِّ الْوَلِيِّ الْمَرْمِيِّ بِالسَّهْمِ الرَّدِيِّ، لَعَنَ اللّه ُ قَاتِلَهُ عَبْدَ اللّه ِ بْنَ عُقْبَةَ الْغَنَوِيَّ.

[9] اَلسَّلاَمُ عَلى عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْحَسَنِ [بْنِ عَلِيٍّ خ.] الزَّكِيِّ، لَعَنَ اللّه ُ قَاتِلَهُ وَ رامِيَهُ حَرْمَلَةَ بْنَ كَاهِلٍ الاْءَسَدِيَّ.

[10] اَلسَّلاَمُ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْمَضْرُوبِ عَلى هَامَتِهِ، الْمَسْلُوبِ لاَمَتُهُ حِينَ نَادَى الْحُسَيْنَ عَمَّهُ فَجَلّى عَلَيْهِ عَمُّهُ كَالصَّقْرِ، وَ

ص: 32

سوى او با (مشك) آبش، (كه) دو دستش بريده شد. خداوند قاتلانش "يزيد فرزند رُقاد جُهَنى"، و "حكيم فرزند طُفيل طايى" را لعنت كند.

[5] سلام بر "جعفر فرزند امير مؤمنان" شكيباى بر نفْس اش و حسابگر (كردارهايش)، و به تنهايى از زادگاه هاى (خويش) دور شد و تسليم جنگ گشت (آن) پيشتازِ در ستيز، (كه) به خاطر زيادى دشمنان و مردمان حمله ور بدو شكست خورده است. خدا قاتل او "هانى فرزند ثبيت حضرمى" را لعنت كند.

[6] سلام بر "عثمان فرزند امير مؤمنان" همنام "عثمان فرزند مظعون" [= يار با وفاى پيامبر خدا و امير مؤمنان]، خدا تيراندازان بدو "خولى فرزند يزيد اصبحى ايادى" و "ابانى دارى" را نفرين كند.

[7] سلام بر "محمّد فرزند امير مؤمنان" كشته شده ى به دست "ابانى دارى" كه خدا او را نفرين كند و عذاب دردناك را بر او بيفزايد، و درود خدا بر تو اى محمّد و بر خاندان شكيبايت.

[8] سلام بر "ابى بكر فرزند حسنِ پاكيزه ى دوستدار خدا"، كه با تيرِ (سه شعبه ى) از كمان رها شده، كشته شد. خدا قاتل او "عبد اللّه فرزند عقبه غنوى" را نفرين كند.

[9] سلام بر "عبد اللّه فرزند حسن فرزند علىِ پاكيزه"، خدا قاتلش و تيرانداز بدو "حرمله فرزند كاهل اسدى" را نفرين كند. [10] سلام بر "قاسم فرزند حسن فرزند على" (آن كه) پيكرش ضربت خورد و ابزار جنگى اش به تاراج رفت، آن گاه كه عمويش حسين (7) را فرا خواند، عمويش به سان عقابِ تيز پرواز به سوى وى شتافت، و مردم را از كنار (پيكر) او دور كرد، و خود را بدو رساند، در حالى كه او (قاسم)

ص: 33

هُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ [بِرِجْلِهِ خ ل.] التُّرَابَ وَ الْحُسَيْنُ يَقُولُ: بُعْدا لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ، وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ جَدُّكَ وَ أبُوكَ. ثُمَّ قَالَ: عَزَّ وَ اللّه ِ عَلى عَمِّكَ أنْ تَدْعُوَهُ فَلاَ يُجِيبُكَ، أوْ أنْ يُجِيبَكَ وَ أنْتَ قَتِيلٌ جَدِيلٌ فَلاَ يَنْفَعُكَ. هذَا وَ اللّه ِ يَوْمٌ كَثُرَ وَاتِرُهُ، وَ قَلَّ نَاصِرُهُ. جَعَلَنِيَ اللّه ُ مَعَكُمَا يَوْمَ جَمْعِكُمَا، وَ بَوَّأَني مُبَوَّأَكُمَا، وَ لَعَنَ اللّه ُ قَاتِلَكَ عُمَرَ [عَمْرَو خ ل.] بْنَ سَعْدِ بْنِ عُرْوَةَ بْنِ نُفَيْلٍ الاْءزْدِيَّ وَ أصْلاَهُ جَحِيما، وَ أعَدَّ لَهُ عَذَابا ألِيما. [11] اَلسَّلاَمُ عَلى عَوْنِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ جَعْفَرٍ الطَّيَّارِ فِي الْجِنَانِ، حَلِيفِ الاْءيمَانِ، وَ مُنَازِلِ الاْءقْرَانِ، النَّاصِحِ لِلرَّحْمانِ، التَّالي لِلْمَثَاني وَ الْقُرآنِ، لَعَنَ اللّه ُ قَاتِلَهُ عَبْدَ اللّه ِ بْنَ قُطْبَةَ النَّبْهَانِيَّ.

[12] اَلسَّلاَمُ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ جَعْفَرٍ الشَّاهِدِ مَكَانَ أبِيهِ، وَ التَّالي لاِءخِيهِ، وَ وَاقِيهِ بِبَدَنِهِ، لَعَنَ اللّه ُ قَاتِلَهُ عَامِرَ بْنَ نَهْشَلٍ التَّمِيمِيَّ.

[13] اَلسَّلاَمُ عَلى جَعْفَرِ بْنِ عَقِيلٍ، لَعَنَ اللّه ُ قَاتِلَهُ وَ رَامِيَهُ بِشْرَ بْنَ حَوْطٍ الْهَمْدَانِيَّ.

[14] اَلسَّلاَمُ عَلى عَبْدِ الرَّحْمانِ بْنِ عَقِيلٍ لَعَنَ اللّه ُ قَاتِلَهُ وَ رَامِيَهُ عُثْمانَ

ص: 34

(از شدّت سوزش زخم ها) پاهايش را به زمين مى كشيد، و حسين علیه السلام (بدو) مى فرمود :

خدا گروهى كه ترا كشتند، از رحمت خويش دور كناد، و در روز رستاخيز نيايت و پدرت با ايشان دشمنى خواهند كرد.

سپس فرمود :

به خدا سوگند بر عمويت گران است كه او را بخوانى ولى او دعوت ترا اجابت نكند، يا به سوى تو آيد، در حالى كه تو كشته شده و مورد حمله قرار گرفته (باشى). پس (اين شتافتن عمو به سويت) در روزى كه ستم كنندگان بدو زياد و يارى كننده اش اندك است، تو را سود نمى بخشد.

خدا در روزى كه شما دو تن را گردِ هم مى آورد، مرا همراه شما قرار دهد؛ و در سكونت گاهتان ساكنم گرداند، و خدا كشنده ات "عمر فرزند سعد فرزند نُفَيل ازدى" را لعنت كند و به دوزخ افكند و برايش عذابى دردناك آماده كند.

[11] سلام بر "عون فرزند عبد اللّه فرزند جعفر پرواز كننده ى در بهشت ها"، همراه و همگام ايمان، همسفر با خويشان، نصيحت گر براى (خداى) بخشنده، همتاى مَثَانى و قرآن، خدا قاتلش "عبد اللّه فرزند قطبه نَبْهانى" را لعنت كند.

[12] سلام بر "محمّد فرزند عبد اللّه فرزند جعفر" شهود گر جايگاه پدرش، دنباله رو برادرش و با بدن خويش از وى دفاع كرد؛ خدا قاتل او "عامر فرزند نهشل تميمى" را لعنت كند.

[13] سلام بر "جعفر فرزند عقيل"، خدا قاتلش و تيرانداز بدو "بشر فرزند حوط همْدانى" را لعنت كند.

[14] سلام بر "عبد الرحمان فرزند عقيل"، خدا قاتلش و تيرانداز بدو

ص: 35

[عمر خ ل] بْنَ خَالِدِ بْنِ أَشْیَمَ [اسد خ ل]الْجُهَنِیَ.

[15]السَّلامُ عَلَی الْقَتیلِ بْنِ القَتیلِ، عَبْدِ اللَّهِ بنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقیلٍ، وَلَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ عامِرَ بنَ صَعْصَعَهَ،[ وَقِیْلَ: أسدُ ابنُ مالِکٍ].

[16] السَّلَامُ عَلَی أَبِی عُبَیْدِ اللَّهِ [عبد الله خ ل]بْنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ وَ رَامِیَهُ عَمْرَو بْنَ صَبِیحٍ الصَّیْدَاوِیَ.

[17] اَلسَّلاَمُ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ أبي سَعِيدِ بْنِ عَقِيلٍ وَ لَعَنَ اللّه ُ قَاتِلَهُ لَقِيطَ ابْنَ نَاشِرٍ الْجُهَنِيَّ.

[18] اَلسَّلاَمُ عَلى سُلَيْمَانَ مَوْلَى الْحُسَيْنِ بْنِ أمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَعَنَ اللّه ُ قَاتِلَهُ سُلَيْمانَ بْنَ عَوْفٍ الْحَضْرَمِيَّ. [19] اَلسَّلاَمُ عَلى قَارِبٍ مَوْلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ. [20] اَلسَّلاَمُ عَلى مُنْجِحٍ مَوْلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ.

[21] اَلسَّلاَمُ عَلى مُسْلِمِ بْنِ عَوْسَجَةَ الاْءسَدِيِّ الْقَائِلِ لِلْحُسَيْنِ وَ قَدْ أذِنَ لَهُ فِي الاْءنْصِرَافِ:

أَ نَحْنُ نُخَلِّي عَنْكَ وَ بِمَ نَعْتَذِرُ عِنْدَ اللّه ِ مِنْ أدَاءِ حَقِّكَ، [وَ خ.] لاَ وَ اللّه ِ حَتّى أكْسِرَ في صُدُورِهِمْ رُمْحي هذَا وَ أضْرِبَهُمْ بِسَيْفي مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ في يَدِي وَ لاَ أُفَارِقُكَ، وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَعي سِلاَحٌ أُقَاتِلُهُمْ بِهِ، لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَةِ وَ لَمْ أُفَارِقْكَ حَتّى أمُوتَ مَعَكَ.

وَ كُنْتَ أوَّلَ مَنْ شَرى نَفْسَهُ وَ [كُنْتَ خ.] أوَّلَ شَهِيدٍ شَهِدَ ِللّه ِ [مِنْ

ص: 36

"عثمان فرزند خالد فرزند اشيم جُهَنى" را نفرين كند.

[15] سلام بر كشته شده ى فرزند كشته شده، "عبد اللّه فرزند مسلم فرزند عقيل" و خدا قاتل او "عامر فرزند صعصعه" را نفرين كند. {و گفته شده "اسد فرزند مالك" بوده است.}

[16] سلام بر "ابى عبيد اللّه فرزند مسلم فرزند عقيل" و خدا قاتلش و تير انداز بدو "عمرو فرزند صَبيح صيداوى" را نفرين كند.

[17] سلام بر "محمّد فرزند ابى سعيد فرزند عقيل" و خدا قاتل او "لقيط فرزند ناشر جُهَنى" را نفرين كند.

[18] سلام بر "سليمان" غلام حسين فرزند امير المؤمنين (7) و خدا قاتلش "سليمان فرزند عوف حضرمى" را نفرين كند.

[19] سلام بر "قارب" غلامِ حسين فرزند على (7).

[20] سلام بر "مُنجح" غلامِ حسين فرزند على (7).

[21] سلام بر "مسلم فرزند عوسجه اسدى"، همان گوينده ى به (حضرت) حسين (7) آن گاه كه حضرتش بدو اجازه ى بازگشت داد:

آيا ما از تو روى بر تابيم و براى خدا در بجا نياوردن حقّ تو چه بهانه اى بياوريم؟ نه به خدا سوگند (روى بر نتابم) تا اين كه نيزه ام را در سينه هايشان خُرد كنم، و تا آن گاه كه اين شمشير در دستم باشد، آن را بر ايشان مى كوبم، و از تو جدا نمى شوم.و اگر اسلحه اى نداشته باشم تا بدان با ايشان كارزار كنم، بديشان سنگ پرتاب مى كنم. و از تو جدا نمى شوم تا اين كه همراه تو بميرم.

و تو اوّل كسى هستى كه جان خويش را بفروخت، و اوّلين شهيد از شهيدان (راه) خدايى كه پيمان خويش را به انجام رسانيد. پس به خداوندگار كعبه سوگند كه رستگار شدى. خدا به (پاس) پايداريت و كمكت بر امام خويش

ص: 37

شُهَدَاءُ اللَّهِ خ ل] و قَضَى نَحْبَهُ ، فَفُزْتَ وَرَبِّ [برب خ ل]الْكَعْبَةِ ، وَشَكَرَ اللّهُ [لَكَ خ.] اسْتِقْدَامَكَ وَمُوَاسَاتَكَ إِمَامَكَ ، إِذْ مَشَى إِلَيْكَ واَنْتَ صَرِيعٌ فَقَالَ :

يَرْحَمُكَ اللّهُ يَا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ ، وَقَرَأ :

« فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً »

لَعَنَ اللّه ُ الْمُشْتَرِكِينَ في قَتْلِكَ عَبْدَ اللّه ِ الضَّبَابِيَّ وَ عَبْدَ اللّه ِ بْنَ خُشْكَارَةَ الْبَجَلِيَّ وَ مُسْلِمَ بْنَ عَبْدِ اللّه ِ الضَّبَابِيَّ.

[22] اَلسَّلاَمُ عَلى سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْحَنَفِيِّ الْقَائِلِ لِلْحُسَيْنِ (7) وَ قَدْ أذِنَ لَهُ في الاْءنْصِرَافِ: لاَ وَ اللّه ِ لاَ نُخَلِّيكَ حَتّى يَعْلَمَ اللّه ُ أنَّا قَدْ حَفِظْنَا غَيْبَةَ رَسُولِ اللّه ِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِيكَ، وَ اللّه ِ لَوْ أعْلَمُ أنِّي أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْيَا، ثُمَّ أُحْرَقُ، ثُمَّ أُذْرى وَ يُفْعَلُ بي ذَلِكَ [ذَلِكَ بي خ ل.] سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُكَ حَتّى ألْقى حِمَامي دُونَكَ، وَ كَيْفَ لاَ أفْعَلُ ذَلِكَ، وَ إنَّمَا هِيَ مَوْتَةٌ أوْ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ، ثُمَّ هِيَ بَعْدَهَا الْكَرامَةُ الَّتي لاَ انْقِضَاءَ لَها أبَدا.

فَقَدْ لَقِيتَ حِمامَكَ وَ وَاسَيْتَ إمامَكَ، وَ لَقِيتَ مِنَ اللّه ِ الْكَرامَةَ في دَارِ الْمُقامَةِ، حَشَرَنا اللّه ُ مَعَكُمْ في الْمُسْتَشْهَدِينَ، وَ رَزَقَنا مُرَافَقَتَكُمْ في أعْلى عِلِّيِّينَ.

[23] اَلسَّلاَمُ عَلى بِشْرِ بْنِ عُمَرَ الْحَضْرَمِيِّ شَكَرَ اللّه ُ لَكَ قَوْلَكَ لِلْحُسَيْنِ(7)

ص: 38

پاداش فراوان دهاد، هنگامى كه (حضرتش) به سوى تو آمد و تو به زمين افتاده بودى. پس فرمود:

اى مسلم بن عوسجه! خدا ترا رحمت كناد؛

و (اين آيه) را قرائت كرد:

(و برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آن ها در [همين] انتظارند و [هرگز عقيده ى خود را] تبديل نكردند).

[احزاب (33) : 23]

خدا شركت كنندگان در قتل تو "عبد اللّه ضبابى" و "عبد اللّه فرزند خشكاره بجلىّ" و "مسلم فرزند عبد اللّه ضبَابى" را نفرين كند.

[22] سلام بر "سعد فرزند عبد اللّه حنفى" گوينده ى به حسين (7) در هنگامى كه بدو در باز گشتن اجازه داد :

ترا رها نمى كنيم تا اين كه خدا بداند كه همانا ما پنهانىِ رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم را در حقّ تو پاس داشته ايم. به خدا سوگند اگر بدانم كشته مى شوم، سپس زنده مى شوم، سپس به آتش سوزانيده مى شوم، سپس در هوا پراكنده مى شوم، و اين كار را هفتاد مرتبه با من انجام مى دهند، از تو دست نمى كشم تا اين كه مرگم در پيش رويت فرا رسد. و چرا اين كار را نكنم در حالى كه تنها يك بار مردن يا كشته شدن است. و پس از آن كرامتى است كه نهايتى براى آن نيست.

پس مرگت را ديدى و امامت را يارى كردى، و از سوى خداىْ در خانه ى هميشگى از كرامت (بيكران ) برخوردار شدى. خداوند ما را در زمره ى شهادت خواهان با شما برانگيزد، و دوستى و همراهى شما را در اعلى عليين (بلندترين بلنداى عالم وجود) روزيمان فرمايد.

[23] سلام بر "بُشر فرزند عمر حضرمى"، خدا به خاطر سخنت كه به

ص: 39

وَ قَدْ أذِنَ لَكَ في الاْءنْصِرَافِ :

أكَلَتْنِي إذَنِ السِّباعُ حَيّا إنْ [إذَا خ ل.] فَارَقْتُكَ وَ أسْأَلُ عَنْكَ الرُّكْبانَ، وَ أخْذُلُكَ مَعَ قِلَّةِ الاْءعْوانِ؟! لاَ يَكُونُ هذَا أبَدا.

[24] اَلسَّلاَمُ عَلى يَزِيدَ بْنِ حُصَيْنٍ الْهَمْدَانِيِّ الْمَشْرِقِيِّ الْقَارِي الُمجَدِّلِ بِالْمَشْرَفِيِّ.

[25] اَلسَّلاَمُ عَلى عُمَرَ [عُمْرَانَ خ ل.] بْنِ كَعْبٍ الاْءنْصارِيِّ.

[26] اَلسَّلاَمُ عَلى نُعَيْمِ بْنِ عَجْلاَنَ [الْعَجْلاَنِ خ ل.] الاْءنْصَارِيِّ.

[27] اَلسَّلاَمُ عَلى زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ الْبَجَلِيِّ الْقَائِلِ لِلْحُسَيْنِ (7) وَ قَدْ أذِنَ لَهُ فِي الاْءنْصِرَافِ:

لاَ وَ اللّه ِ لاَ يَكُونُ ذَلِكَ أبَدا، أتْرُكُ ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ (6) أسِيرا في يَدِ الاْءعْدَاءِ وَ أنْجُو [أنَا خ.]؟! لاَ أرَانِيَ اللّه ُ ذَلِكَ الْيَوْمَ.

[28] اَلسَّلاَمُ عَلى عَمْرِو بْنِ قَرَظَةَ [عُمَرَ بْنِ قُرْطَةَ خ ل. [الاْءنْصَارِيِّ.

[29] اَلسَّلاَمُ عَلى حَبِيبِ بْنِ مُظَاهِرٍ الاْءسَدِيِّ.

[30] اَلسَّلاَمُ عَلَى الْحُرِّ بْنِ يَزِيدَ الرِّياحِيِّ.

[31] اَلسَّلاَمُ عَلى عَبْدِ اللّه ِ بْنِ عُمَيْرٍ الْكَلْبِيِّ.

[32] اَلسَّلاَمُ عَلى نَافِعِ بْنِ هِلاَلِ بْنِ نَافِعٍ الْبَجَلِيِّ الْمُرَادِيِّ.

[33] اَلسَّلاَمُ عَلى أنَسِ بْنِ كَاهِلٍ الاْءسَدِيِّ.

ص: 40

حسين ( عليه السلام ) گفتى پاداش فراوان ارزانى فرمايد، در حالى كه به تو اجازه ى باز گشت داد :

اگر از تو روى بر تابم، حيوانات درنده مرا زنده زنده بخورند. و (من) از تو اجازه سوارى براى بازگشت بگيرم و ترا با كمىِ ياوران خوارت كنم ؟! اين كار ابدا نخواهد شد.

[24] سلام بر "يزيد فرزند حُصَين همْدانى مُشرقى" قارى (قرآن)، (دشمن را) به زمين زننده.

[25] سلام بر "عمر فرزند كعب انصارى".

[26] سلام بر "نعيم فرزند عجلان انصارى".

[27] سلام بر "زهير فرزند قين بجلى" گوينده ى به حسين عليه السلام در حالى كه بدو اجازه ى باز گشت داد :

نه بخدا سوگند اين كار نخواهد شد. آيا فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم را گرفتار و اسير در دست دشمنان رها كنم، و خود رهايى يابم؟! خدا اين روز را بر من نياورد.

[28] سلام بر "عمرو فرزند قَرظه انصارى".

[29] سلام بر "حبيب فرزند مُظاهر اسدى".

[30] سلام بر "حرّ فرزند يزيد رياحى".

[31] سلام بر "عبد اللّه فرزند عُمَير كلبى".

[32] سلام بر "نافع فرزند هلال بَجَلى مرادى".

[33] سلام بر "انس فرزند كاهل اسدى".

ص: 41

[34] اَلسَّلاَمُ عَلى قَيْسِ بْنِ مُسْهِرٍ الصَّيْدَاوِيِّ.

[35 و 36] اَلسَّلاَمُ عَلى عَبْدِ اللّه ِ و عَبْدِ الرَّحْمَانِ ابْنَىْ عُرْوَةَ بْنِ حَرَاقٍ الْغِفَارِيَّيْنِ.

[37] اَلسَّلاَمُ عَلى جَوْنِ بْنِ حُوَيٍّ [عَوْنِ بْنِ حَرِيٍّ خ ل.] مَوْلى أبي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ.

[38] اَلسَّلاَمُ عَلى شَبِيبِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ النَّهْشَلِيِّ.

[39] اَلسَّلاَمُ عَلَى الْحَجَّاجِ بْنِ زِيْدٍ [الْحَجَّاحِ بْنِ يَزِيدَ خ ل.] السَّعْدِيِّ.

[40 و 41] اَلسَّلاَمُ عَلى قَاسِطٍ وَ كَرْشٍ ابْنَيْ ظَهِيرٍ [زُهَيْرٍ {ابْن }خ ل.] التَّغْلِبِيَّيْنِ .

[42] اَلسَّلاَمُ عَلى كِنَانَةَ بْنِ عَتِيقٍ.

[43] اَلسَّلاَمُ عَلى ضِرْغَامَةَ بْنِ مَالِكٍ.

[44] اَلسَّلاَمُ عَلى حُوَيِّ] جُوَيْنِ خ ل.] بْنِ مَالِكٍ الضُّبَعِيِّ.

[45] اَلسَّلاَمُ عَلى عَمْرِو بْنِ ضُبَيْعَةَ الضُّبَعِيِّ.

[46] اَلسَّلاَمُ عَلى زَيْدِ بْنِ ثُبَيْتٍ الْقَيْسِيِّ.

[47 و 48] اَلسَّلاَمُ عَلى عَبْدِ اللّه ِ وَ عُبَيْدِ اللّه ِ [عُبَيْدٍ ِللّه ِ خ ل.] ابْنَىْ يَزِيدَ ابْنِ ثُبَيْتٍ [ثُبَيْطٍ خ ل.] الْقَيْسِيِّ.

[49] اَلسَّلاَمُ عَلى عَامِرِ بْنِ مُسْلِمٍ.

[50] اَلسَّلاَمُ عَلى قَعْنَبِ بْنِ عَمْرٍو التَّمِرِيِّ [النِّمْرِيِّ خ ل.].

[51] اَلسَّلاَمُ عَلى سَالِمٍ مَوْلى عَامِرِ بْنِ مُسْلِمٍ.

ص: 42

[34] سلام بر "قيس فرزند مُسْهِر صيداوى".

[35 و 36] سلام بر "عبد اللّه" و "عبد الرحمان" فرزندان عُرْوه فرزند حَراق غِفارى.

[37] سلام بر "جون فرزند حُوَى" غلام ابى ذر غِفارى.

[38] سلام بر "شبيب فرزند عبد اللّه نهشلى".

[39] سلام بر "حَجّاج فرزند زيد سعدى".

[40 و 41] سلام بر "قاسط" و "كرش" فرزندان ظَهير تغلِبى.

[42] سلام بر "كنانه فرزند عتيق".

[43] سلام بر "ضرغامه فرزند مالك".

[44] سلام بر "حُوَى فرزند مالك ضُبَعى".

[45] سلام بر "عمرو فرزند ضُبَيْعَه ضُبَعى".

[46] سلام بر "زيد فرزند ثُبَيت قَيْسى".

[47 و 48] سلام بر "عبد اللّه" و "عبيد اللّه" فرزندان يزيد فرزند ثُبَيت قَيْسى.

[49] سلام بر "عامر فرزند مسلم".

[(50] سلام بر "قَعْنَب فرزند عمرو تَمَرى".

[51] سلام بر "سالم" غلامِ عامر فرزند مسلم.

ص: 43

[52] اَلسَّلاَمُ عَلى سَيْفِ بْنِ مَالِكٍ.

[53] اَلسَّلاَمُ عَلى زُهَيْرِ بْنِ بِشْرٍ الْخَثْعَمِيِّ.

[54] اَلسَّلاَمُ عَلى زَيْدِ [بَدْرِ خ ل.] بْنِ مَعْقِلٍ الْجُعْفِيِّ.

[55] اَلسَّلاَمُ عَلَى الْحَجَّاجِ بْنِ مَسْرُوقٍ الْجُعْفِيِّ.

[56 و 57] اَلسَّلاَمُ عَلى مَسْعُودِ بْنِ الْحَجَّاجِ وَ ابْنِهِ.

[58] اَلسَّلاَمُ عَلى مُجَمَّعِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْعَائِذِيِّ [الْعَائِدِيِّ خ ل.].

[59] اَلسَّلاَمُ عَلى عَمَّارِ بْنِ حَسَّانَ بْنِ شُرَيْحٍ الطَّائِيِّ.

[60] اَلسَّلاَمُ عَلى حَبَابِ بْنِ الْحَارِثِ [حَيَّانَ بْنِ الْحَرْثِ خ ل. [السَّلْمَانِيِّ الاْءزْدِيِّ.

[61] اَلسَّلاَمُ عَلى جُنْدَبِ بْنِ حُجْرٍ الْخَوْلاَنِيِّ.

[62] اَلسَّلاَمُ عَلى عُمَرَ بْنِ خَالِدٍ الصَّيْدَاوِيِّ.

[63] اَلسَّلاَمُ عَلى سَعِيدٍ مَوْلاَهُ.

[64] اَلسَّلاَمُ عَلى يَزِيدَ بْنِ زِيَادِ بْنِ مُهَاصِرٍ [الْمُظَاهِرِ خ ل.] الْكِنْدِىِّ.

[65] اَلسَّلاَمُ عَلى زَاهِدٍ [زَاهِرٍ خ ل.] مَوْلى عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ الْخُزَاعِيِّ.

[66] اَلسَّلاَمُ عَلى جَبَلَةَ بْنِ عَلِيٍّ الشَّيْبَانِيِّ.

[67] اَلسَّلاَمُ عَلى سَالِمٍ مَوْلى بَنِي الْمَدَنِيَّةِ الْكَلْبِيِّ.

[68] اَلسَّلاَمُ عَلى أسْلَمَ بْنِ كُثَيْرٍ الاْءزْدِيِّ.

[69] اَلسَّلاَمُ عَلى قَاسِمِ بْنِ حَبِيبٍ الاْءزْدِيِّ.

[70] اَلسَّلاَمُ عَلى عُمَرَ بْنِ جُنْدَبٍ [الاْءحْدُوثِ خ.] الْحَضْرَمِيِّ.

ص: 44

[52] سلام بر "سيف فرزند مالك".

[53] سلام بر "زهير فرزند بِشْر خَثعَمى".

[54] سلام بر "زيد فرزند مَعقِل جُعفى".

[55] سلام بر "حَجّاج فرزند مسروق جُعفى".

[56 و 57] سلام بر "مسعود فرزند حَجّاج" و فرزندش.

[58] سلام بر "مُجمّع فرزند عبد اللّه عائذى".

[59] سلام بر "عمّار فرزند حسّان فرزند شُريح طائى".

[(60] سلام بر "حَباب فرزند حارث سلمانى أزْدى".

[61] سلام بر "جُندب فرزند حُجْر خولانى".

[62] سلام بر "عمر فرزند خالد صَيْداوى".

[63] سلام بر "سعيد" غلام او (يعنى غلام عمر بن خالد صيداوى).

[64] سلام بر "يزيد فرزند زياد فرزند مُهاصر كِندى".

[65] سلام بر "زاهد" غلام "عمرو فرزند حَمِقِ خُزاعى".

[66] سلام بر "جَبَله فرزند على شيبانى".

[67] سلام بر "سالم" غلام بنى مَدَنيّه كلبى.

[68] سلام بر "اسلم فرزند كُثير أزْدى".

[69] سلام بر "قاسم فرزند حبيب أزْدى".

[70] سلام بر "عمر فرزند جُندب حضرمى".

ص: 45

[71] اَلسَّلاَمُ عَلى أبي ثُمَامَةَ [أبي تَمَامَةَ خ ل.] عُمَرَ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الصَّائِدِيِّ.

[72] اَلسَّلاَمُ عَلى حَنْظَلَةَ بْنِ سَعْدٍ [أسْعَدَ خ ل.] الشِّبَامِيِّ [الشَّيْبَانِيِّ خ ل.].

[73] اَلسَّلاَمُ عَلى عَبْدِ الرَّحْمانِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ الْكَدِرِ [الْكَدِنِ خ ل.(1)] الاْءرْحَبِيِّ.

[74] اَلسَّلاَمُ عَلى عَمَّارِ بْنِ أبي سَلاَمَةَ الْهَمْدَانِيِّ.

[75] اَلسَّلاَمُ عَلى عَابِسِ بْنِ أبي شَبِيبٍ [شَبِيبٍ خ ل.] الشَّاكِرِيِّ.

[76] اَلسَّلاَمُ عَلى شَوْذَبٍ مَوْلى شَاكِرٍ.

[77] اَلسَّلاَمُ عَلى شَبِيبِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ سَرِيعٍ.

[78] اَلسَّلاَمُ عَلى مَالِكِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ سَرِيعٍ.

[79] اَلسَّلاَمُ عَلَى الْجَرِيحِ الْمَأْسُورِ سَوَّارِ [سَوَارِ خ ل.] بْنِ أبي حِمْيَرٍ الْفَهْمِيِّ الْهَمْدَانِيِّ.

[80] اَلسَّلاَمُ عَلَى الْمُرَتَّبِ [الْمُرَتَّثِ خ ل.] مَعَهُ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ اللّه ِ الْجُنْدُعِيِّ.

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا خَيْرَ أنْصَارٍ. اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ، بَوَّأَكُمُ اللّه ُ مُبَوَّأَ الاْءبْرَارِ، أشْهَدُ لَقَدْ كَشَفَ اللّه ُ لَكُمُ الْغِطَاءَ، وَ مَهَّدَ لَكُمُ الْوِطَاءَ وَ أجْزَلَ لَكُمُ الْعَطاءَ، وَ كُنْتُمْ عَنِ الْحَقِّ غَيْرَ بِطاءٍ، وَ أنْتُمْ لَنا فُرَطاءُ [فُرَطٌ خ ل.]، وَ نَحْنُ لَكُمْ خُلَطاءُ في دَارِ الْبَقاءِ، وَ السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُهُ.

ص: 46


1- - ابو مخنف ازدى، مقتل الحسين، ص 16 و محمّد بن جرير طبرى، تاريخ الطبري، ج 4، ص 262.

بررسى زيارت شهدا

[71] سلام بر "ابى ثُمامه، عمر فرزند عبد اللّه صائدى".

[72] سلام بر "حنظله فرزند سعد شَبامى".

[73] سلام بر "عبد الرحمان فرزند عبد اللّه فرزند كَدِر اُرحَبى".

[74] سلام بر "عمّار فرزند ابى سَلامه هَمْدانى".

[75] سلام بر "عابس فرزند ابى شبيب شاكرى".

[76] سلام بر "شَوذب" غلام شاكر.

[77] سلام بر "شبيب فرزند حارث فرزند سريع".

[78] سلام بر "مالك فرزند عبد اللّه فرزند سريع".

[79] سلام بر زخمى اسير گرفتار "سوّار فرزند ابى حِمْير فهمى هَمْدانى".

[80] سلام بر زخمى همراه او "عمرو فرزند عبد اللّه جُندُعى".

سلام بر شما باد اى بهترين ياران، سلام بر شما به خاطر آن چه شكيبايى ورزيديد. پس چه نيكو جايگاه و خانه ى آينده اى داريد. خدا شما را در جايگاه نيكان سكنا دهد، و شهادت مى دهم كه خدا پرده را از (برابر ديدگان) شما برداشت و برايتان فرش و بستر گسترد، و براى شما عطا و بخشش فراوان داد. و شما از (يارىِ) حق درنگ نكرديد، و بر ما پيشى جستيد. و ما آرزومنديم كه با شما در خانه ى هميشگى همنشين و همراه باشيم. و سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد.

ص: 47

بررسى

نگارنده ى أنصار الحسين عليه السلام در انتساب اين زيارت به امام زمان عليه السلام بيانى دارد. مى گويد:

علامه ى مجلسى رضوان اللّه عليه بر اين زيارت نامه شرحى آورده است:

«اين زيارت را شيخ مفيد و سيّد ابن طاووس در زيارات خود آورده اند، بدون اين كه اشاره اى به زيارت عاشورا كرده باشند؛ و نويسنده ى المزار الكبير گفته است:

زيارت شهدا - رضوان اللّه عليهم - در روز عاشورا را شريف ابو الفتح محمّد بن محمّد جعفرى أدام اللّه عزّه به نقل از عماد الدّين محمّد بن أبى القاسم طبرى، به نقل از شيخ ابو على حسن بن محمّد طوسى به من گفت.

نيز شيخ ابو عبد اللّه حسين بن هبة اللّه بن رطبه، به نقل از شيخ ابو على، به نقل از پدرش ابو جعفر طوسى، به نقل از شيخ محمّد بن احمد بن عيّاش و ديگران بيان كرده اند، به اين دليل در زيارت هاى مطلقه آورده ايم، زيرا در اخبار، آن را به وقت معيّن و مشخصّى اختصاص نداده اند.

بدان كه در تاريخ خبر، اشكالى وجود دارد؛ زيرا چهار سال قبل از ولادت حضرت حجّت عليه السلام نقل گرديده است؛ و احتمال دارد كه تاريخ آن سال دويست و شصت و دو بوده و يا آن كه در زمان امام حسن عسكرى عليه السلام صادر شده باشد.»

سپس نويسنده ى كتاب، با بررسى در سلسله ى سند زيارت، مى گويد:

«و اين سند، همان طور كه ملاحظه مى شود به ابن عيّاش خاتمه مى پذيرد، و دو شخص نامعلوم ديگر، ابو منصور، و محمد بن غالب در اين سلسله اند؛ پس زيارت از نظر سند ضعيف و سست است.»

ص: 48

در اين جا بيان چند نكته ضرورى است:

1 - بزرگانى چون: شيخ محمّد بن جعفر المشهدى (از علماى قرن ششم) در المزار الكبير، سيّد على بن طاووس (589 - 664) [12] در الإقبال بالأعمال الحسنة، شهيد اوّل محمّد بن مكّى عاملى جزينى (734 - 786) در المزار و محمّد باقر مجلسى (متوفّاى 1111) در بحار الأنوار اين دعا را نقل كرده اند. علامه مجلسى در بحار الانوار به اعتبار (خرج من الناحية = از ناحيه ى مقدّس اين دعا خارج شد) صدور آن را ابتدا به حضرت بقيّة اللّه نسبت مى دهد و تاريخ را تصحيح مى كند و سپس با فرض صحّت تاريخ آن را به حضرت عسكرى منتسب مى كند. وى مى گويد:

«... در تاريخ خبر اشكالى وجود دارد؛ چرا كه چهار سال پيشتر از زمان ولادت حضرت قائم عليه السلام است. شايد تاريخ سال (اثنين و ستين و مائتين) 262 بوده است؛ و احتمال دارد كه اين زيارت از سوى حضرت ابا محمّد (حسن) عسكرى عليه السلام خارج شده باشد.»[13]

ولى محدّث بزرگوار ميرزا حسين نورى اين دعا را از سخنان حضرت عسكرى عليه السلام مى داند. وى در اين مورد مى گويد:

«و في الزِّيارةِ الّتي خَرَجتْ مِن النّاحيةِ المُقدَّسَةِ عن الْعَسْكَريِّ عليه السلام : اَلسَّلاَمُ عَلى زُهَيْرِ بْنِ الْقَيْنِ الْبَجَلِيِّ ... .»[14]

«در زيارتى كه از ناحيه ى مقدّس از حضرت عسكرى عليه السلام خارج شد (آمده است) :

سلام بر "زهير فرزند قين بجلى" ... .» برخى نويسندگان در ضمن بيان عنوان "صاحب الناحية" اين لقب را براى حضرت ولى عصر و حضرت عسكرى و امام هادى عليهم السلام ذكر كرده اند.[15]

با توجّه بر احتمال علاّمه مجلسى مبنى بر اشتباه تاريخ توقيع، انتساب اين زيارت به حضرت بقيّة اللّه عليه السلام كارى ناروا نيست.

ص: 49

در مورد صحّت نقل اين دعا نگارنده ى أنصار الحسين عليه السلام گويد:

«به خاطر وجود دو راوى مجهول در سند، اين دعا ضعيف است.»

در اين مورد بايد گفت:

1 - همه ى دانشمندان اماميّه اين دعا را ضعيف نمى دانند. ميرزا ابو الفضل تهرانى - شاگرد مبرّز فقيه بزرگوار مرحوم ميرزاى محمّد حسن شيرازى - در كتاب شفاء الصدور - كه از بهترين شرح هاى زيارت عاشورا به زبان فارسى بشمار مى رود و آن را به دستور ميرزاى شيرازى نگاشته است - گويد :

«و در كتاب اقبال سيّد أجل ازهد ابن طاووس رضى اللّه عنه ، به "سند حَسَن" زيارتى از ناحيه مقدّسه روايت فرموده كه اسامى شهدا و قتله ى ايشان غالبا و اشاره ى بعضى وقايع بعض از ايشان در او هست، و ما از جهت تبرّك به آن زيارت كريمه و عموم نفع، عين آن زيارت را از نفس كتاب اقبال نقل مى كنيم.»[16]

2 - به صرف وجود ضعف در رجال سند حديث، نمى توان حديث را ردّ كرد و بى بهره دانست. زيرا ضعف سند دليل بر مطرود بودن حديث نيست. ميان حديث ضعيف و مجعول تفاوت بسيار وجود دارد. احاديث مجعول يا موضوعه (= ساختگى) مطرودند؛ امّا احاديث ضعيف مطرود نيستند. چه بسا روايتى كه محدّثان اماميّه بدان اعتماد كرده اند ؛ ولى آن روايت در علم الحديث ضعيف شمرده مى شود.

ياد آورى اين نكته نيز ضرورى است: ملاك و ميزان ضعيف بودن حديث نزد محدّثان يكسان نيست. محدّثان متقدّم چون "محمّدون ثالث اولى" (= محمّد بن يعقوب كلينى، محمّد بن على بن بابويه قمى و محمّد بن حسن طوسى) با محدّثان متأخّر چون "محمّدون ثالث أخرى" (= محمّد باقر مجلسى، محمّد بن حسن حرّ عاملى و محمّد بن مرتضاى كاشانى) در ملاك

ص: 50

و ميزان ضعف حديث اختلاف نظر دارند. گاه روايتى نزد متأخّران ضعيف معرّفى شده است ؛ ولى بزرگان متقدّم آن را صحيح دانسته اند.

سيّد نعمة اللّه جزايرى (1050 - 1112) در بررسى روايات كتاب التوحيد، اثر شيخ صدوق مى نگارد:

«سندهاى اخبارى كه در اين كتاب ذكر شده است اگر چه اكثر آن ها به اصطلاح رجالى هاى متأخّر غير پاكيزه است؛ ولى به چند جهت در آن روايات قدح و ردّى وجود ندارد:

1 - آن روايات به اصطلاح رجالى هاى متقدّم صحيح مى باشد؛ چرا كه صحيح بنا بر اصطلاح ايشان آن است كه در كتاب هاى أربعة مئة (چهار صد كتابى كه در عصر امامان عليهم السلام توسّط اصحابشان نوشته شده است) يا ديگر كتب (حديثى) تكرار شده باشد.

2 - يا براى ايشان قرينه اى در جهت صحّت حديث و صدور آن از امام عليه السلام اقامه شود؛ گر چه راوى از جنبه ى اعتقادى فاسد باشد.»[17]

چنان كه گفتيم اين دعا را سيّد ابن طاووس (589 - 664) در الإقبال بالأعمال الحسنة، از طريق شيخ مفيد (336 - 413) و جدّ خود شيخ ابو جعفر محمّد بن حسن طوسى (385 - 460)، نيز شيخ محمّد بن جعفر المشهدى در المزار الكبير، به نقل از استاد خود عماد الدّين محمّد بن أبى القاسم طبرى (از علماى قرن چهارم) و نيز فقيه بزرگوار شيعه شهيد اوّل محمّد بن مكّى عاملى جزينى (734 - 786) در المزار نقل مى كنند. محمّد باقر مجلسى (متوفّاى 1111) هم در بحار الأنوار و محدّث نورى در نَفَس الرحمان في فضائل سلمان آن را نقل كرده اند. با توجّه به دقّت نظر اين محدّثان و فقيهان و نزديكى زمانى برخى از ايشان به عصر صدور حديث درجه ى اعتماد نسبت به اين نقل، بالا مى رود.

3 - بررسى دقيق سلسله ى سند حديث در روايات فقهى ضرورى است؛

ص: 51

آن هم در واجبات و محرمات.

بنا بر قواعدى كه فقيهان در علم اصول اثبات كرده اند:

در ادّله ى سنن، جواز تسامح در سند وجود دارد؛ و فقهاى اماميّه در بررسى روايات سنن مادامى كه منجر به واجبات نشود (چون كفايت غسل هاى مستحبى از وضو) با ديده ى تسامح نگريسته اند.

در طول زمان غيبت از عصر محمّد بن يعقوب كلينى تا عصر حاضر جملگى فقيهان و محدّثان اماميّه در مستحبّات با ديده ى تسامح نگريسته و بدين گونه روايات عمل كرده اند؛ خواه با حكم به استحباب آن و خواه با حكم رجائى.

لذا در كتب علماى اماميّه دعاها، زيارت ها، غسل ها، نمازها، روزه هاى زيادى نقل شده كه هم خود بدان عمل كرده و هم ديگران را به عمل بدان ها فرا خوانده اند، گرچه راويان آن از نظر علم رجال ضعيف معرفى شده اند.

اين موضوع بر هر كه با مشرب فقهاى اماميّه آشنايى مختصرى داشته باشد، روشن و غير قابل انكار است.

4 - گرچه برخى ادعيه و زيارات از نظر سند ضعيف اند؛ ولى وجود شواهدى موجب تقويت آن ها مى شود؛ بسان برخوردارى آن دعا يا زيارت از معارف بالاى توحيدى و حقايق گسترده ى معرفتى كه بسان آن جز از زبان وحى گزارش نمى شود. نيز مضمون بخش هاى مختلف آن دعا يا زيارت در ديگر روايت مستند خواه آحادى ثقه و يا متواتر معنوى وجود داشته باشد.

بزرگان فقها و محدّثان با وجود چنين قرائنى روايت يا دعا يا زيارت را تلقى به قبول كرده اند.

اصوليّون در اين باب اصطلاحى دارند. مى گويند: برخى روايات از قرائن صدق خبرى برخوردارند و برخى صدق مخبرى. بسيارى از ادعيه و زيارات واجد قرائن صدق مخبرى اند؛

ص: 52

يعنى محتواى دعا يا زيارت خود گزارشى مستند بر انتساب آن به ناحيه ى وحى است، گرچه از نظر سند ضعيف باشد؛ يعنى صدق خبرى آن ثابت نشود.

ص: 53

زيارة الناحية

زيارة النّاحية (1)

زيارةٌ أخرى في يوم عَاشُوراءَ ِلأبي عبدِ اللّه ِ الْحُسينِ بْنِ عَليٍّ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيهِ. وَ مِمّا خَرَجَ مِن النَّاحِيَةِ عليه السلام إلى أحدِ الأبْوابِ، قالَ: تَقِفُ عَلَيهِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيهِ وَ تَقُولُ[18] :

قالَ الشَّيخُ المُفِيدُ قَدَّسَ اللّه ُ رُوحَهُ في كِتابِ الْمَزارِ بَعْدَ إيرَادِ الزِّيارَةِ الَّتي نَقَلْناها مِنَ الْمِصْباحِ ما هذَا لَفْظُهُ:

زِيارةٌ أُخرى في يَومِ عَاشُوراءَ بِرِوايَةٍ أُخرى: إذَا أرَدْتَ زِيارَتَهُ بِها في هذَا الْيَوْمِ فَقِفْ عَلَيْهِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قُلْ [19]:

ص: 54


1- - رياض السالكين، ج 4، ص 215: و النّاحية : الجانب، فاعلة بمعنى مفعولة، لأنّها تنحى أي: تقصد، من النحو بمعنى: القصد.

زيارت ناحيه

محمّد بن جعفر مشهدى معروف به ابن مشهدى گويد: زيارت ديگرى در روز عاشورا براى حضرت ابا عبد اللّه حسين بن على عليه السلام (نقل شده است). و اين زيارت از جمله زيارت هايى است كه از ناحيه مقدّسه براى يكى از چهار باب آن حضرت خارج شد. پس در حضور آن حضرت مى ايستى و عرض مى كنى: ...

نيز علاّمه مجلسى گويد: شيخ مفيد - كه خداوند روحش را پاكيزه فرمايد - در كتاب مزار پس از بيان زيارتى كه آن را از كتاب مصباح نقل كرديم، گويد كه عين سخنش اين است: «زيارتى ديگر در روز عاشورا به روايتى ديگر؛ هرگاه خواستى حضرتش را بدان در اين روز زيارت كنى، پس در حضور حضرتش صلى الله عليه و آله وسلم بِايست و بگو:»

ص: 55

[1] اَلسَّلاَمُ عَلى آدَمَ صَِفْوَةِ اللّه ِ مِنْ خَلِيقَتِهِ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى شَيْثٍ وَلِيِّ اللّه ِ وَ خِيَرَتِهِ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى إدْريِسَ الْقائِمِ ِللّه ِ بِحُجَّتِهِ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى نُوحٍ الُمجَابِ في دَعْوَتِهِ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى هُودٍ الْمَمْدُودِ مِنَ اللّه ِ بِمَعُونَتِهِ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى صَالِحٍ الَّذي تَوَجَّهَ ِللّه ِ بِكَرامَتِهِ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى إبْراهِيمَ الَّذي حَبَاهُ اللّه ُ بِخَلَّتِهِ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى إسْماعِيلَ الَّذي فَداهُ اللّه ُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ مِنْ جَنَّتِهِ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى إسْحاقَ الَّذي جَعَلَ اللّه ُ النُّبُوَّةَ في ذُرِّيَّتِهِ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى يَعْقُوبَ الَّذي رَدَّ اللّه ُ عَلَيْهِ بَصَرَهُ بِرَحْمَتِهِ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى يُوسُفَ الَّذي نَجَّاهُ اللّه ُ مِنَ الْجُبِّ بِعَظَمَتِهِ.

[2] اَلسَّلاَمُ عَلى مُوسَى الَّذي فَلَقَ اللّه ُ الْبَحْرَ لَهُ بِقُدْرَتِهِ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى هارُونَ الَّذي خَصَّهُ اللّه ُ بِنُبُوَّتِهِ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى شُعَيْبٍ الَّذي نَصَرَهُ اللّه ُ عَلى أُمَّتِهِ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى دَاوُدَ الَّذي تَابَ اللّه ُ عَلَيْهِ مِنْ خَطِيئَتِهِ.

[3] اَلسَّلاَمُ عَلى سُلَيْمَانَ الَّذي ذَلَّتْ لَهُ الْجِنُّ بِعِزَّتِهِ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى

ص: 56

[1] سلام بر آدم همان برگزيده ى خدا از ميان آفريدگانش، سلام بر شيث، همان دوست و ولىّ خدا و انتخاب شده اش، سلام بر ادريس، همان قيام كننده ى براى خدا به حجّت و گواهش، سلام بر نوح همان اجابت شده در دعوتش، سلام بر هود كه از جانب خدا به كمك هاى پيوسته يارى شد؛ سلام بر صالح كه با كرامتِ خويش به (سوى) خدا رو كرد؛ سلام بر ابراهيم، همان كسى كه خدا با برگزيدنش به مقام دوستى خويش بدو محبّت كرد؛ سلام بر اسماعيل همان كسى كه خدا به (فرستادن) قربانى بزرگ از بهشتش او را آزاد ساخت؛ سلام بر اسحاق همانى كه خدا نبوّت را در فرزندان و نسل او قرار داد؛ سلام بر يعقوب همان كسى كه (خداوند) بينايى او را به موجب رحمتش بدو باز گرداند؛ سلام بر يوسف همانى كه خدا او را از چاه (تاريك) به عظمت خويش نجات بخشيد.

[2] سلام بر موسى كسى كه خدا دريا را به قدرتش براى او شكافت؛ سلام بر هارون كسى كه خدا او را به نبوّت خويش ويژه داشت؛ سلام بر شعيب همانى كه خدا او را بر عليه (نابكاران) امّتش يارى كرد؛ سلام بر داوود كسى كه خدا از خطاى او درگذشت.

[3] سلام بر سليمان كسى كه پرى ها به عزّتش براى او خوار شدند؛ سلام بر ايّوب كسى كه خدا او را از بيماريش شفا بخشيد؛ سلام بر يونس كسى كه

ص: 57

اَيُّوبَ الَّذِي شَفَاهُ اللّهُ مِنْ عِلَّتِهِ ، السَّلامُ عَلَى يُونُسَ الَّذِي أَنْجَزَ اللّهُ لَهُ مَضْمُونَ عِدَتِهِ ، السَّلامُ عَلَى عُزَيرٍ الَّذِي أَحْيَاهُ اللّهُ بَعْدَ مِيتَتِهِ ، السَّلامُ عَلَى زَكَرِيَّا الصَّابِرِ فِي مِحْنَتِهِ ، السَّلامُ عَلَى يَحْيَى الَّذي أَزْلَفَهُ اللّهُ بِشَهَادَتِهِ ، السَّلامُ عَلَى عِيسَى رُوحِ اللّهِ وَكَلِمَتِهِ .

[4]السَّلامُ عَلَى مُحَمَّدٍ حَبِيبِ اللّهِ وَصَفْوَتِهِ ، السَّلامُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ الَمخْصُوصِ بِأُخُوَّتِهِ، اَلسَّلاَمُ عَلى فَاطِمَةَ الزَّهْراءِ ابْنَتِهِ، اَلسَّلاَمُ عَلى أَبي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ وَصِيِّ أبِيهِ وَ خَلِيفَتِهِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ، اَلسَّلاَمُ عَلى مَنْ أطَاعَ اللّه َ في سِرِّهِ وَ عَلاَنِيَتِهِ، اَلسَّلاَمُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللّه ُ الشِّفاءَ في تُرْبَتِهِ، اَلسَّلاَمُ عَلى مَنِ الاْءجابَةُ تَحْتَ قُبَّتِهِ، اَلسَّلاَمُ عَلى مَنِ الاْءئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ.

[5] اَلسَّلاَمُ عَلَى ابْنِ خاتَمِ الاْءنْبِياءِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى ابْنِ سَيِّدِ الاْءوْصِياءِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى ابْنِ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى ابْنِ خَدِيجَةَ الْكُبْرى، اَلسَّلاَمُ عَلَى ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى، اَلسَّلاَمُ عَلَى ابْنِ جَنَّةِ الْمَأْوى، اَلسَّلاَمُ عَلَى ابْنِ زَمْزَمَ وَ الصَّفا.

[6] اَلسَّلاَمُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّماءِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْمَهْتُوكِ الْخِباءِ، اَلسَّلاَمُ عَلى خَامِسِ أصْحابِ أهْلِ الْكِساءِ، اَلسَّلاَمُ عَلى غَرِيبِ الْغُرَباءِ، اَلسَّلاَمُ عَلى شَهِيدِ الشُّهَداءِ. اَلسَّلاَمُ عَلى قَتِيلِ الاْءدْعِياءِ، اَلسَّلاَمُ عَلى سَاكِنِ كَرْبَلاَءَ، اَلسَّلاَمُ عَلى مَنْ بَكَتْهُ مَلاَئِكَةُ السَّماءِ، اَلسَّلاَمُ عَلى مَنْ ذُرِّيَّتُهُ الاْءزْكِياءُ.

ص: 58

خدا يارىِ ضمانت شده اش را بدو رساند؛ سلام بر عُزير كه خدا او را پس از مردن زنده كرد؛ سلام بر زكرياى شكيبا در سختى اش، سلام بر يحيى كه خدا با شهادتش او را (به مقام قُرب خويش) رساند و بلنداى درجه داد؛ سلام بر عيسى روح خداوند و كلمه ى او.

[4] سلام بر محمّد دوستدار و مورد محبّت خدا و برگزيده اش؛ سلام بر امير مؤمنان على بن ابى طالب كه او را به برادرى (پيامبر)اش مخصوص گردانيد؛ سلام بر فاطمه زهرا دختر (پيامبر)اش؛ سلام بر أبا محمّد حسن، وصىّ پدرش و جانشين او؛ سلام بر حسين كسى كه با خونش، جان خويش را (در راه خدا) ارزانى داشت؛ سلام بر كسى كه در پنهان و آشكارش خدا را فرمان برد؛ سلام بر كسى كه خداىْ شفا را در خاك او قرار داد؛ سلام بر كسى كه در زير گنبد وى دعا(ها) برآورده مى شود؛ سلام بر كسى كه امامان از فرزندان و نسل اويند.

[5] سلام بر فرزند انجام پيامبران، سلام بر فرزند آقاى جانشينان، سلام بر فرزند فاطمه زهرا، سلام بر فرزند خديجه كبرى، سلام بر فرزند سدره ى مُنتهى (كه نهايت دانش پيامبران بدان جا منتهى است و آن جا كاشانه ى فرشتگان مقرّب الاهى است)؛ سلام بر فرزند جنّت مأوا (باغ هاى پناه گاه)، سلام بر فرزند زمزم (چاهى كه براى حضرت اسماعيل در كنار خانه ى خدا آشكار شد) و صفا (يكى از دو كوه نزديك كعبه).

[6] سلام بر آغشته ى به خون، سلام بر (كسى كه) خيمه(اش) دريده شد؛ سلام بر پنجمين ياران اهل كساء (ساكنان زير بُردِ يمانى در حضور پيامبر)، سلام بر تنهاى تنهايان، سلام بر شهيد شهيدان، سلام بر كشته ى (به دست) پسر خواندگانِ مشكوك نسل ها، سلام بر سكونت يافته ى كربلا، سلام بر كسى كه فرشتگان آسمان بر او گريستند؛ سلام بر كسى كه فرزندانش پاك شدگان اند.

ص: 59

[7] اَلسَّلاَمُ عَلى يَعْسُوبِ الدِّينِ، اَلسَّلاَمُ عَلى مَنازِلِ الْبَراهِينَ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الاْءئِمَّةِ السَّاداتِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْجُيُوبِ الْمُضَرَّجاتِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الشِّفاةِ الذَّابِلاَتِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى النُّفُوسِ الْمُصْطَلَماتِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الاْءرْواحِ الُمخْتَلَساتِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الاْءجْسادِ الْعارِياتِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْجُسُومِ الشَّاحِباتِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الدِّماءِ السَّائِلاَتِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الاْءعْضاءِ الْمُقَطَّعاتِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاَتِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ.

[8] اَلسَّلاَمُ عَلى حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمِينَ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ عَلى آبائِكَ الطَّاهِرِينَ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ عَلى أبْنائِكَ الْمُسْتَشْهَدِينَ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ عَلى ذُرِّيَّتِكَ النِّاصِرِينَ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُضاجِعِينَ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْقَتِيلِ الْمَظْلُومِ، اَلسَّلاَمُ عَلى أخِيهِ الْمَسْمُومِ، اَلسَّلاَمُ عَلى عَلِيٍّ الْكَبِيرِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الرَّضِيعِ الصَّغِيرِ.

[9] اَلسَّلاَمُ عَلَى الاْءبْدانِ السَّلِيبَةِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَرِيبَةِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الُمجَدَّلِينَ في الْفَلَواتِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى النَّازِحِينَ عَنِ الاْءوْطانِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْمَدْفُونِينَ بِلاَ أكْفانٍ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الاْءبْدانِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الُمحْتَسِبِ الصَّابِرِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلاَ ناصِرٍ، اَلسَّلاَمُ عَلى سَاكِنِ التُّرْبَةِ الزَّاكِيَةِ، اَلسَّلاَمُ عَلى صَاحِبِ الْقُبَّةِ السَّامِيَةِ. [10] اَلسَّلاَمُ عَلى مَنْ طَهَّرَهُ الْجَلِيلُ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى مَنِ افْتَخَرَ بِهِ جَبْرَئِيلُ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى مَنْ نَاغاهُ في الْمَهْدِ مِيكائِيلُ؛ اَلسَّلاَمُ عَلى مَنْ نُكِثَتْ

ص: 60

[7] سلام بر پادشاه (يعسوب = پادشاه زنبوران عسل كه ديگر زنبوران به گرد او مى گردند) آيين، سلام بر محلّ فرود آمدن بُرهان ها، سلام بر پيشوايانِ بزرگوار، سلام بر گريبان هاى شكافته، سلام بر لب هاى پژمرده ى شكننده، سلام بر جان هاى از بيخ و بُن بريده، سلام بر روح هاى (از تَن) ربوده شده، سلام بر پيكرهاى عريان، سلام بر جسم هاىِ رنگ باخته، سلام بر خون هاى جارى شده، سلام بر عضوهاى بريده شده، سلام بر سرهاى (بر بالاى نى) برافراشته، سلام بر زن هاى سر برهنه شده.

[8] سلام بر حجّت و گواهِ خداوندگار گيتى، سلام بر تو و بر پدران پاكيزه ات، سلام بر تو و بر پسران شهادت پذيرت، سلام بر تو و بر فرزندان يارى كننده ات، سلام بر تو و بر فرشتگان سكونت گزيده در كنار آرامگاهت؛ سلام بر كشته شده ى ستمديده، سلام بر برادر سَم خورده اش، سلام بر على بزرگ، سلام بر شيرخوار كوچك.

[9] سلام بر بدن هاى (كفن و انگشتر و ... آنان) غارت شده، سلام بر خاندان نزديك و خويشاوند، سلام بر كارزار كنندگان در بيابان هاى پهناور؛ سلام بر دورافتادگان از سرزمين (خويش)، سلام بر دفن شدگان بدون كفن، سلام بر سرهاى جدا شده از بدن ها، سلام بر حساب گر شكيبا، سلام بر ستمديده ى بدون ياور، سلام بر سُكنا گزيده ى در خاك پاكيزه، سلام بر صاحب گنبد بلند و شكوهمند.

[10] سلام بر كسى كه (خداىِ) با جلالت، پاكيزه اش فرمود؛ سلام بر كسى كه جبرئيل بدو مباهات كرد؛ سلام بر كسى كه ميكائيل در گهواره با او سخن گفت (و سرگرمش كرد)؛ سلام بر كسى كه پيمانش شكسته شد؛ سلام

ص: 61

ذِمَّتُهُ ، السَّلامُ عَلَى مَنْ هُتِكَتْ حُرْمَتُهُ ، السَّلامُ عَلَى مَنْ أُرِيقَ بِالظُّلْمِ دَمُهُ ، السَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِرَاحِ ، السَّلامُ عَلَى الْمُجَرَّعِ بِكَاسَاتِ الرِّمَاحِ ، السَّلامُ عَلَى الْمُضَامِ الْمُسْتَبَاحِ ، السَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِي الْوَرى ، السَّلامُ عَلَى مَنْ تولی دَفَنَهُ [علی من دفنه خ ل «بح»]أَهْلُ الْقُرَى .

[11] السَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتِينِ ، السَّلامُ عَلَى الْمُحَامِي بِلاَ مُعِينٍ .

السَّلامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضِيبِ ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِيبِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلِيبِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الثَّغْرِ المَقْرُوعِ بِالْقَضِيبِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْوَدْجِ الْمَقْطُوعِ(1)، اَلسَّلاَمُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الاْءجْسامِ الْعارِيَةِ في الْفَلَواتِ، تَنْهَشُها الذِّئَابُ الْعادِياتُ؛ وَ تَخْتَلِفُ إلَيْهَا السِّباعُ الضَّارِياتُ.

[12] اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاَىَ وَ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ الْمَرْفُوفِينَ حَوْلَ قُبَّتِكَ، الْحَافِّينَ بِتُرْبَتِكَ، الطَّائِفِينَ بِعَرْصَتِكَ، الْوارِدِينَ لِزِيارَتِكَ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فَإنِّي قَصَدْتُ إلَيْكَ وَ رَجَوْتُ الْفُوْزَ لَدَيْكَ.

[13] اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ سَلاَمَ الْعارِفِ بِحُرْمَتِكَ، الُمخْلِصِ في وَلاَيَتِكَ، الْمُتَقَرِّبِ إلَى اللّه ِ بِمَحَبَّتِكَ، الْبَرِيءِ مِنْ أعْدائِكَ، سَلاَمَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِكَ مَقْرُوحٌ، وَ دَمْعُهُ عِنْدَ ذِكْرِكَ مَسْفُوحٌ، سَلاَمَ الْمَفْجُوعِ الَمحْزَونِ [الْحَزِينِ خ ل. «بح» [الْوالِهِ الْمُسْتَكِينِ، سَلاَمَ مَنْ لَوْ كَانَ مَعَكَ بِالطُّفُوفِ لَوَقاكَ بِنَفْسِهِ حَدَّ السُّيُوفِ؛ وَ بَذَلَ حُشاشَتَهُ دُونَكَ لِلْحُتُوفِ؛ وَ جاهَدَ بَيْنَ يَدَيْكَ؛ وَ نَصَرَكَ

ص: 62


1- - اين عبارت در "بحار الانوار" موجود نيست.

بر كسى كه حرمتش دريده شد؛ سلام بر كسى كه خونش به ستم ريخته شد؛ سلام بر (كسى كه) به خونِ زخم ها غسل داده شد؛ سلام بر (كسى كه) با جام تيرها آب داده شد؛ سلام بر (كسى كه بر او) ستم جايز شمرده شد؛ سلام بر سر بريده شده در ميهمانى (در كنار نهر)، سلام بر كسى كه ساكنان قريه ها او را دفن كردند.

[11] سلام بر (كسى كه) شاهرگ(اش) بريده شد؛ سلام بر مدافع بدون ياور، سلام بر سپيد موىِ (محاسن) خضاب كرده، سلام بر رخسار خاك آلود، سلام بر بدن غارت شده ى برهنه، سلام بر دندان هاى پيشين با چوب (خيزران) كوبيده شده، سلام بر رگ هاى گردن چون چهار پايان بريده شده، سلام بر سرِ (بالاى نى) افراشته شده، سلام بر جسم هاى عريانِ در بيابان هاى پهناور (كه) گرگان درنده گازشان مى گيرند و درندگانِ مزّه ى خون و گوشت چشيده، به گردشان مى گردند.

[12] سلام بر تو اى آقاى من و بر فرشتگان بال گشوده (كه خواستار فرود) اطراف گنبد تو هستند، (همان فرشتگان) بسيار احترام كننده بر خاك مزارت، طواف كنندگان صحن و فضايت، وارد شوندگان بر زيارتت. سلام بر تو كه همانا قصدِ (زيارت) تو كرده ام، و آرزومند رستگارى نزد توام.

[13] سلام بر تو سلام آشناى به حرمت و مقامت، خالص در ولايت و دوستى ات، نزديكى جوينده به خدا به سبب محبتت، دورى جوينده از دشمنانت، سلام كسى كه قلبش در مصيبت تو زخمى و مجروح است؛ و اشكش به هنگام ياد كردن تو ريزان، سلامِ دردمندِ گرفته و محزون و شيداى فروتن، سلام كسى كه اگر با تو در كربلا بود تو را با جانش از تيزى شمشيرها نگاه مى داشت و باقى مانده ى روحش - عمرش - را براى تو در معرض مرگ مى انداخت و در پيش رويت كارزار مى كرد و ترا در برابر آنانى كه بر تو هجوم آوردند و شوريدند، يارى مى كرد؛ و روح و پيكر و

ص: 63

عَلَى مَنْ بَغَى عَلَيْكَ ، وَفَدَاكَ بِرُوحِهِ وَجَسَدِهِ وَمَالِهِ وَوَلَدِهِ ، وَرُوحُهُ لِرُوحِكَ فِدَاءٌ ، وَأَهْلُهُ لأَهْلِكَ وِقَاءٌ .

[14]فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِي الدُّهُورُ ، وَعَاقَنِي عَنْ نَصْرِكَ الْمَقْدُورُ ، وَلَمْ أَكُنْ لِمَنْ حَارَبَكَ مُحَارِباً ، وَلِمَنْ نَصَبَ لَكَ الْعَدَاوَةَ مُنَاصِباً ، فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَمَسَاءً ، وَلَأَبْكِيَنَّ عَلَیْکَ [لَكَ خ ل.«بح»] بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً ، حَسْرَةً عَلَيْكَ، وَ تَأَسُّفا عَلى مَا دَهاكَ، وَ تَلَهُّفا حَتّى أمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ، وَ غُصَّةِ الاْءكْتِيابِ.

[15] أشْهَدُ أنَّكَ قَدْ أقَمْتَ الصَّلاَةَ، وَ آتَيْتَ الزَّكاةَ، وَ أمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْعُدْوَانِ، وَ أطَعْتَ اللّه َ وَ مَا عَصَيْتَهُ، وَ تَمَسَّكْتَ بِهِ وَ بِحَبْلِهِ، فَأرْضَيْتَهُ وَ خَشِيتَهُ وَ رَاقَبْتَهُ وَ اسْتَجَبْتَهُ [اسْتَحْيَيْتَهُ خ ل.]، وَ سَنَنْتَ السُّنَنَ، وَ أطْفَأْتَ الْفِتَنَ، وَ دَعَوْتَ إِلَى الرَّشَادِ، وَ أوْضَحْتَ سُبُلَ السَّدَادِ، وَ جاهَدْتَ في اللّه ِ حَقَّ الْجِهادِ.

[16] وَ كُنْتَ ِللّه ِ طائِعا، وَ لِجَدِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ تابِعا، وَ لِقَوْلِ أبِيكَ سامِعا، وَ إلى وَصِيَّةِ أخِيكَ مُسارِعا، وَ لِعِمادِ الدِّينِ رافِعا، لِلطُّغْيَانِ قامِعا، وَ لِلطُّغَاةِ مُقارِعا، وَ لِلاْءُمَّةِ ناصِحا، وَ في غَمَراتِ الْمَوْتِ سابِحا، وَ لِلْفُسَّاقِ مُكافِحا، وَ بِحُجَجِ اللّه ِ قائِما، وَ لِلاْءسْلاَمِ وَ الْمُسْلِمِينَ [لِلْمُسْلِمِينَ خ ل.] راحِما، وَ لِلْحَقِّ ناصِرا، وَ عِنْدَ الْبَلاَءِ صابِرا، وَ لِلدِّينِ كالِئا، وَ عَنْ حَوْزَتِهِ مُرامِيا، وَ عَنْ شَرِيعَتِهِ مُحامِيا(1).

ص: 64


1- - اين عبارت در "بحار الانوار" موجود نيست.

مال و فرزندش را فداى تو مى كرد؛ و روحش فداى روحت باد و خانواده اش نگاهدار و مدافع خانواده ات.

[14] پس اگر روزگار (ولادت) مرا به بعد انداخت و مقدّرات مرا از يارى تو دور كرد، و براى كسانى كه با تو كارزار كردند كارزار گر نبودم و با كسانى كه با تو دشمنى كردند، نستيزيدم، پس صبح و شام برايت ناله مى كنم، و به جاى اشك برايت خون مى گريم، (به خاطر) حسرت بر تو، و اندوه و تأسّف بر آن چه تو را گرفتار كرد، و شعله ور و در سوز و گدازم تا اين كه (از) بى قرارى سختى ها و مصيبت ها و غصّه ى اندوهگينى (به خاطر از دست دادن فرصت ها) بميرم.

[15] شهادت مى دهم همانا تو نماز را برپا داشتى؛ و زكات (حقوق مالى) را پرداختى؛ و به نيكى فرمان دادى؛ و از بدى و ستم كارى بازداشتى؛ و خدا را فرمان بردى؛ و از او سرپيچى نكردى؛ و به او و ريسمانش چنگ آزيدى؛ پس از او خشنود شدى؛ و از خدا ترسيدى؛ و او را در نظر گرفتى؛ و (دعوت) او را پاسخ گفتى؛ و به روش هايش سلوك كردى؛ و آشوب ها را فرو نشاندى؛ و (مردم را) به سوى رشد فرا خواندى؛ و راه هاى استوار را آشكار ساختى؛ و در (راه) خدا به حقّ جهادش ستيزيدى.

[16] و تو براى خدا فرمانبردار بودى و براى نيايت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم پيرو، و براى سخن پدرت شنوا، و به سوى وصيّت و سفارش برادرت شتاب گرِ كوشا، و براى پايه هاى دين بلند كننده، و براى سركشى و طغيان درهم كوبنده، و بر آشوب گران و طغيان گران سختگيرِ كوبنده، و براى امّت نصيحت گر، و در لحظات مرگ ستايش گر و تسبيح كننده ى (خدا)، و بر گناهكارانِ هرزه درگير شونده، و به حجّت ها و دليل هاى خدا قيام كننده، و براى اسلام و مسلمانان بخشايشگر، و براى حقّ ياور، و در هنگام بلا و گرفتارى شكيبا، و براى دين نگهبان، و از محدودى آيين دفاع كننده و

ص: 65

[17]تَحُوطُ الْهُدی وَ تَنْصُرُهُ، وَ تَبْسُطُ الْعَدْلَ وَ تَنْشُرُهُ، وَ تَنْصُرُ الدّینَ وَ تُظْهِرُهُ، وَ تَکُفُّ الْعابِثَ وَ تَزْجُرُهُ، وَ تَأْخُذُ لِلدَّنِی مِنَ الشَّریفِ، وَ تُساوی فِی الْحُکْمِ بَینَ الْقَوِی وَ الضَّعیفِ.

[18]کُنْتَ رَبیعَ الاَْیتامِ، وَ عِصْمَهَ الاَْ نامِ، وَ عِزَّ الاِْسْلامِ، وَ مَعْدِنَ الاَْحْکامِ، وَ حَلیفَ الاِْنْعامِ، سالِکاً طَرآئِقَ جَدِّک َ وَ أَبیک َ، مُشْبِهاً فِی الْوَصِیهِ لاَِخیک َ.

[19] وَفِيَّ الذِّمَمِ، رَضِيَّ الشِّيَمِ، ظاهِرَ الْكَرَمِ، مُتَهَجِّدا في الظُّلَمِ، قَوِيمَ الطَّرائِقِ، كَرِيمَ الْخَلاَئِقِ [الْخَلاَيِقِ خ ل. «بح»]، عَظِيمَ السَّوابِقِ، شَرِيفَ النَّسَبِ، مُنِيفَ الْحَسَبِ، رَفِيعَ الرُّتَبِ، كَثِيرَ الْمَناقِبِ، مَحْمُودَ الضَّرائِبِ، جَزِيلَ الْمَواهِبِ، حَلِيمٌ، رَشِيدٌ، مُنِيبٌ، جَوادٌ، عَلِيمٌ، شَدِيدٌ، إمامٌ، شَهِيدٌ، أوَّاهٌ، مُنِيبٌ، حَبِيبٌ مُهِيبٌ.

[20] كُنْتَ لِلرَّسُولِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَلَدا، وَ لِلْقُرْآنِ مُنْقِدا [سَنَدا خ ل.]، وَ لِلاْءُمَّةِ عَضُدا، وَ في الطَّاعَةِ مُجْتَهِدا، حافِظا لِلْعَهْدِ وَ الْمِيثاقِ، ناكِبا عَنْ سُبُلِ الْفُسَّاقِ، وَ باذِلاً لِلْمَجْهُودِ، طَوِيلَ الرُّكُوعِ وَ السُّجُودِ.

[21] زاهِدا في الدُّنْيَا زُهْدَ الرَّاحِلِ عَنْهَا، ناظِرا إلَيْهَا بِعَيْنِ الْمُسْتَوْحِشِينَ مِنْها، آمالُكَ عَنْهَا مَكْفُوفَةٌ، وَ هِمَّتُكَ عَنْ زِينَتِها مَصْرُوفَةٌ، وَ ألْحاظُكَ [أمْحاظُكَ خ ل.] عَنْ بَهْجَتِها مَطْرُوفَةٌ، وَ رَغْبَتُكَ في الاْآخِرَةِ مَعْرُوفَةٌ.

ص: 66

حمايت كننده ى شريعت اسلام بودى.

[17] (راه) هدايت را پاس داشتى و آن را يارى كردى؛ و عدل و داد را گستردى و آن را پراكنده ساختى؛ و آيين را يارى كردى و آشكارش ساختى؛ و كسى كه دين را بازيچه شمرده بود، او از كار بازش داشتى، و وى را نهى كردى؛ و (حق را) براى پَست از شريف باز ستاندى؛ و ميان توانا و ضعيف يكسان حكم كردى.

[18] تو باران بهارى يتيمان و بى پدران بودى؛ و بازدارنده ى مردمان (از بدى)، و عزّت اسلام، و گنجينه ى احكام، و هم پيمان نيكويى، رهرو (راه) نيايت و پدرت و در وصيّت شبيه برادرت (بودى).

[19] وفا كننده به امان دادن ها، دوستدار خوى ها(ى نيكو)، (صاحب) كَرم هاى آشكار، نماز شب گزار در تاريكى ها، بر پا گر روش ها(ى نيكو)، بخشنده ى آفريدگان، بزرگِ پيشينيان، نيكو نَسَب، با حَسَبِ فراوان، (صاحب) رتبه هاى بلند، داراى مناقب فراوان، صاحب سرشت هاى ستوده، واجد موهبت هاى بسيار، بردبارِ رشد يافته، بازگشت كننده (به سوى خدا)، سخى، دانا، شديد، پيشواى شهيد، آمرزش گر، زارى كننده (در آستان الاهى)، دوست دارنده ى ترسان (بودى).

[20] براى رسول صلى الله عليه و آله وسلم فرزند و براى قرآن سند و براى امّت بازو، و در فرمان برى كوشا، نگاهبان عهد و پيمان، كناره گير از راه هاى گناهكاران و هرزگان، عطا كننده ى به درمانده ى گرفتار، (و) صاحب ركوع و سجده هاى طولانى بودى.

[21] كناره گير از دنيا (چون) كناره گيرى كوچ كننده از آن، و نگرنده به دنيا به ديده ى ترسندگان از آن (بودى)، آرزوهايت از آن (= دنيا) بازداشته شده و همّت ات از آرايش هايش برگرفته بود. چشمت از نگريستن به

شادى آفرينىِ (دنيا) بسته و اشتياق و رغبتت در مورد آخرت شناخته

ص: 67

[22]حَتَّى إِذَا الْجَوْرُ مَدَّ بَاعَهُ ، وَأَسْفَرَ الظُّلْمُ قِنَاعَهُ ، وَدَعَا الْغَيُّ اَتْبَاعَهُ ، وَأَنْتَ فِي حَرَمِ جَدِّكَ قَاطِنٌ ، وَلِلظَّالِمِينَ مُبَايِنٌ ، جَلِيسُ الْبَيْتِ وَالْمِحْرَابِ ، مُعْتَزِلٌ عَنِ اللَّذَّاتِ وَالشَّهَوَاتِ ، تُنْكِرُ الْمُنْكَرَ بِقَلْبِكَ وَلِسَانِكَ ، عَلَى قدر [حَسَبِ خ ل «یح»]طَاقَتِكَ وَإِمْكَانِكَ ، ثُمَّ اقْتَضَاكَ الْعِلْمُ لِلإِنْكَارِ ، وَلَزِمَكَ أَنْ تُجَاهِدَ الْفُجَّارَ ، فَسِرْتَ فِي أَوْلاَدِكَ وَأَهَالِيكَ، وَ شِيعَتِكَ وَ مَوالِيكَ، وَ صَدَعْتَ بِالْحَقِّ وَ الْبَيِّنَةِ، وَ دَعَوْتَ إلَى اللّه ِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَ أمَرْتَ بِإقامَةِ الْحُدُودِ وَ الطَّاعَةِ لِلْمَعْبُودِ، وَ نَهَيْتَ عَنِ الْخَبائِثِ وَ الطُّغْيانِ، وَ وَاجَهُوكَ بِالظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ.

[23] فَجاهَدْتَهُمْ بَعْدَ الاْءيعاظِ [الاْءيعازِ خ ل. «بح»] لَهُمْ وَ تَأْكِيدِ الْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ، فَنَكَثُوا ذِمامَكَ وَ بَيْعَتَكَ وَ أسْخَطُوا رَبَّكَ وَ جَدَّكَ، وَ بَدَؤُوكَ بِالْحَرْبِ، فَثَبَتَّ لِلطَّعْنِ وَ الضَّرْبِ، وَ طَحَنْتَ جُنُودَ الْفُجَّارِ، وَ اقْتَحَمْتَ قَسْطَلَ الْغُبارِ، مُجالِدا بِذي الْفَقارِ، كَأنَّكَ عَلِيٌّ الُمخْتارُ.

[24] فَلَمَّا رَأَوْكَ ثابِتَ الْجَأْشِ، غَيْرَ خائِفٍ وَ لاَ خاشٍ، نَصَبُوا لَكَ غَوائِلَ مَكْرِهِمْ، وَ قاتَلُوكَ بِكَيْدِهِمْ وَ شَرِّهِمْ، وَ أمَرَ اللَّعِينُ جُنُودَهُ، فَمَنَعُوكَ الْماءَ وَ وُرُودَهُ، وَ ناجَزُوكَ الْقَتَّالُ [الْفُتَّالُ خ ل. «بح»]، وَ عاجَلُوكَ النِّزَالُ، وَ رَشَقُوكَ بِالسِّهامِ وَ النِّبالِ، وَ بَسَطُوا إلَيْكَ أكُفَّ الاْءصْطِلاَمِ، وَ لَمْ يَرْعَوْا لَكَ

ص: 68

شده و مشهور بود.

[22] تا اين كه بيداد دستش را از آستين بيرون كرد؛ و ستم، از روى اسلحه اش پرده برداشت؛ و گمراهى پيروانش را فرا خواند؛ و تو در حرم جدّت ساكن بودى، و از ستمگران جدايى گزيده، در خانه و محراب (عبادتگاه خود) نشسته، از لذّت ها و شهوت ها روى برتافته بودى، زشتى را با قلبت و زبانت به مقدار توان و امكانت زشت مى شمردى؛ پس آگاهى تو (از اوضاع) ايجاب كرد كه پرچم مخالفت را بردارى؛ و تو را بر آن داشت كه با عيّاشان و هرزگان كارزار كنى. پس با فرزندان و خاندان و پيروان و دوستانت به راه افتادى و حقيقت را به روشنى آشكار كردى؛ و به سوى خدا با حكمت و پند و اندرزهاى نيكو فرا خواندى؛ و به برپا داشتن حدود و فرمان برى از معبود فرمان دادى؛ و از پليدى و طغيان و سركشى بازداشتى؛ و (آنان) به ستم و دشمنى با تو برخورد كردند.

[23] پس از دعوت آنان به انجام كار(هاى شايسته) و تأكيد حجّت بر ايشان؛ با آنان ستيزيدى، و (آنان) امان و بيعت ترا شكستند؛ و بر خداوندگارت و نيايت (پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم ) خشم كردند؛ و با تو جنگِ را بياغازيدند. پس بر زخم زبان ها و ضربه ها شكيبايى ورزيدى؛ و لشكر ستمگرانِ هرزه را در هم كوبيدى؛ و در گَرد و غبارِ برخاسته در ميدان جنگ وارد شدى، در حالى كه با (شمشير) ذوالفقار كارزار مى كردى، به سان آن كه حضرت علىّ مختار (برگزيده) بودى.

[24] پس چون ترا پايدار و غير گريز پا، ناترس و غير پَست ديدند، شرارت هاى فريب هاى خويش را براى تو برافراشتند، و با حيله و شرارتِ خويش با تو جنگيدند؛ و آن نفرين شده لشكرش را (به جلوگيرى از آب) فرمان داد؛ پس ترا از آب و ورود در آن باز داشتند، و ترا به جنگ كشاندند،ْ

ص: 69

ذِماماً، وَ لا راقَبُوا [راغبوا خ ل]فیک َ أَثاماً، فی قَتْلِهِمْ أَوْلِیآءَک َ، وَ نَهْبِهِمْ رِحالَک َ، وَ أَنْتَ مُقَدَّمٌ فِی الْهَبَواتِ، وَ مُحْتَمِلٌ لِلاَْذِیاتِ،و(1) قَدْ عَجِبَتْ مِنْ صَبْرِک َ مَلآئِکَهُ السَّماواتِ.

[25] فَأَحْدَقُوا بِک َ مِنْ کُلّ ِالْجِهاتِ، وَ أَثْخَنُوک َ بِالْجِراحِ، وَ حالُوا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الرَّوَاحِ، وَ لَمْ يَبْقَ لَكَ ناصِرٌ، وَ أنْتَ مُحْتَسِبٌ صابِرٌ ، تَذُبُّ عَن نِسْوَتِكَ وَ أوْلاَدِكَ حَتّى نَكَسُوكَ عَنْ جَوادِكَ [جَوارِكَ خ ل.]، فَهَوَيْتَ إلَى الاْءرْضِ جَرِيحا، تَطَؤُوكَ الْخُيُولُ بِحَوافِرِهَا وَ [أوْ خ ل. «بح»] تَعَلُوكَ الطُّغاةُ بِبَواتِرِها.

[26] قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبِينُكَ، وَ اخْتَلَفَتْ بِالاْءنْقِباضِ وَ الاْءنْبِساطِ شِمالُكَ وَ يَمِينُكَ، تُدِيرُ طَرْفا خَفِيّا إلى رَحْلِكَ وَ بَيْتِكَ، وَ قَدْ شُغِلْتَ بِنَفْسِكَ عَنْ وُلْدِكَ وَ أهالِيكَ وَ أسْرَعَ فَرَسُكَ شارِدا، وَ(2) إلى خِيامِكَ قاصِدا، مُحَمْحِما باكِيا.

[27] فَلَمَّا رَأَيْنَ النِّساءُ جَوَادَكَ مَخْزِيّا، وَ نَظَرْنَ سَرْجَكَ عَلَيْهِ مَلْوِيّا، بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ، نَاشِراتِ الشُّعُورِ عَلَى الْخُدُودِ، لاَطِماتِ الْوُجُوهِ سافِرَاتٍ، وَ بِالْعَوِيلِ دَاعِياتٍ، وَ بَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلاَتٍ، وَ إلى مَصْرَعِكَ مُبادِراتٍ.

ص: 70


1- - "وَ" در بحار الانوار موجود نيست.
2- - "وَ" در بحار الانوار موجود نيست.

و در جنگ بر تو شتافتند (و اسب ها را زين كردند) و ترا با تيرها و سنگ ها مورد حمله قرار دادند. و براى از ميان برداشتن تو همّت گماشتند. و احترام ترا حفظ نكردند. و از جزاى گناهِ (خويش) در حقّ تو، (و) كشتن فرزندانت و تاراج باردان هايت نترسيدند. در حالى كه تو پيشتاز در گرد و غبار و تحمّل كننده ى آزارها و اذيّت ها بودى، (كه) فرشتگان آسمان از صبر و شكيب تو به شگفتى افتادند.

[25] پس از هر سو گرد تو حلقه زدند و زخم هاى كارى بر تو فرو آوردند، و ميان تو و شب مانع شدند (نگذاشتند كارت تا شب به طول انجامد)، در حالى كه براى تو يارى باقى نمانده بود. و تو حسابگر شكيبا بودى. از زنان و فرزندانت دفاع مى كردى، تا اين كه ترا از اسبت (به زمين) انداختند. پس تو زخمى بر زمين افتادى. اسب ها با سم هايشان بر تو تاختند، و ستمگران و سركشان شمشيرهاى بُرّان شان را بر تو فرو آوردند.

[26] بر پيشانى ات عرق مرگ نشسته بود و به راست و چپ كشيده و جمع مى شدى (و به خود مى پيچيدى). گوشه ى چشمت را به سوى باردانت و خانه ات گرداندى، و به تحقيق از فرزندان و خاندانت به نَفْس خويش مشغول گردانيده شدى؛ و اسبت (در حال) شيهه و گريه، گريزان به سوى خيمه هايت شتافت.

[27] پس هنگامى كه زنان، اسبت را شرمسار ديدند، و به زين باژگونت نگاه كردند، از سراپرده ها بيرون دويدند؛ با موهاى پريشانِ بر گونه ها، با روىِ نيمه باز، بر رخسار (خود) سيلى مى زدند، و شيون كنان و ناله زنان، كه پس از عزّت و شُكوه، خوار و ذليل شده و به سوى قتلگاهت شتابان (بودند).

ص: 71

[28] وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِكَ، [وَ خ. «بح»] مُولِغٌ سَيْفَهُ عَلى نَحْرِكَ، قابِضٌ عَلى شَيْبَتِكَ بِيَدِهِ، ذابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ، قَدْ سَكَنَتْ حَوَاسُّكَ، وَ خَفِيَتْ أنْفاسُكَ، وَ رُفِعَ عَلَى الْقَناةِ رَأْسُكَ، وَ سُبِىَ أهْلُكَ كَالْعَبِيدِ، وَ صُفِّدُوا في الْحَدِيدِ، فَوْقَ أقْتابِ الْمَطِيَّاتِ، تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُّ الْهاجِرَاتِ، يُساقُونَ في البَرَاري وَ الْفَلَواتِ، أيْدِيهِمْ مَغْلُولَةٌ إلَى الاْءعْناقِ، يُطافُ بِهِمْ في الاْءسْوَاقِ.

[29] فَالْوَيْلُ لِلْعُصاةِ الْفُسَّاقِ، لَقَدْ قَتَلُوا بِقَتْلِكَ الاْءسْلاَمَ، وَ عَطَّلُوا الصَّلاَةَ وَ الصِّيامَ، وَ نَقَضُوا السُّنَنَ وَ الاْءحْكامَ، وَ هَدَمُوا قَواعِدَ الاْءيمانِ، وَ حَرَّفُوا آياتِ الْقُرآنِ، وَ هَمْلَجُوا في الْبَغْيِ وَ الْعُدْوَانِ. [30] لَقَدْ أصْبَحَ رَسُولُ اللّه ِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَوْتُورا، وَ عادَ كِتابُ اللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ مَهْجُورا، وَ غُودِرَ الْحَقُّ إذْ قُهِرْتَ مَقْهُورا، وَ فُقِدَ بِفَقْدِكَ التَّكْبِيرُ وَ التَّهْلِيلُ وَ التَّحْرِيمُ وَ التَّحْلِيلُ وَ التَّنْزِيلُ وَ التَّأْوِيلُ، وَ ظَهَرَ بَعْدَكَ التَّغْيِيرُ وَ التَّبْدِيلُ وَ الاْءلْحادُ وَ التَّعْطِيلُ وَ الاْءهْوَاءُ وَ الاْءضالِيلُ وَ الْفِتَنُ وَ الاْءباطِيلُ.

[31] فَقامَ نَاعِيكَ عِنْدَ قَبْرِ جَدِّكَ الرَّسُولِ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَنَعاكَ

إلَيْهِ بِالدَّمْعِ الْهَطُولِ قائِلاً:

يَا رَسُولَ اللّه ِ! قُتِلَ سِبْطُكَ وَ فَتاكَ، وَ اسْتُبِيحَ أهْلُكَ وَ حَماكَ، وَ سُبِيَتْ بَعْدَكَ ذَرَارِيكَ، وَ وَقَعَ الَمحْذُورُ بِعِتْرَتِكَ وَ ذَوِيكَ.

ص: 72

[28] و شمر بر روى سينه ات نشسته بود. (و) شمشيرش را بر گودى زير گلويت فرو برده و ريشت را به دستش گرفته (بود) و سرت را به شمشير هندى خود مى بريد. حواسّت (در آن حال) آرامش داشت، و نَفَس هايت (در سينه) پنهان شده بود. و (به ناگاه) سرت بر نيزه بلند شد. و خانواده ات چون بندگان اسير شدند. و با آهن ها، غل و زنجير شدند. بالاى پالان هاى چهارپايان چهره هايشان از حرارت (آفتاب در) روزهاى گرم مى سوخت، در بيابان ها و دشت هاى پهناور پيش برده مى شدند. دستانشان به گردنشان آويخته بود، (و) در بازارها گردانده مى شدند.

[29] پس واى بر سركشانِ هرزه ى گنهكار، به كشتنت اسلام را كشتند؛ و نماز و روزه را بيهوده و مهمل گذاشتند؛ و سنّت ها (= كارهاى نيكو) و احكام (الاهى) را شكستند؛ و پايه هاى ايمان را نابود كردند؛ و آيات قرآن را واژگون ساختند؛ و در فساد و دشمنىْ سخت پيش دويدند.

[30] به تحقيق رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم انتقام خون كشته اش نا گرفته ماند. و كتاب خداى عزّ و جلّ رها و يَله گرديد. و آن گاه كه تو مغلوب شدى، به حق و حقيقت خيانت شد. و به نابودى ات "اللّه اكبر" و "لا اِله الاّ اللّه" و "تحريم" و "تحليل" و "تنزيل" و "تأويل" از ميان رفت. و پس از تو "تغيير" و "تبديل" و "بى دينى" و "كفر" و "وانهادن (حقيقت)" و "خواست هاى نفسانى" و "گمراهى ها" و "آشوب ها" و "بيهودگى ها" آشكار گشت.

[31] پس همانا خبر دهنده ى مرگت در كنار قبر نيايت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بپا خواست و با اشك ريزان خبر مرگ ترا به حضرتش داد. در حالى كه مى گفت: اى رسول خدا! فرزند و جوانت كشته شد! خانواده و نزديكانت بيچاره شدند! و فرزندانت پس از تو اسير شدند! و خانواده ات و

ص: 73

فَانْزَعَجَ الرَّسُولُ، وَ بَكى قَلْبُهُ الْمَهُولُ، وَ عَزَّاهُ بِكَ الْمَلاَئِكَةُ وَ الاْءنْبِياءُ، وَ فُجِعَتْ بِكَ أُمُّكَ الزَّهْراءُ.

[32] وَ اخْتَلَفَتْ [اخْتَلَفَ خ ل.] جُنُودُ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ تُعَزّى أباكَ أمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ أُقِيمَتْ لَكَ الْمَأْتَمُ في أعْلى عِلِّيِّينَ، وَ لَطَمَتْ عَلَيْكَ الْحُورُ الْعِينُ، وَ بَكَتِ السَّماءُ وَ سُكَّانُها وَ الْجِنانُ وَ خُزَّانُها، وَ الْهِضابُ وَ أقْطارُها، وَ الْبِحارُ وَ حِيتانُها وَ مَكَّةُ وَ بُنْيَانُها(1)، وَ الْجِنانُ وَ وِلْدَانُها، وَ الْبَيْتُ وَ الْمَقامُ، وَ الْمَشْعَرُ الْحَرَامُ [الْمَشْعَرُ وَ الْحَرَمُ خ ل.]، وَ الْحِلُّ وَ الاْءحْرامُ.

[33] اَللّهُمَّ فَبِحُرْمَةِ الْمَكانِ الْمُنِيفِ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ احْشُرْني في زُمْرَتِهِمْ وَ أدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِشَفاعَتِهِمْ، اَللّهُمَّ فَإنِّي [إنِّي خ ل.[ أتَوَسَّلُ إلَيْكَ يَا أسْرَعَ الْحاسِبِينَ، وَ يَا أكْرَمَ الاْءكْرَمِينَ، وَ يَا أحْكَمَ الْحاكِمِينَ، بِمُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبِيِّينَ، رَسُولِكَ إلَى الْعالَمِينَ أجْمَعِينَ، وَ بِأخِيهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ الاْءنْزَعِ الْبَطِينِ، الْعَالِمِ الْمَكِينِ، عَلِيٍّ أمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ بِفَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، وَ بِالْحَسَنِ الزَّكِيِّ عِصْمَةِ الْمُتَّقِينَ، وَ بِأبي عَبْدِ اللّه ِ الْحُسَيْنِ أكْرَمِ الْمُسْتَشْهَدِينَ، وَ بِأوْلاَدِهِ الْمَقْتُولِينَ، وَ بِعِتْرَتِهِ الْمَظْلُومِينَ، وَ بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعابِدِينَ، وَ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قِبْلَةِ الاْءوَّابِينَ [الاْءوَّلِينَ خ ل.]، وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ أصْدَقِ الصَّادِقِينَ، وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ مُظْهِرِ الْبَراهِينَ، وَ عَلِيِّ بْنِ

ص: 74


1- - "وَ مَكَّةُ وَ بُنْيَانُهَا" در بحار الانوار موجود نيست.

افرادت در گرفتارى و بازداشت افتادند!

پس پيامبر آشفته خاطر شد، و سينه ى گريانش، بگريست. و به خاطر تو فرشتگان و پيامبران بر او سر سلامتى دادند، و به خاطر تو مادرت زهرا سوگوار شد و مصيبت زده گشت.

[32] فرشتگان مقرّب (براى) سوگوارى و تسليت گفتن به پدرت امير مؤمنان (به حضورش) آمد و شد كردند. و براى تو در اعلى علّيّين (بلندترين بلنداى عالم وجود) عزا برپا شد. و به خاطر تو زنان چشم سياهِ درشت ديده ى (بهشتى) بر (رخسار خود) سيلى زدند. و آسمان و ساكنانش، و بهشت ها و خزانه دارانش، و كوه هاى گسترده بر روى زمين و كرانه هايش، و درياها و ماهى هايش، و مكّه و پايه هايش، و بهشت ها و ساكنانش، و خانه(ى خدا) و مقام (ابراهيم)، و مشعر الحرام (مكانى ميان منى و عرفات) و حلِّ (هنگام بيرون آمدن حاجيان از احرام) و احرام همه گريستند. [33] ايزدا! به احترام اين جايگاه بلند (مرتبه) بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، و مرا در گروه ايشان گردآور، و مرا به شفاعت ايشان به بهشت وارد كن. خدايا! به سوى تو چنگ مى زنم، اى سريع ترين حسابگران! و اى كريم ترين كريمان! و اى حكم كننده ترين حكم كنندگان! به حقّ محمّد انجام پيامبران، (و) فرستاده ات به سوى تمامى مردم گيتى و به برادرش و پسر عمويش (كه) جدا شده از شرك و دوگانه پرستى (است)، و درونش انباشته از دانش و ايمان (بود)، آن دانشمند برخوردار از مقام بلند علىّ امير مؤمنان، و به حقّ فاطمه بانوى بانوان جهان، و به حقّ حسن پاكيزه ى نگاهبانِ پرواپيشگان، و به حقّ ابا عبد اللّه حسين كريم ترين شهادت جويان، و به حقّ فرزندان كشته شده اش و به خاندان ستم ديده اش، و به على بن حسين زينت عبادت گران، و به محمّد بن على قبله گاه بازگشت كنندگان، و به جعفر بن محمّد راستگوترين راستگويان، و به موسى بن

ص: 75

مُوسَى نَاصِرِ الدِّينِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قُدْوَةِ الْمُهْتَدِينَ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ أَزْهَدِ الزَّاهِدِينَ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَارِثِ الْمُسْتَخْلَفِينَ وَ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِينَ الْأَبَرِّينَ آلِ طَهَ وَ يس وَ أَنْ تَجْعَلَنِي فِي الْقِيَامَةِ مِنَ الآْمِنِينَ الْمُطْمَئِنِّينَ الْفَائِزِينَ الْفَرِحِينَ الْمُسْتَبْشِرِينَ.

[33] اللَّهُمَّ اكْتُبْني في الْمُسَلِّمِينَ، وَ ألْحِقْني بِالصَّالِحِينَ، وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ في الاْآخِرِينَ، وَ انْصُرْني عَلَى الْبَاغِينَ، وَ اكْفِني كَيْدَ الْحاسِدِينَ، وَ اصْرِفْ عَنِّي مَكْرَ الْماكِرِينَ، وَ اقْبِضْ عَنِّي أيْدِيَ الظَّالِمِينَ، وَ اجْمَعْ بَيْني وَ بَيْنَ السَّادَةِ الْمَيامِينَ في أعْلى عِلِّيِّينَ، مَعَ الَّذِينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ، بِرَحْمَتِكَ يَا أرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.

[34] اَللّهُمَّ إنِّي أُقْسِمُ عَلَيْكَ بِنَبِيِّكَ الْمَعْصُومِ، وَ بِحُكْمِكَ الَمحْتُومِ، وَ نَهْيِكَ الْمَكْتُومِ، وَ بِهذَا الْقَبْرِ الْمَلْمُومِ، الْمُوَسَّدِ في كَنَفِهِ الاْءمامُ الْمَعْصُومُ، الْمَقْتُولُ الْمَظْلُومُ، أنْ تَكْشِفَ مَا بي مِنَ الْغُمُومِ، وَ تَصْرِفَ عَنِّي شَرَّ الْقَدَرِ الْمَحْتُومِ، وَ تُجِيرَني مِنَ النَّارِ ذاتِ السَّمُومِ، اَللّهُمَّ جَلِّلْني بِنِعْمَتِكَ، وَ رَضِّني بِقِسْمِكَ، وَ تَغَمَّدْني بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ، وَ باعِدْني مِنْ مَكْرِكَ وَ نَقِمَتِكَ [نِقَمِكَ خ ل.].

[35] اَللّهُمَّ اعْصِمْني مِنَ الزَّلَلِ، وَ سَدِّدْني في الْقَوْلِ وَ الْعَمَلِ، وَ

ص: 76

جعفر آشكار كننده ى برهان ها، و به على بن موسى ياور آيين، و به محمّد ابن على پيشتاز هدايت شدگان، و به على بن محمّد پارساترين پارسايان، و به حسن بن على وارث جانشينان، و به حجّت بر تمامى آفريدگان (ترا سوگند مى دهم) كه بر محمّد و خاندان محمّد آن راستگويان نيكوكار، آن خاندان طه و يس درود فرستى و مرا در روز قيامت از امان يافتگانِ آسودگانِ رستگارانِ شادمانانِ بشارت يافتگان قرار دهى.

[33] ايزدا! نام مرا در (زمره ى) تسليم شدگان (حق) بنويس، و مرا به صالحان بپيوند، و نامم را بر زبان آيندگان نيكو و سخنم را دلپذير گردان. و مرا بر عليه ستمگرانِ فاسد يارى كن، و از حيله ى حسودان نگاهم دار، و فريب فريبكاران را از من دور كن و دستان ستمگران را از من كوتاه گردان، و ميان من و آقايان خجسته در اعلى علّيّين (بلندترين بلنداى عالم وجود)

جمع گردان، همان كسانى كه بديشان نعمت ارزانى داشتى، يعنى پيامبران و تصديق كنندگان و شهيدان و صالحان. به رحمت تو (چنگ مى زنم) اى رحم كننده ترين رحم كنندگان.

[34] بار الاها! همانا ترا به حقّ پيامبر معصومت سوگند مى دهم، و به حقّ حكم قطعى شده ات، و به بازداشت و نهى پوشيده شده ات، و به حقّ اين قبر كه مردمان به زيارتش روى مى آورند، (قبرى كه) در آغوشش امام معصوم كشته شده ى ستمديده، آرميده است، سوگندت مى دهم، كه مرا از غم و اندوه بدرآورى؛ و شرّ و بدى تقدير حتمى ات را از من باز دارى، و مرا از آتشِ داراى بادهاىِ گرمِ كُشنده، كنارم دارى. خدايا! مرا به نعمت خودت بزرگوارم گردان؛ و به قسمت هايت از من خشنود شو؛ به جود و كرم و بخششت از من پرده پوشى كن؛ و مرا از فريب و انتقامت دور گردان.

[35] بار خدايا! مرا از گناهان نگاهدار؛ و در سخن (حق) و كردار (درست) استوارم گردان؛ و مدّت اجل و مهلت مرا گسترش ده؛ و از دردها

ص: 77

افْسَحْ لی فی مُدَّهِ الاَْجَلِ، وَ أَعْفِنی مِنَ الاَْوْجاعِ وَ الْعِلَلِ، وَ بَلِّغْنی بِمَوالِی وَ بِفَضْلِک َ أَفْضَلَ الاَْمَلِ.

[36]أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد وَ اقْبَلْ تَوْبَتی، وَ ارْحَمْ عَبْرَتی، وَ أَقِلْنی عَثْرَتی، وَ نَفِّسْ کُرْبَتی، وَ اغْفِرْلی خَطیئَتی، وَ أَصْلِحْ لی فی ذُرِّیتی.

[37]أَللّهُمَّ لا تَدَعْ لی فی هذَاالْمَشْهَدِ الْمُعَظَّمِ، وَ الْمَحَلِّ الْمُکَرَّمِ ذَنْباً إلاَّ غَفَرْتَهُ، وَ لاَ عَيْبا إلاَّ سَتَرْتَهُ، وَ لاَ غَمّا إلاَّ كَشَفْتَهُ، وَ لاَ رِزْقا إلاَّ بَسَطْتَهُ، وَ لاَ جَاها إلاَّ عَمَرْتَهُ، وَ لاَ فَسَادا إلاَّ أصْلَحْتَهُ، وَ لاَ أمَلاً إلاَّ بَلَّغْتَهُ، وَ لاَ دُعاءً إلاَّ أجَبْتَهُ، وَ لاَ مُضَيَّقاً إلاَّ فَرَّجْتَهُ، وَ لاَ شَمْلاً إلاَّ جَمَعْتَهُ، وَ لاَ أمْرا إلاَّ أتْمَمْتَهُ، وَ لاَ مَالاً إلاَّ كَثَّرْتَهُ، وَ لاَ خُلُقا إلاَّ حَسَّنْتَهُ، وَ لاَ إنْفاقا إلاَّ أخْلَفْتَهُ، وَ لاَ حالاً إلاَّ عَمَّرْتَهُ، وَ لاَ حَسُودا إلاَّ قَمَعْتَهُ، وَ لاَ عَدُوّا إلاَّ أرْدَيْتَهُ، وَ لاَ شَرّا إلاَّ كَفَيْتَهُ، وَ لاَ مَرَضا إلاَّ شَفَيْتَهُ، وَ لاَ بَعِيدا إلاَّ أدْنَيْتَهُ، وَ لاَ شَعِثا إلاَّ لَمَمْتَهُ، وَ لاَ سُؤَالاً إلاَّ أعْطَيْتَهُ، اَللّهُمَّ إنِّي أسْأَلُكَ خَيْرَ الْعاجِلَةِ وَ ثَوَابَ الاْآجِلَةِ.

[38] اَللّهُمَّ أغْنِني بِحَلاَلِكَ عَنِ الْحَرامِ وَ بِفَضْلِكَ عَنْ جَمِيعِ الاْءنامِ، اَللّهُمَّ إنِّي أسْأَلُكَ عِلْما نافِعا، وَ قَلْبا خاشِعا، وَ يَقِينا شافِيا، وَ عَمَلاً زَاكِيا، وَ صَبْرا جَمِيلاً، وَ أجْرا جَزِيلاً، اَللّهُمَّ ارْزُقْني شُكْرَ نِعْمَتِكَ [نِعَمِكَ خ ل.]

ص: 78

و بيمارى ها عافيتم بخش؛ و به حقّ امامانم و به (حقّ) فضلت مرا به بهترين آرزوها نايل گردان.

[36] خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست؛ و توبه ى مرا بپذير؛ و بر گريه ام رحم كن؛ و از لغزشم درگذر؛ و سختى ام را آسان گردان؛ و اشتباهم را بپوشان؛ و در ميان فرزندانم برايم صالحانى قرار ده.

[37] ايزدا! در اين شهادت گاه پر عظمت و مكان پر كرامت برايم گناهى مگذار مگر كه ببخشايى؛ و نه عيبى مگر كه بپوشانى؛ و نه اندوهى مگر كه اصلاحش كنى؛ و نه روزى اى مگر كه افزونش سازى؛ و نه منزلت و مقامى مگر كه گسترشش دهى؛ و نه فساد و تباهى اى مگر كه اصلاحش كنى؛ و نه آرزويى مگر كه (به انجام) رسانى؛ و نه دعايى مگر كه بپذيريش؛ و نه تنگنايى مگر كه بگشايى اش؛ و نه پراكندگى اى مگر كه گِردش آورى؛ و نه كارى مگر كه به انجامش رسانى؛ و نه دارايى اى مگر كه افزونش كنى؛ و نه اخلاقى مگر كه نيكويش گردانى؛ و نه انفاق و بخششى مگر كه جانشين (و ماندگار)اش كنى ؛ و نه دگرگونى و تحوّلى مگر كه آبادش سازى؛ و نه حسودى مگر كه از ميانش ببرى؛ و نه دشمنى مگر كه او را درهم شكنى؛ و نه بدى اى مگر كه جبرانش كنى؛ و نه مريضى اى مگر كه شفايش دهى؛ و نه دور افتاده اى مگر كه نزديكش كنى؛ و نه پراكندگى اى مگر كه گِردش آورى؛ و نه خواستى مگر كه ارزانى اش كنى.

خدايا! از تو بهترين روى آوردنى و ثواب آينده را خواستارم.

[38] بار الاها! مرا به حلال خود از حرامت بى نياز گردان و به فضل و بخششت از تمامى آفريدگان (مستغنى ام دار).

الاها! من از تو دانش بهره دهنده، و قلب افتاده، و يقينى كامل، و كردار

پاكيزه، و شكيبايى زيبا، و پاداشى فراوان مى خواهم.

خدايا! سپاسگزارى از نعمت هايت را به من ارزانى كن؛ و احسان و كرم

ص: 79

عَلَی، وَ زِدْ فی إِحْسانِک َ وَ کَرَمِک َ إِلَی، وَ اجْعَلْ قَوْلی فِی النّاسِ مَسْمُوعاً، وَ عَمَلی عِنْدَک َ مَرْفُوعاً، وَ أَثَری فِی الْخَیراتِ مَتْبُوعاً، وَ عَدُوّی مَقْمُوعاً [مغموما خ ل.].

[39]أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّدالاَْخْیارِ، فی اناءِ اللَّیلِ وَ أَطْرافِ النَّهارِ، وَ اکْفِنی شَرَّ الاَْشْرارِ، وَ طَهِّرْنی مِنَ الذُّنُوبِ وَ الاَْوْزارِ، وَ أَجِرْنی مِنَ النّارِ، وَ أدْخِلْنِي [أحِلَّني خ ل. «بح»] دارَ الْقَرارِ، وَ اغْفِرْ لي وَ لِجَمِيعِ إخْوَاني فِيكَ وَ أخَواتِيَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِرَحْمَتِكَ يَا أرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.

ثُمَّ تَوَجَّهْ إلَى الْقِبْلَةِ وَ صَلِّ رَكْعَتَيْنِ وَ تَقْرَأُ [اقْرَأْ خ ل. «بح»] في الاْءُولى سُورَةَ الاْءنْبِياءِ وَ في الثَّانِيَةِ الْحَشْرَ، وَ تَقْنُتُ فَتَقُولُ [اقْنُتْ وَ قُلْ خ ل. «بح»]:

[1] لاَ إلهَ إلاَّ اللّه ُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ، لاَ إلهَ إلاَّ اللّه ُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ، لاَ إلهَ إلاَّ اللّه ُ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ [رَبُّ خ.] الاْءرَضِينَ السَّبْعِ، وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ، خِلاَفا لاِءعْدائِهِ وَ تَكْذِيبا لِمَنْ عَدَلَ بِهِ، وَ إقْرارا لِرُبُوبِيَّتِهِ، وَ خُضُوعا لِعِزَّتِهِ، الاْءوَّلُ بِغَيْرِ أوَّلٍ وَ الاْآخِرُ إلى غَيْرِ آخِرٍ، الظَّاهِرُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ بِقُدْرَتِهِ، وَ الْباطِنُ دُونَ كُلِّ شَيْءٍ بِعِلْمِهِ وَ لُطْفِهِ، لاَ تَقِفُ الْعُقُولُ عَلى كُنْهِ عَظَمَتِهِ، وَ لاَ تُدْرِكُ الاْءوْهامُ حَقِيقَةَ ماهِيَّتِهِ، وَ لاَ تَتَصَوَّرُ الاْءنْفُسُ مَعانِيَ كَيْفِيَّتِهِ، مُطَّلِعا عَلَى الضَّمائِرِ، عارِفا بِالسَّرَائِرِ، يَعْلَمُ خائِنَةَ الاْءعْيُنِ وَ مَا

ص: 80

و بخشش بى حسابت را بر من فزونى بخش؛ و سخنم را در ميان مردمان مورد شنيدن قرار ده؛ و دانشم را نزد خود بلند پايه كن؛ و اثر مرا در خيرات پيوسته و دائمى كن؛ و دشمنم را خوار و زبون و شكست خورده قرار ده.

[39] خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد آن برگزيدگان، در راستاى شب و تمامى روز درود فرست؛ و مرا از شرّ شروران و بَدان نگاهم دار؛ و از گناه و پليدى پاكيزه ام كن؛ و از آتش دورم ساز؛ و مرا در خانه ى پايدار (= بهشت) فرود آر؛ و من و تمامى برادران و خواهران مؤمن و باورمندم را - كه در راه تو بدست آورده ام - به رحمت خود بيامرز؛ اى رحم كننده ترين رحم كنندگان.

سپس رو به قبله شو و دو ركعت نماز بخوان؛ در ركعت اوّل سوره ى انبيا را مى خوانى، و در ركعت دوم سوره ى حشر را، و سپس قنوت مى گيرى و مى گويى:

[1] نيست معبودى جز آن كه همه در او شيدايند، آن شكيباى كرم كننده ى بخشايشگرِ بى حساب؛ نيست حيران كننده اى جز آن كه همه در او شيدايند، آن والا مقامِ با عظمت؛ نيست حيران كننده اى جز آن كه همه در او شيدايند، خداوندگار آسمان هاى هفتگانه و زمين هاى هفتگانه و آن چه در آن ها و آن چه در ميان آن هاست ؛ در حالى كه مخالف با دشمنان دروغ انگارنده ى او(يم)، همان كسانى كه از او روى گردانيدند. و اقرار به خداوندگاريش (مى كنم)، و افتاده بر (درِ) عزّت و شكوهش (مى باشم)، ابتدا و اوّل، بدون اين كه اوّل و ابتداى چيزى باشد؛ و پايان، بدون اين كه پايان چيزى باشد؛ آشكار بر هر چيز به قدرتش، و پنهان و درون هر چيز به دانشش و لطفش، خردها به كنه عظمتش راه ندارند؛ و انديشه ها حقيقت چيستى اش را درك نمى كنند؛ و نَفْس ها معانى چگونگى اش را نمى توانند

ص: 81

تُخْفِی الصُّدُورُ،

[2]أَللّهُمَّ إِنّی اُشْهِدُک َ عَلی تَصْدیقی رَسُولَک َ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ الِهِ وَ إیمانی بِهِ، وَ عِلْمی بِمَنْزِلَتِهِ، وَ إِنّی أَشْهَدُ أَنَّهُ النَّبِی الَّذی نَطَقَتِ الْحِکْمَهُ بِفَضْلِهِ، وَ بَشَّرَتِ الاَْ نْبِیآءُ بِهِ، وَ دَعَتْ إِلَی الاِْقْرارِ بِما جآءَ بِهِ، وَ حَثَّتْ عَلی تَصْدیقِهِ، بِقَوْلِهِ تَعالی:

«اَلَّذی یجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْریهِ وَ الاِْنْجیلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهيهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الاْءَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ» فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ رَسُولِكَ إلَى الثَّقَلَيْنِ، وَ سَيِّدِ الاْءنْبِياءِ الْمُصْطَفَيْنِ، وَ عَلى أخِيهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ اللَّذَيْنِ لَمْ يُشْرِكَا بِكَ طَرْفَةَ عَيْنٍ أبَدا، وَ عَلى فَاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، وَ عَلى سَيِّدَيْ شَبَابِ أهْلِ الْجَنَّةِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ، صَلاَةً خالِدَةَ الدَّوَامِ، عَدَدَ قَطْرِ الرِّهامِ، وَ زِنَةَ الْجِبالِ وَ الاْآكامِ، مَا أوْرَقَ السِّلاَمُ، وَ اخْتَلَفَ الضِّياءُ وَ الظَّلاَمُ، وَ عَلى آلِهِ الطَّاهِرِينَ، الاْءئِمَّةِ الْمُهْتَدِينَ، الذَّائِدِينَ عَنِ الدِّينِ عَلِيٍّ وَ مُحَمَّدٍ وَ جَعْفَرٍ وَ مُوسى وَ عَلِيٍّ وَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُجَّةِ، الْقُوَّامِ بِالْقِسْطِ وَ سُلاَلَةِ السِّبْطِ.

[3] اَللّهُمَّ إنِّي أسْأَلُكَ بِحَقِّ هذَا الاْءمامِ فَرَجا قَرِيبا، وَ صَبْرا جَمِيلاً، وَ

ص: 82

تصوّر كنند؛ آگاه بر درون ها و آشناى به پنهان ها، خيانت چشم ها و آن چه را سينه ها پنهان داشته اند، مى داند.

[2] الاها! همانا من ترا به تصديقم بر فرستاده ات صلى الله عليه و آله وسلم و ايمانم بدو و آگاهيم نسبت به مقام و منزلتش گواه مى گيرم. و همانا حكمت به فضلش به سخن آمده، و پيامبران بدو بشارت داده اند، و به اقرار و اعتراف بدان چه آورده، فرا خوانده اند؛ و به تصديقِ حضرتش تشويق كرده اند. به (دليل) سخن خداى متعال (كه مى فرمايد):

(كسى كه (نام او را) در تورات و انجيل نزد خويش نوشته يافتند، كه به نيكى فرمانشان مى دهد و از زشتى بازشان مى دارد، برايشان پاكيزه ها را حلال مى دارد و پليدى ها و ناپاكى ها را برايشان حرام مى كند. گرفتارى ها و سختى ها و زنجيرهايى كه بدان ها گرفتارند را از ايشان باز مى گشايد):

پس بر محمّد فرستاده ات به سوى پرى ها و انسان ها، و آقاى پيامبرانِ برگزيده ات، و بر برادر و پسر عمويش درود فرست. همان دو تَنى كه حتّى (به كمىِ زمان) يك چشم بر هم زدن به تو شرك نورزيدند، و بر فاطمه ى زهرا بانوى بانوان گيتى، و بر آقاى جوانان اهل بهشت حسن و حسين درود فرست، (آن هم) درود هميشگى و پيوسته به تعداد قطرات باران هاى نم نم كننده ى پيوسته، و به سنگينى كوه ها و تپه ها، (و به وزن) آن چه سنگ خاكسترى رنگ وجود دارد، و (به تعداد) رفت و آمد نورها و سايه ها. و بر خاندان پاكيزه اش و امامان هدايت شده و دفاع كنندگان از آيين، على و محمّد و جعفر و موسى و على و محمّد و على و حسن و حجّت، آن برپا دارندگان عدل و داد، و نوادگان دخترى (پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ) درود فرست.

[3] بار خدايا! به حقّ اين امام از تو گشايشى نزديك، و شكيبايى اىَ

ص: 83

، نَصْراً عَزیزاً، وَ غِنی عَنِ الْخَلْقِ، وَ ثَباتاً فِی الْهُدی، وَ التَّوْفیقَ لِما تُحِبُّ وَ تَرْضی، وَ رِزْقاً واسِعاً حَلالا طَیباً، مَریئاً دارّاً سآئِغاً، فاضِلا مُفَضَِّلا صَبّاً صَبّاً، مِنْ غَیرِ کَدّ وَ لا نَکَد، وَ لا مِنَّه مِنْ أَحَد، وَ عافِیهً مِنْ کُلِّ بَلآء وَ سُقْم وَ مَرَض، وَ الشُّکْرَ عَلَی الْعافِیهِ وَ النَّعْمآءِ، وَ إِذا جآءَ الْمَوْتُ فَاقْبِضْنا عَلی أَحْسَنِ ما یکُونُ لَک َ طاعَهً، عَلی ما أَمَرْتَنا مُحافِظینَ حَتّی تُؤَدِّینا إِلی جَنّاتِ النَّعیمِ، بِرَحْمَتِک َ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ،

[4] اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أوْحِشْني مِنَ الدُّنْيا وَ آنِسْني بِالاْآخِرَةِ، فَإنَّهُ لاَ يُوحِشُ مِنَ الدُّنْيا إلاَّ خَوْفُكَ، وَ لاَ يُؤْنِسُ بِالاْآخِرَةِ إلاَّ رَجَاؤُكَ، اَللّهُمَّ لَكَ الْحُجَّةُ لاَ عَلَيْكَ، وَ إلَيْكَ الْمُشْتَكى لاَ مِنْكَ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أعِنِّي عَلى نَفْسِيَ الظَّالِمَةِ الْعاصِيَةِ، وَ شَهْوَتِيَ الْغالِبَةِ، وَ اخْتِمْ لي بِالْعَفْوِ و الْعافِيَةِ [لي بِالْعافِيَةِ خ ل. «بح»].

[5] اَللّهُمَّ إنَّ اسْتِغْفارِي إيَّاكَ وَ أنَا مُصِرٌّ عَلى مَا نُهِيتُ قِلَّةُ حَيآءٍ، وَ تَرْكِيَ الاْءسْتِغْفارَ مَعَ عِلْمي بِسَعَةِ حِلْمِكَ تَضْيِيعٌ لِحَقِّ الرَّجآءِ، اَللّهُمَّ إنَّ ذُنُوبي تُؤْيِسُني أنْ أرْجُوَكَ، وَ إنَّ عِلْمي بِسَعَةِ رَحْمَتِكَ يَمْنَعُني أنْ أخْشَاكَ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ صَدِّقْ رَجائي لَكَ، وَ كَذِّبْ خَوْفي مِنْكَ، وَ كُنْ عِنْدَ أحْسَنِ ظَنِّي بِكَ يَا أكْرَمَ الاْءكْرَمِينَ.

ص: 84

زيبا، و يارىِ با عزّت، و بى نيازىِ از خلق، و پايدارى در هدايت، و موفّقيت بر آن چه دوست دارى و خشنودى، و روزى گسترده ى حلالِ پاكيزه ى تازه ى نيكوىِ نو به نوىِ گواراىِ خوشمزه ى (با) زيادىِ برگزيده شده ى بسيار ريخته شده، بدون زحمت و سختى و بى هيچ منّتى از كسى را درخواست مى كنم. و سلامتى از هر بلا و درد و مرضى، و سپاسگزارى بر سلامتى و نعمت ها (را ارزانيم فرما). و هرگاه كه مرگ (به سراغ مان) آيد، جان مان را به بهترين حالت بستان كه در فرمانبرى تو باشيم، و بر آن چه فرمان مان دادى نگاهبان باشيم؛ تا اين كه ما را به بهشت هاى پر نعمت وارد سازى. به رحمت تو (چنگ مى زنيم)، اى رحم كننده ترين رحم كنندگان.

[4] بار الاها! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، و مرا از (بدى) دنيا بترسان و به آخرت مأنوسم كن. پس همانا جز ترس از تو چيزى از دنيا به وحشتم نمى افكند. و جز اميدوارى به تو (چيزى انسان را) به آخرت مأنوس نمى كند. بار خدايا! حجّت و دليل از سوى توست نه بر عليه تو؛ و شكوه و شكايت به سوى توست نه از تو؛ پس بر محمّد و خاندانش درود فرست، و مرا بر نَفْس بسيار ستمگرِ سرپيچى كننده ام، و شهوت چيره شونده ام يارى فرما؛ و عاقبت مرا به نيكى پايان ده.

[5] خدايا! بخششْ خواهى ام تنها از توست، در حالى كه بر آن چه نهى شده ام به خاطر كم حيايى اصرار و پافشارى كننده ام؛ و آمرزش خواهى را ترك كردم، با اين كه مى دانم بردباريت گسترده است؛ (و اين كار من) از ميان بردن حقّ اميدوارى است. ايزدا! همانا گناهانم مرا مأيوسم داشته تا به تو اميدوار باشم. و آگاهيم به گستردگى رحمتت مانع از آن شده كه از تو بترسم. پس بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، و اميدواريم را بر خودت تصديق كن، و وحشتم را از خودت باز دار و به همان گونه كه به تو گمان نيكو دارم با من رفتار كن. اى كريم ترين كريمان.

ص: 85

[6] اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أيِّدْني بِالْعِصْمَةِ، وَ أنْطِقْ لِساني بِالْحِكْمَةِ وَ اجْعَلْني مِمَّنْ يَنْدَمُ عَلى مَا ضَيَّعَهُ في أمْسِهِ، وَ لاَ يَغْبَنُ حَظَّهُ في يَوْمِهِ، وَ لاَ يَهُمُّ لِرِزْقِ غَدِهِ، اَللّهُمَّ إنَّ الْغَنِيَّ مَنِ اسْتَغْنى بِكَ وَ افْتَقَرَ إلَيْكَ، وَ الْفَقِيرَ مَنِ اسْتَغْنى بِخَلْقِكَ عَنْكَ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أغْنِني عَنْ خَلْقِكَ بِكَ، وَ اجْعَلْني مِمَّنْ لاَ يَبْسُطُ كَفّا إلاَّ إلَيْكَ.

[7] اَللّهُمَّ إنَّ الشَّقِىَّ مَنْ قَنَطَ وَ أمَامَهُ التَّوْبَةُ وَ وَراءَهُ الرَّحْمَةُ، وَ إنْ كُنْتُ ضَعِيفَ العَمَلِ فَإنِّي في رَحْمَتِكَ قَوِيُّ الاْءمَلِ، فَهَبْ لي ضَعْفَ عَمَلي لِقُوَّةِ أمَلي.

[8] اَللّهُمَّ إنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أنَّ مَا في عِبادِكَ مَنْ هُوَ أقْسى قَلْبا مِنِّي وَ أعْظَمُ مِنِّي ذَنْبا فَإنِّي أعْلَمُ أنَّهُ لاَ مَوْلى أعْظَمُ مِنْكَ طَوْلاً، وَ أوْسَعُ رَحْمَةً وَ عَفْوا، فَيَا مَنْ هُوَ أوْحَدُ في رَحْمَتِهِ، اغْفِرْ لِمَنْ لَيْسَ بِأوْحَدَ في خَطِيئَتِهِ.

[9] اَللّهُمَّ إنَّكَ أمَرْتَنَا فَعَصَيْنَا، وَ نَهَيْتَ فَمَا انْتَهَيْنَا، وَ ذَكَّرْتَ فَتَناسَيْنا، وَ بَصَّرْتَ فَتَعامَيْنَا، وَ حَذَّرْتَ [حَدَّدْتَ خ ل.] فَتَعَدَّيْنَا، وَ مَا كَانَ ذَلِكَ جَزَاءَ إحْسانِكَ إلَيْنَا، وَ أنْتَ أعْلَمُ بِمَا أعْلَنَّا وَ أخْفَيْنَا، وَ أخْبَرُ بِمَا نَأْتي وَ مَا أتَيْنَا، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لاَ تُؤَاخِذْنَا بِمَا أخْطَأْنَا وَ نَسِينَا، وَ هَبْ لَنَا حُقُوقَكَ لَدَيْنَا، وَ أتِمَّ إحْسانَكَ إلَيْنَا، وَ أسْبِلْ رَحْمَتَكَ عَلَيْنَا.

ص: 86

[6] الاها! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و مرا به نگاهداريت تأييدم كن؛ و زبانم را به حكمت گويا فرما؛ و مرا از كسانى قرار ده كه به خاطر آن چه در شبش از ميان برده، پشيمان است؛ و از بهره ى روزش محروم و مغبون نمى شود، و براى روزىِ بامدادش اندوهگين نباشد. خدايا! بى نياز كسى است كه به تو بى نيازى جويد، و محتاج تو باشد. و نيازمند كسى است كه (با تكيه) به آفريدگانت (خود را) از تو بى نياز داند. بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، و مرا به (لطف) خودت از خَلقَت بى نياز كن؛ و مرا از كسانى قرار ده كه دستش را جز به سوى تو نگشايد.

[7] خدايا! همانا بدبخت و تيره بخت كسى است كه نوميد باشد، در حالى كه توبه پيش رويش و رحمت پشت سرش است. اگر كم كردارم ولى در رحمت تو قوى آرزويم. پس كمىِ كردارم را به قوّت آرزويم ببخشاى.

[8] ايزدا! اگر تو مى دانى در ميان بندگانت سخت دل تر و پرگناه تر از من نيست، همانا من هم مى دانم كه مولا و آقايى از نظر فضيلت و برترى، بزرگ تر از تو و گشاده رحمت و چشم پوش تر از تو وجود ندارد؛ پس اى كسى كه او در رحمتش يكتاست، از كسى كه در گناهش تنها (فردِ گنهكار) نيست، چشم پوشى كن.

[9] بار الاها! همانا تو فرمانمان دادى، ما سرپيچى كرديم؛ و ما را بازداشتى و ما نهى تو را نپذيرفتيم؛ و يادآوريمان كردى و ما فراموش كرديم؛ و بصيرت دادى پس خود را به كورى زديم؛ و دورمان داشتى پس تجاوز كرديم؛ و اين پاداش احسان تو بر ما نبود؛ و تو بدان چه آشكار كرديم و پنهان ساختيم، آگاهى؛ و از آن چه ما بجا مى آوريم، و آن چه بجا آورديم، با خبرى. پس بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، و ما را بدان چه خطا مرتكب شديم و فراموش كرديم بازخواست نكن؛ و حق هايى كه از تو نزد ماست بر ما ببخش؛ و احسان خودت را بر ما بپايان رسان؛ و رحمت

ص: 87

[10]أَللّهُمَّ إِنّا نَتَوَسَّلُ إِلَیکَ بِهذَا الصِّدّیقِ الاِْمامِ، وَ نَسْئَلُکَ بِالْحَقِّ الَّذی جَعَلْتَهُ لَهُ وَ لِجَدِّهِ رَسُولِک َ وَ لاَِبَوَیهِ عَلِی وَ فاطِمَهَ، أَهْلِ بَیتِ الرَّحْمَهِ، إِدْرارَ الرِّزْقِ الَّذی بِهِ قِوامُ حَیاتِنا، وَ صَلاحُ أَحْوالِ عِیالِنا، فَأَنْتَ الْکَریمُ الَّذی تُعْطی مِنْ سَِعَه، وَ تَمْنَعُ مِنْ قُدْرَه، وَ نَحْنُ نَسْئَلُک َ مِنَ الرِّزْقِ مایکُونُ صَلاحاً لِلدُّنْیا، وَ بَلاغاً لِلاْخِرَهِ.

[11] اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اغْفِرْ لَنا وَ لِوالِدَيْنَا، وَ لِجَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ، وَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ، الاْءحْياءِ مِنْهُمْ وَ الاْءمْواتِ، وَ آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الاْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا [بِرَحْمَتِكَ خ ل.[ عَذَابَ النَّارِ.

ثُمَّ تَرْكَعُ و تَسْجُدُ و تَجْلِسُ وَ تَتَشَهَّدُ و تُسَلِّمُ فَإذَا سَبَّحْتَ فَعَفِّرْ خَدَّيْكَ وَ قُلْ:

سُبْحَانَ اللّه ِ وَ الْحَمْدُ ِللّه ِ وَ لا إلهَ إلاَّ اللّه ُ وَ اللّه ُ أكْبَرُ أرْبَعِينَ مَرَّة.

وَ اسْأَلِ اللّه َ الْعِصْمَةَ وَ النِّجَاةَ وَ الْمَغْفِرَةَ وَ التَّوْفِيقَ لِحُسْنِ [بِحُسْنِ خ ل. [الْعَمَلِ وَ الْقَبُولِ لِمَا تَتَقَرَّبُ بِهِ إلَيْهِ وَ تَبْتَغي بِهِ وَجْهَهُ وَ قِفْ عِنْدَ الرَّأْسِ ثُمَّ صَلِّ رَكْعَتَيْنِ عَلى مَا تَقَدَّمَ. ثُمَّ انْكَبَّ عَلَى الْقَبْرِ وَ قَبِّلْهُ وَ قُلْ:

زَادَ اللّه ُ في شَرَفِكُمْ، وَ السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُهُ.

ص: 88

خود را به (سوى) ما راه گشاى (و فرو فرست).

[10] بار الاها! ما به سبب اين امام بسيار راستگو به سوى تو چنگ مى آزيم؛ و به حقّى كه براى او و جدّش همان فرستاده ى تو و پدر و مادرش - على و فاطمه همان خاندان رحمت - قرار دادى، از تو پيوستگى روزى اى را درخواست مى كنيم كه حيات و آسايش عيال ما بدان (وابسته) است. پس تو آن كريم و بخشنده اى هستى كه از فراخى و گستردگى اعطا مى كنى، و از قدرت باز مى دارى. ما از تو روزى اى را درخواست مى كنيم كه آسايش و صلاح دنيا و رسيدن به آخرت در گروِ آن است.

[11] خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، و ما و پدر و مادرمان و همه ى زنان و مردانِ باورمند و مسلمان، چه زنده و چه مرده ى ايشان، را بيامرز؛ و در دنيا به ما نيكويى و در آخرت هم نيكويى ارزانى فرما؛ و ما را از عذاب آتش نگاهدار.

سپس به ركوع برو، و سجده كن، و بنشين، و تشهّد را بگو، و سلام بده، پس آن گاه كه سجده ى شكر و ستايش و تسبيح بجا آوردى و گونه هايت به خاك آغشته شد، چهل مرتبه بگو:

خدا از آن چه ما گمان كنيم منزّه و پاكيزه است. و ستايش براى خداست. و شيدا كننده اى نيست جز آن كه همه در او شيدايند. و آنى كه كسى به او راه ندارد بزرگ تر است (از آن كه وصف شود).

و از خدا عصمت و نجات و آمرزش و توفيق (به جاى آوردن) كردارهاى نيكو، و پذيرش آن چه را درخواست كن كه با آن به سوى حضرتش نزديك شوى و بدان خوشنوديش را بجويى. و در بالاى سر بايست دو ركعت نماز را همان گونه كه گذشت بجاى آور، سپس بر روى قبر خم شو و آن را ببوس و بگو:

خدا شرفِ شما را افزون داشت و سلام و رحمت و بركت هاى خدا بر شما باد.

ص: 89

وَ ادْعُ لِنَفْسِكَ وَ لِوالِدَيْكَ وَ لِمَنْ أرَدْتَ و انْصَرِفْ إنْ شاءَ اللّه ُ تَعالى(1).

ص: 90


1- - "و انْصَرِفْ إنْ شَاءَ اللّه ُ تَعَالى" در بحار الانوار موجود نيست.

و بعد براى خودت و پدرت و مادرت و براى هر كه بخواهى دعا كن و به خواست خداى متعال باز گرد.

ص: 91

بررسى زيارت ناحيه

نگارنده ى خلفيات كتاب مُأَساة الزّهراء عليهاالسلام زيارت ناحيه را موضوعه (= ساختگى) مى خواند. او چنين مى نويسد:

«حكم قاطع ما اين است كه اين زيارت ساختگى است و توسّط برخى علماى شيعه ساخته شده است.»[20]

وى براى سخن خود دو دليل دارد:

الف - وجود برخى عبارت ها در اين زيارت. ايشان اين جمله را شاهد مى گيرد: «بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ، نَاشِراتِ الشُّعُورِ عَلَى الْخُدُودِ، لاَطِماتِ الْوُجُوهِ» «زنان، از سراپرده ها بيرون دويدند، با موهاى پريشانِ بر گونه ها و با روىِ نيمه باز، بر رخسار خود سيلى مى زدند»؛ و در پى آن مى نگارد: «وقوع آن از سوى خاندان عصمت غير قابل قبول است.»

ب - سخن علاّمه ى مجلسى در بحار الأنوار كه گويد: «اين زيارت از ساخته هاى شيخ مفيد و شريف مرتضى عَلَم الهُدى است.» نيز نگارنده ى الولاية التّكوينيّة الحقّ الطبيعيّ للمعصوم در زمره دعاهاى ساختگى همين زيارت را نام مى برد.[21]

در بررسى اين مدّعا به چند نكته اشاره مى كنيم:

1 - عدم نقل سند زيارت ها دليل طرد آن ها نيست؛ بلكه سيره ى محدّثان شيعه در باب ادعيه نوعا عدم نقل سند كامل است. اين سخن براى كسانى كه با كتب دعا آشنايى دارند، روشن تر از آن است كه بخواهيم شاهد نقل كنيم.

ص: 92

شيخ طوسى (متوفّاى 460) در مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، قطب الدّين راوندى (متوفّاى 573) در سلوة الحزين المعروف بالدّعوات، محمّد بن جعفر المشهدى (از اعلام قرن ششم) در المزار الكبير، سيّد على بن طاووس (589 - 668) در مصباح الزائر، شهيد اوّل محمّد بن مكّى عاملى جزينى (734 - 786) در المزار، شيخ ابراهيم كفعمى (متوفّاى 861) در البَلَد الامين نوعا سند دعاها را نقل نكرده اند. گاهى هم بدون استناد به امام عليه السلام دعاها و زيارت هايى را در كتاب هاى خود نگاشته اند و همان دعاها و زيارت ها از عصر صادقين عليهم السلام تا زمان حاضر پايه ى بسيارى از اعمال مستحب ميان سَلَف صالح بوده است. زيرا شواهدى وجود دارد كه آن دعاهاى بى سند از ناحيه ى امامان معصوم عليهم السلام روايت شده است. مثلاً گفته اند: خواندن اين دعا در روز جمعه مستحب است. اين سخن دليل استناد آن دعا يا زيارت به معصوم است. زيرا بنا بر فقه اماميّه، در عبادات تنها با استناد به قرآن و سنّت نبوى و ولوى به احكام خمسه (واجب، حرام، مستحب، مكروه و مباح) مى توان حكم كرد. دانشمندان اماميه برخى از اين دعاها و زيارت ها را منتسب به حضرت بقيّة اللّه عليه السلام دانسته اند و گفته اند: راوى به خاطر ترس از شهرت، يا انكار منكران، آن را بدون سند و به طور مقطوع نقل كرده است.

محدّث نورى از جمله شواهد امكان ديدار امام زمان عليه السلام در عصر غيبت وجود برخى ادعيه و زيارت هايى را مى داند كه بزرگان اماميّه بدون سند نقل كرده اند. وى چنين مى نگارد:

«منها كَثِيرٌ مِنَ الزِّياراتِ وَ الاْآدابِ وَ الاْءعْمالِ الْمَعْرُوفَةِ الَّتي تَدَاوَلَتْ بينَ الإمامِيَّةِ وَ لاَ مُسْتَنَدَ لَها ظاهِرا مِنْ أخْبارِهِمْ، وَ لاَ مِن كُتُبِ قُدَمائِهِمُ الْواقِفِينَ عَلى آثارِ الاْءئِمَّةِ عليهم السلام وَ أسْرارِهِمْ، وَ لاَ أمارَةَ تَشْهَدُ بِأنَّ مَنشَأَها أخْبارٌ مُطْلَقَةٌ، أوْ وُجُوهٌ اعْتِبارِيَّةٌ مُسْتَحْسَنَةٌ، هِيَ الَّتي دَعَتْهُمْ إلى إنْشائِها و تَرتِيبِها، وَ الاْءعْتِناءِ لِجَمْعِها و تَدوِينِها كَما هُوَ الظَّاهِرُ في جُمْلَةٍ مِنْها،

ص: 93

نَعَمْ لاَ نُضائِقُ في وُرُودِ الاْءخْبارِ في بَعْضِها.»[22]

«از جمله (دعاهاى رسيده از ناحيه ى حضرت بقيّة اللّه) بسيارى از زيارت ها و آداب و اعمال معروفى است كه در ميان شيعيان اماميّه متداول است و ظاهرا سندى از اخبار (امامان عليهم السلام ) براى آن ها وجود ندارد و در كتاب هاى دانشمندان پيشين - كه به آثار امامان آگاهى داشته اند و واجد اسرار اين خاندان بوده - نيز نقل نشده است. شاهدى هم وجود ندارد كه مبناى (تأليف) آن ها، اخبار مطلق (در باب دعا و زيارت) و يا برخى وجوهى باشد كه (ايجاد) اين گونه دعاها و زيارت ها را نيكو گرداند و آن أخبار مشوّق ايشان براى تدوين دعا يا زيارت باشد. آرى در اين سخن مضايقه اى نداريم كه برخى از اين دعاها و زيارت ها - كه در ظاهر بدون سند است - از ناحيه ى (ديگر) امامان عليهم السلام روايت شده باشد.» با وجود اين قرينه ها كه در نزد خردمندان مورد پذيرش است، آيا مى تواند اين زيارت ها را تماما از درجه ى اعتبار ساقط دانست و ساختگى خواند، در حالى كه آن ها را بزرگان شيعه نقل كرده اند؟! 2 - در طول تاريخِ تشيع محدّثان و فقهاى اماميه اين گونه ادعيه را تلقّى به قبول كرده و در اعمال عبادى خود از آن ها بهره برده اند. كار بزرگان شيعه - كه پاسداران حريم ولايت بوده اند و همواره كوشيده اند ساحت مذهب را از آلوده شدن به سخنان باطل حفظ كنند - نيز مى تواند كاشف از حق بودن اين دعاها و زيارات باشد. بلى اين را انكار نمى كنيم كه در ادلّه سنن جواز تسامح در سند وجود دارد. 3 - نگارنده ى خلفيات كتاب مأساة الزهراء عليهاالسلام از قول علاّمه ى مجلسى سخنى را نقل كرده، امّا از نظر برگزيده ى مجلسى بدون بررسى عبور كرده است. علاّمه ى مجلسى چنين مى نگارد:

«زِيارَةٌ أُخْرى لَهُ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيْهِ أوْرَدَهَا السَّيِّدُ وَ غَيْرُهُ وَ الظَّاهِرُ أنَّهُ مِنْ تَأْلِيفِ السَّيِّدِ الْمُرْتَضى رَضِيَ اللّه ُ عَنْهُ. قالَ في مِصْباحِ الزَّائِرِ زِيارَةً بِألْفاظٍ شافِيَةٍ يُذْكَرُ فِيها بَعْضُ مَصائِبِ يَوْمِ الطَّفِّ يُزارُ بِهَا الْحُسَيْنُ

ص: 94

صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيْهِ وَ سَلاَمُهُ زارَ بِهَا الْمُرْتَضى عَلَمُ الْهُدى رِضْوَانُ اللّه ِ عَلَيْهِ وَ سَأذْكُرُها عَلَى الْوَصْفِ الَّذِي أشارَ هُوَ إلَيْهِ.»[23] «براى آن امام - كه درود خدا بر او باد - زيارت ديگرى وجود دارد كه سيّد (ابن طاووس) و ديگران نقل كرده اند و ظاهرا از تأليفات سيّد مرتضى است. ابن طاووس در كتاب مصباح الزائر گويد: زيارتى با الفاظ رسا رسيده است كه در آن برخى مصيبت هاى آن حضرت صلوات اللّه عليه گزارش شده و سيّد مرتضى آن حضرت را بدان زيارت مى كرده و من آن زيارت را به همان طورى كه او بدان اشاره كرده است، به زودى نقل مى كنم.»

سپس علاّمه ى مجلسى در ادامه، چنين مى نگارد:

«ظاهرا اين زيارت از مؤلّفات سيّد (مرتضى) و شيخ مفيد مى باشد كه خداى آن دو را رحمت كناد. شايد هم اين زيارت (از طريق راويان) بديشان رسيده باشد. زيرا در انتهاى اين زيارت خبرى در چگونگى نماز اين زيارت وجود دارد و اختراع نماز جايز نيست.»[24]

نكته مهم در اين گونه زيارت ها بيان اعمال عبادى چون نماز و آداب خاص براى آن هاست. در مذهب اماميّه جعل عبادت حرام است و از مصاديق بدعت در دين بشمار مى رود.

علاّمه حلّى پس از نقد روش ابو حنيفه در جَعَل عبادت گويد:

«إِنَّهُ تَكْلِيفٌ فَيَتَوَقَّفُ عَلَى الشَّرْعِ وَ لَمْ تَثْبُتْ ؛ فَإعْتِقَادُ فِعْلِهِ بَدْعَةٌ.» [25]

(اين سخن ابو حنيفه) تكليف (شرعى) است. پس بايد بر اساس شرع بدان حكم شود و دليل شرعى براى آن وجود ندارد. پس اعتقاد به انجام آن كار بدعت است.

نيز صاحب مفتاح الكرامة - كه از شاگردان مبرّز سيّد مهدى بحر العلوم است - گويد:

«وَ إعْتِقادُ اسْتِحْبابِ غَيْرِ الْمُسْتَحَبِّ بِدْعَةٌ و حَرامٌ.»[26]

ص: 95

و اعتقاد به مستحب بودن چيزى غير مستحب بدعت و حرام است.

چگونه يك عالم شيعى به خود جرات مى دهد بزرگانى چون سيّد مرتضى و شيخ مفيد را ناخواسته بدعت گزار در دين معرّفى كند؟

علاّمه ى مجلسى با آگاهى از اين سخن در ادامه بيانات خود چنين مى نگارد:

«ثُمَّ احتَمَلَ أنْ يَكُونَ المُرتضى قَدْ أخَذَ هذِهِ الرِّوايةَ ثُمَّ زادَ عَلَيْها مَا شَفى غليلَ صَدرِهِ وَ أبانَ فِيهِ عَن مَكْنونِ سِرِّهِ.»

«احتمال دارد سيّد مرتضى اين روايت (مستند تا معصوم عليه السلام ) را گرفته و در لابه لاى آن برخى عبارات را - كه موجب تسلّى دل و مكنون وجودى وى بوده است - افزوده باشد.»

آيا به خاطر وجود برخى جملات در احاديث و ادعيه - كه در بَدو امر مشكل به نظر برسد - مى توان آن ها را موضوعه (= ساختگى) خواند؟ به ويژه جملاتى كه قابل حمل بر معانى صحيح باشد. نگارنده ى خلفيات كتاب مأساة الزهراء عليهاالسلام در جمله ى ياد شده به يكى از آن موارد اشاره مى كند. ايشان چنين مى نگارد:

«اين سخن زبان حال است. يعنى اگر مردانِ نامحرم نمى بودند موى خود را پريشان مى كردند.»[27]

4 - اگر بپذيريم نقل شريف مرتضى از ساخته هاى وى باشد ، اين سخن به جعلى بودن زيارت ناحيه - كه محمّد بن جعفر مشهدى، از طريق سفراى چهارگانه، از حضرت بقيّة اللّه، روايت كرده - ربطى ندارد؛ علاّمه ى مجلسى نيز اين زيارت را از كتاب مزارِ وى نقل كرده است.

او در بحار الانوار چنين مى نگارد:

«أقُولُ قالَ مُوءَلِّفُ الْمَزارِ الْكَبِيرِ : زِيارَةٌ أُخْرى في يَوْمِ عاشُوراءَ مِمَّا

ص: 96

خَرَجَ مِنَ النَّاحِيَةِ إلى أحَدِ الاْءبْوابِ قالَ : ...

فَظَهَرَ أنَّ هذِهِ الزِّيارةَ مَنْقُولَةٌ مَرْوِيَّةٌ ... وَ أمَّا الاْءخْتِلافُ الواقعُ بينَ تِلْكَ الزَّيارَةِ و بينَ مَا نُسِبَ إلَى السَّيِّدِ الْمُرْتَضى فَلَعَلَّهُ مَبْنِيٌّ عَلَى اختلافِ الرِّواياتِ و الاْءظْهَرُ أنَّ السّيِّدَ أخَذَ هذِهِ الزِّيارَةَ وَ أضافَ إلَيْها مِن قِبَلِ نَفسِهِ ما أضَافَ.»[28]

«گويم: مؤلّف كتاب "المزار الكبير" گويد: زيارت ديگرى در روز عاشورا وجود دارد كه از ناحيه براى يكى از ابواب (آن حضرت) خارج شد ... پس ظاهر شد كه اين زيارت منقول و روايت شده (از سوى معصوم عليه السلام ) است ...

و شايد اختلاف واقع در اين نقل و نقل سيّد مرتضى به خاطر اختلاف نسخه ها باشد و ظاهر اين است كه سيّد اين زيارت را گرفته و برخى عبارات را از سوى خود در لابه لاى آن افزوده است.»

علاّمه ى مجلسى نيز زيارت ناحيه را مَروى(1) مى داند و سند آن از طريق سفراى چهارگانه به حضرت بقية اللّه عليه السلام مى رساند و ريشه ى زيارت منقول توسّط سيّد مرتضى را هم همين زيارت مى خواند.

برخى محققان گفته اند: شريف مرتضى در برخى آثار خود به منظور روشن تر شدن متن حديث، عباراتى را بر آن افزوده است. مثلاً وى روايت اميرالمؤمنين در باب علوم قرآنى را تفصيل داده است. اين روايت را محمّد بن ابراهيم نعمانى (متوفّاى قرن چهارم) از امير المؤمنين نقل كرده است. شريف مرتضى در تفسير خود - كه به تفسير شريف مرتضى معروف است - همان روايت را نقل كرده و از ديگر آيات قرآن شواهدى را بر آن افزوده است. على بن ابراهيم قمى[29] نيز در مقدّمه ى تفسير خود خلاصه ى آن روايت را به عنوان مقدمّه كتاب برگزيده است.

ص: 97


1- - مَروى: روايت شده

زيارةٌ في يومِ عَاشُورا

ذَكَرَ الزِّيَارَةَ في يَوْمِ عَاشُورَا مِنْ كِتَابِ الُمخْتَصَرِ الْمُنْتَخَبِ فَقَالَ مَا هذَا لَفْظُهُ: [بحار الانوار؛ علامه مجلسى؛ (كتاب المزار)؛ ج 101؛ صص 313 تا 316]

ص: 98

زيارتى در روز عاشورا (علاّمه مجلسى نقل مى كند كه:) سيد ابن طاووس زيارتِ در روز عاشورا را از كتاب المختصر المنتخب ياد كرده است. پس گويد كه عين سخن وى چنين است:

ص: 99

ثُمَّ تَتَأَهَّبُ لِلزِّيَارَةِ، فَتَبْدَأُ، فَتَغْتَسِلُ، وَ تَلْبِسُ ثَوْبَيْنِ طَاهِرَيْنِ، وَ تَمْشي حَافِيا إِلى فَوْقِ سَطْحِكَ، أوْ فَضاءٍ مِنَ الاْءَرْضِ،ثُمَّ تَسْتَقْبِلُ الْقِبْلَةَ فَتَقُولُ:

[1] اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ آدَمَ صَِفْوَةِ اللّه ِ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ نُوحٍ أَمِينِ اللّه ِ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللّه ِ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عِيسى رُوحِ اللّه ِ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللّه ِ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ النَّبِيِّينَ، وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ، وَ أَفْضَلِ السَّابِقِينَ، وَ سِبْطِ خَاتَمِ الْمُرْسَلِينَ، وَ كَيْفَ لاَ تَكُونُ كَذلِكَ سَيِّدي، وَ أَنْتَ إِمامُ الْهُدى وَ حَلِيفُ التُّقى وَ خَامِسُ أَصْحَابِ الْكِسَاءِ، رُبِّيتَ في حِجْرِ الاْءِسْلاَمِ وَ رُضِعْتَ مِنْ ثَدْيِ الاْءِسْلاَمِ فَطِبْتَ حَيّا وَ مَيِّتا.

[2] اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ الْحَسَنِ الزَّكِيِّ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللّه ِ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ الشَّهِيدُ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَصِيُّ الْبِرُّ التَّقِيُّ الرَّضِيُّ الزَّكِيُّ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الاْءَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِكَ [بِسَاحَتِكَ]، وَ جَاهَدَتْ في اللّه ِ مَعَكَ، وَ شَرَتْ نَفْسَهَا ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّه ِ فِيكَ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ الُْمحْدِقِينَ بِكَ.

[3] أَشْهَدُ أَنْ لاَ إلهَ إِلاَّ اللّه ُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدا

ص: 100

سپس آماده زيارت مى شوى پس آغاز مى كنى؛ پس غسل مى نمايى و جامه هاى پاكيزه به تن مى كنى و پاى برهنه بر بالاى بام خانه ات يا بلندى از زمين مى روى؛ سپس رو به قبله مى كنى؛ پس مى گويى:

[1] سلام بر تو اى وارث آدم برگزيده خدا، سلام بر تو اى وارث نوح امين و مورد اعتماد خدا، سلام بر تو اى وارث ابراهيم دوست و رفيق خدا، سلام بر تو اى وارث موسى سخن گفته شده خدا، سلام بر تو اى وارث عيسى روح خدا، سلام بر تو اى وارث محمد فرستاده خدا، سلام بر تو اى وارث پيامبران، و امير مؤمنان و آقاى جانشينان و برترين گذشتگان، و فرزندِ دخترىِ انجام فرستادگان، و چگونه با اين ويژگى ها، تو آقايم نباشى، در حالى كه تو امام هدايتى و هم پيمان پرواپيشگانى و پنجمين نفر ياران كساء (بُرد يمانى)اى. در خانه اسلام تربيت شدى، و از پِستان اسلام شير نوشيدى، پس در حال زنده بودن و در حال مردن پاكيزه شدى.

[2] سلام بر تو اى وارث حسن پاكيزه، سلام بر تو اى ابا عبدالله، سلام بر تو اى راستگوى شهيد، سلام بر تو اى جانشينِ نيكوكار پرواپيشه خرسندِ پاكيزه، سلام بر تو و بر ارواحى كه بر آستانت غنودند و در كنارت بارها بر زمين گزاردند (اقامت گزيدند)، و به خاطر خدا همراه تو كارزار نمودند، و جان هايشان را براى به دست آوردنِ خشنودى خدا در - دفاع از - تو فروختند، سلام بر فرشتگان جمع شده بر گردت.

[3] شهادت مى دهم كه معبودى جز آن كه همه در او شيدايند وجود

ص: 101

صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِیْماً - عَبْدُهُ وَ رَسُوْلُهُ.

وَأَشْهَدُ أَنَّ أَباکَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طالِبٍ أَمِیْرَالْمُؤْمِنِیْنَ - صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ - وَ سَیِّدَ الْوَصِیِّیْنَ، وَ قائِدَ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِیْنَ، إمامٌ افْتَرَضَ اللَّهُ طاعَتَهُ عَلی خَلْقِهِ؛ وَ کَذلِکَ أَخُوْکَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ - صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ - ، وَ کَذلِکَ أَنْتَ وَ الْأَئِمَّهُ مِنْ وُلْدِکَ.

[4]أَشْهَدُ أَنَّکُمْ أَقَمْتُمُ الصَّلاهَ، وَ آتَیْتُمُ الزَّکاهَ وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللّه ِ حَقَّ جِهَادِهِ، حَتّى أَتَاكُمُ الْيَقِينُ مِنْ وَعْدِهِ، فَأُشْهِدُ اللّه َ وَ أُشْهِدُكُمْ أَنِّي بِاللّه ِ مُؤْمِنٌ، وَ بِمُحَمَّدٍ مُصَدِّقٌ، وَ بِحَقِّكُمْ عَارِفٌ، وَ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ قَدْ بَلَّغْتُمْ عَنِ اللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَمَرَكُمْ بِهِ، وَ عَبَدْتُمُوهُ حَتّى أتَاكُمُ الْيَقِينُ.

[5] بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا أَبَا عَبْدِ اللّه ِ، لَعَنَ اللّه ُ مَنْ قَتَلَكَ، لَعَنَ اللّه ُ مَنْ أَمَرَ بِقَتْلِكَ، لَعَنَ اللّه ُ مَنْ شَايَعَ عَلى ذَلِكَ، لَعَنَ اللّه ُ مَنْ بَلَغَهُ ذَلِكَ فَرَضِيَ بِهِ، أَشْهَدُ أَنَّ الَّذِينَ سَفَكُوا دَمَكَ، وَ انْتَهَكُوا حُرْمَتَكَ، وَ قَعَدُوا عَنْ نُصْرَتِكَ مِمَّنْ دَعَاكَ فَأَجَبْتَهُ، مَلْعُونُونَ عَلى لِسَانِ النَّبِيِّ الاْءُمِّيِّ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ.

[6] يَا سَيِّدي وَ مَوْلاَيَ إِنْ كَانَ لَمْ يُجِبْكَ بَدَني عِنْدَ اسْتِغَاثَتِكَ، فَقَدْ أَجَابَكَ رَأْيي وَ هَوَاىَ، أَنَا أَشْهَدُ أَنَّ الْحَقَّ مَعَكَ، وَ أَنَّ مَنْ خَالَفَكَ عَلى ذَلِكَ بَاطِلٌ، فَيَالَيْتَني كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزا عَظِيما.

ص: 102

ندارد، او يكتاست و همتايى برايش نيست. و شهادت مى دهم كه همانا محمّد كه توجّه و سلام خدا بر او و خاندانش باد، بنده و فرستاده اوست، و شهادت مى دهم كه همانا پدرت على بن ابى طالب اميرمؤمنان ( صلى الله عليه و آله وسلم ) و آقاى جانشينان و پيشواى روسپيدان، امامى است كه خدا فرمانبريش را واجب فرموده است؛ و هم چنين برادرت حسن بن على( صلى الله عليه و آله وسلم ) چنين است؛ و تو و همه امامان از نسلت همان گونه ايد.

[4] شهادت مى دهم كه شما نماز را بپاداشتيد؛ و زكات را پرداختيد، و به نيكى فرمان داديد؛ و از بدى بازداشتيد؛ و در راه خدا به حقّ جهادش كارزار نموديد؛ تا اين كه مرگى كه وعده داده بود بر شما رسيد؛ پس خدا را گواه مى گيرم و شما را شاهد مى گيرم كه همانا من به خدا ايمان دارم و محمّد را تصديق مى كنم، و به حقّ شما عارفم، و شهادت مى دهم كه همانا شما آن چه را كه خداى عزّ و جلّ فرمان تان داده بود، (به مردم) رسانديد؛ و او را عبادت كرديد تا اين كه مرگ شما را فراگرفت.

[5] پدر و مادرم فداى تو اى اباعبدالله، خدا كشنده ات را فرين كند؛ خدا آن كه را فرمان بر قتلت داد، نفرين فرمايد؛ خدا كسى را كه پيروى از آنان كرد نفرين كناد؛ خدا كسى را كه خبرِ اين سخن بدو رسيد و (از كشته شدنت) خشنود شد، نفرين فرمايد؛ شهادت مى دهم همانا كسانى كه خونت را ريختند، و حرمتت را دريدند، و از ياريت كوتاهى كردند، همان كسانى كه ترا خواندند و در نتيجه تو به سوى آنان شتافتى، بر زبان پيامبر درس ناخوانده صلى الله عليه و آله وسلم لعنت شدگان اند.

[6] اى آقا و مولايم اگر در هنگام پناه خواستن ات با بدنم ياريت نكردم، پس به تحقيق با خواست و رأيم ترا اجابت مى كنم. من شهادت مى دهم كه حقّ با تو بود، و همانا كسانى كه با تو مخالفت كردند، باطل بودند. اى كاش من با تو مى بودم و به رستگارى بزرگى نائل مى شدم.

ص: 103

[7] فَأَسْأَلُكَ يَا سَيِّدي أَنْ تَسْأَلَ اللّه َ جَلَّ ذِكْرُهُ في ذُنُوبي، وَ أَنْ يُلْحِقَني بِكُمْ وَ بِشِيعَتِكُمْ، وَ أَنْ يَأْذَنَ لَكُمْ في الشَّفَاعَةِ وَ أَنْ يُشَفِّعَكُمْ في ذُنُوبي، فَإِنَّهُ قَالَ جَلَّ ذِكْرُهُ:

«مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ».

صَلَّى اللّه ُ عَلَيْكَ وَ عَلى آبَائِكَ وَ أَوْلاَدِكَ وَ الْمَلاَئِكَةِ الْمُقِيمِينَ في حَرَمِكَ، صَلَّى اللّه ُ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ وَ عَلَى الشُّهَدَاءِ الَّذِينَ اسْتُشْهِدُوا مَعَكَ وَ بَيْنَ يَدَيْكَ، صَلَّى اللّه ُ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهِمْ وَ عَلى وَلَدِكَ عَلِيٍّ الاْءَصْغَرِ الَّذي فُجِعْتَ بِهِ.

ثُمَّ تَقُولُ:

اَللّهُمَّ إِنِّي بِكَ تَوَجَّهْتُ إِلَيْكَ، وَ قَدْ تَحَرَّمْتُ بِمُحَمَّدٍ وَ عِتْرَتِهِ، وَ تَوَجَّهْتُ بِهِمْ إِلَيْكَ، وَ اسْتَشْفَعْتُ بِهِمْ إِلَيْكَ، وَ تَوَسَّلْتُ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لِتَقْضِيَ عَنِّي مُفْتَرَضي وَ دَيْني وَ تُفَرِّجَ غَمِّي وَ تَجْعَلَ فَرَجي مَوْصُولاً بِفَرَجِهِمْ.

ثُمَّ امْدُدْ يَدَيْكَ حَتّى يُرى بَيَاضُ إِبْطَيْكَ وَ قُلْ:

يَا لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ لاَ تَهْتِكْ سَتْري، وَ لاَ تُبْدِ عَوْرَتي، وَ آمِنْ رَوْعَتي، وَ أَقِلْني عَثْرَتي، اَللّهُمَّ اقْلِبْني مُفْلِحا مُنْجِحا قَدْ رَضَيْتَ عَمَلي وَ اسْتَجَبْتَ دَعْوَتي، يَا اللّه ُ الْكَرِيمُ.

ثُمَّ تَقُولُ:

ص: 104

[7] پس اى آقايم از تو مى خواهم كه از خداى - بلند مرتبه يادش - در بخشش گناهانم درخواست نمائى؛ و همانا مرا به شما و پيروانتان بپيوندد؛ و به شما در شفاعت اجازه دهد و شما را در باره گناهانم شفيع گرداند. پس همانا حضرتش - بلند مرتبه يادش - فرمود:

«كيست كه در نزد او جز به اجازه اش شفاعت كند ؟»

درود و توجّه خدا بر تو و بر پدرانت و فرزندانت و فرشتگان سُكنا گزيده در حَرَمت باد. توجّه و درود خدا بر تو و بر همه آنان و بر شهيدانى كه همراهت و در پيش رويت شهادت جستند. توجّه و درود خدا بر تو و بر ايشان و بر فرزندت علىّ كوچك باد كه به سبب او دردمند شدى.

سپس مى گوئى:

بارالها! همانا من به وسيله تو به سوى تو توجّه مى كنم؛ و به تحقيق به دوستى محمّد و خاندانش احترام مى جويم؛ و به وسيله ايشان به سوى تو توجّه مى كنم؛ و به وسيله ايشان از تو شفاعت مى طلبم؛ و به محمّد و خاندان محمّد توسّل مى جويم، تا اين كه از من و حقوقى را كه از تو قضا كردم، و حقوقى از خلق كه برگردنم مى باشد، درگذرى؛ و اندوهم را بگشائى؛ و گشايش (كار)ام را در گشايش ايشان قراردهى.

سپس دو دستت را بلند كن تا اين كه سفيدى زير بغلت ديده شود، و بگو:

اى آنكه جز تو شيدا كننده اى نيست، پرده - آبرو - ام را مدر؛ و آنچه را كه از آن شرمم مى شود، آشكار مكن؛ ترسم را به امنيت رسان؛ و لغزشم را جبران كن. بارالها! مرا (از اين سرا به سراى ديگر) برگردان، در حالى كه رستگار و كامياب باشم، و از كردارم خشنود شده و درخواستم را اجابت كرده باشى؛ اى خداى بخشنده.

سپس مى گوئى:

ص: 105

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكَاتُهُ.

ثُمَّ تَبْدَأُ وَ تَقُولُ:

اَلسَّلاَمُ عَلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، اَلسَّلاَمُ عَلى فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْحَسَنِ الزَّكِيِّ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ، اَلسَّلاَمُ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، اَلسَّلاَمُ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، اَلسَّلاَمُ عَلى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، اَلسَّلاَمُ عَلى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الرِّضا عَلِيِّ بْنِ مُوسى، اَلسَّلاَمُ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، اَلسَّلاَمُ عَلى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ، اَلسَّلامُ عَلَى الاِْمامِ الْقَائِمِ بِحَقِّ اللّه ِ وَ حُجَّةِ اللّه ِ في أَرْضِهِ، صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ عَلى آبَائِهِ الرَّاشِدِينَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ سَلَّمَ تَسْلِيما كَثِيرا.

ثُمَّ تُصَلِّي سِتَّ رَكَعَاتٍ مَثْنى مَثْنى، تَقْرَأُ في كُلِّ رَكْعَةٍ فَاتِحَةَ الْكِتابِ مَرَّةً وَ قُلْ هُوَ اللّه ُ أَحَدٌ مِائَةَ مَرَّةٍ. وَ تَقُولُ بَعْدَ فَرَاغِكَ مِنْ ذلِكَ:

اَللّهُمَّ يَا أَللّه ُ يَا رَحْمنُ يَا رَحِيمُ يَا عَلِيُّ يَا عَظِيمُ يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ يَا فَرْدُ يَا وِتْرُ يَا سَمِيعُ يَا عَلِيمُ يَا عَالِمُ يَا كَبِيرُ يَا مُتَكَبِّرُ يَا جَلِيلُ يَا جَمِيلُ يَا حَلِيمُ يَا قَوِيُّ يَا عَزِيزُ يَا مُتَعَزِّزُ يَا جَبَّارُ يَا مُؤْمِنُ يَا مُهَيْمِنُ يَا جَبَّارُ يَا عَلِيُّ يَا مُعِينُ يَا حَنَّانُ يَا مَنَّانُ يَا تَوَّابُ يَا بَاعِثُ يَا وَارِثُ يَا حَمِيدُ يَا مَجِيدُ يَا مَعْبُودُ يَا مَوْجُودُ يَا ظَاهِرُ يَا بَاطِنُ يَا أَوَّلُ يَا آخِرُ يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا ذَا الْجَلاَلِ وَ الاْءِكْرَامِ وَ يَا ذَا الْعِزِّةِ وَ السُّلْطَانِ.

أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هذِهِ الاْءَسْمَاءِ يَا اللّه ُ وَ بِحَقِّ أَسْمَائِكَ كُلِّهَا أَنْ تُصَلِّىَ عَلى

ص: 106

سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد.

سپس آغاز مى كنى و مى گوئى:

سلام بر امير مؤمنان، سلام بر فاطمه زهرا، سلام بر حسن پاكيزه، سلام بر حسين راستگوى شهيد، سلام بر على بن حسين، سلام بر محمد بن على، سلام بر جعفر بن محمد، سلام بر موسى بن جعفر، سلام بر على بن موسى الرضا، سلام بر محمد بن على، سلام بر على بن محمد، سلام بر حسن بن على، سلام بر امام قيام كننده به حق الهى و حجّت خدا در زمينش، توجه و سلام فراوان خدا بر او و بر پدران رشد دهنده پاكيزه پاك شدگانش باد.

سپس شش ركعت نماز به صورت دو ركعت دو ركعت مى خوانى و در هر ركعت سوره فاتحة الكتاب را يك بار و قل هو الله احد را صدبار مى خوانى، و پس از تمام شدن نمازت مى گوئى:

بارالها! اى آن كه در او همه شيدايند، اى بخشنده، اى بخشايشگر، اى والامقام، اى بزرگ، اى يكتا، اى بى نياز، اى تك و تنها، اى يكى، اى شنوا، اى دانا، اى با علم، اى بزرگ و كبير، اى با تكبّر، اى با جلالت، اى زيبا، اى بردبار، اى نيرومند، اى با عزّت، اى عزيزشده، اى بسيار چيره و غالب، اى ايمنى بخش، اى قاهر و چيره بر همه خلائق، اى بسيار چيره، اى والامقام، اى كمك كننده، اى مهربان، اى بسيار منّت گزارنده، اى بسيار توبه پذير، اى برانگيزنده، اى وارث، اى ستايش شده، اى با مجد و شكوه، اى كُرنش شده، اى يافته شده، اى آشكار، اى درون، اى آغاز، اى انجام، اى زنده، اى بسيار استوارى دهنده، اى صاحب جلال و بزرگوارى، و اى صاحب عزّت و تسلّط.

از تو اى آنكه همه در او شيدايند به حقّ اين نشانه ها و به حقّ تمامىِ نشانه هايت درخواست مى كنم، كه بر محمّد و خاندان محمّد توجّه فرمائى؛ و اين كه از من هر بى قرارى و اندوه و سختى و زيان و تنگنائى كه من در آن

ص: 107

مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُفَرِّجَ [تُفَرِّح]عَنِّی کُلَّ هَمٍّ وَ غَمٍّ وَ کَرْبٍ وَ ضُرٍّ وَ ضِیقٍ أَنَا فِیهِ وَ تَقْضِیَ عَنِّی دَیْنِی وَ تُبَلِّغَنِی أُمْنِیَّتِی وَ تُسَهِّلَ لِی مَحَبَّتِی وَ تُیَسِّرَ لِی إِرَادَتِی وَ تُوصِلَنِی إِلَی بُغْیَتِی سَرِیعاً عَاجِلًا وَ تُعْطِیَنِی سُؤْلِی وَ مَسْأَلَتِی وَ تَزِیدَنِی فَوْقَ رَغْبَتِی وَ تَجْمَعَ لِی خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ

ص: 108

هستم، (همه) را به شادی برسانی، و حقوقی از دیگران که برگردم می باشد، ادا فرمائی، و آرزوهایم را به من برسانی. و محبتم را برایم آسان گردان، و خواسته ام را برایم میسر گردانی، و بدانچه بر آن میل دارم، به سرعت و با شتاب مرا به آن برسانی، و درخواست و سؤال ام را عطا فرمائی، و بالاتر از خواست و میل ام فزونی ام بخشی، و برایم نیکی دنیا و آخرت را فراهم آوری.

ص: 109

زيارة يوم الولادة

خَرَجَ إِلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْعَلاَءِ الْهَمَدَانِيِّ وَكِيلِ أَبي مُحَمَّدٍ عليه السلام إِنَّ مَوْلاَنَا الْحُسَيْنِ عليه السلام وُلِدَ يَوْمَ الْخَمِيسِ لِثُلُثٍ خَلَوْنَ مِنْ شَعبَان فَصُمْهُ [فِيهِمَا] وَ ادْعُ فِيهِ بِهذَا الدُّعَاءِ: [ مصباح المتهجّد؛ شيخ ابو جعفر محمد بن حسن طوسى؛ صفحه 758 و 759]

ص: 110

زيارت روز ولادت

از سوى حضرت صاحب الامر عليه السلام به سوى قاسم بن علاء همدانى وكيل حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام توقيعى بيرون آمد كه: مولاى ما امام حسين عليه السلام در روز پنجشنبه سيّم ماه شعبان متوّلد شد؛ پس آن روز را روزه بدار و اين دعا را بخوان:

ص: 111

[1] اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ الْمَوْلُودِ في هذَا الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ بِشَهَادَتِهِ قَبْلَ اسْتِهْلاَلِهِ وَ وِلاَدَتِهِ بَكَتْهُ السَّمَاءُ وَ مَنْ فِيهَا وَ الاْءَرْضُ وَ مَنْ عَلَيْهَا، وَ لَمَّا يُطَأْ لاَبَتَيْهَا قَتِيلِ الْعَبْرَةِ وَ سَيِّدِ الاْءُسْرَةِ الْمَمْدُودِ بِالنُّصْرَةِ يَوْمَ الْكَرَّةِ، الْمُعَوَّضِ مِنْ قَتْلِهِ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ مِنْ نَسْلِهِ، وَ الشِّفَاءَ في تُرْبَتِهِ، وَ الْفَوْزَ مَعَهُ في أَوْبَتِهِ، وَ الاْءَوْصِيَاءَ مِنْ عِتْرَتِهِ بَعْدَ قَائِمِهِمْ وَ غَيْبَتِهِ، حَتّى يُدْرِكُوا الاْءَوْتَارَ، وَ يَثْأَرُوا الثَّارَ، وَ يُرْضُوا الْجَبَّارَ، وَ يَكُونُوا خَيْرَ أَنْصَارٍ، صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِمْ مَعَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ.

[2] اَللّهُمَّ فَبِحَقِّهِمْ إِلَيْكَ أَتَوَسَّلُ، وَ أَسْأَلُ سُؤَالَ مُقْتَرِفٍ مُعْتَرِفٍ مُسِيئٍ إِلى نَفْسِهِ مِمَّا فَرَّطَ في يَوْمِهِ وَ أَمْسِهِ، يَسْأَلُكَ الْعِصْمَةَ إِلى مَحَلِّ رَمْسِهِ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عِتْرَتِهِ وَ احْشُرْنا في زُمْرَتِهِ وَ بَوِّئْنَا مَعَهُ دَارَ الْكِرَامَةِ وَ مَحَلَّ الاْءِقَامَةِ.

[3] اَللّهُمَّ وَ كَمَا أَكْرَمْتَنَا بِمَعْرِفَتِهِ فَأَكْرِمْنَا بِزُلْفَتِهِ، وَ ارْزُقْنَا مُرَافَقَتَهُ وَ

ص: 112

[1] بارخدايا! از تو درخواست مى كنم به حقّ متولّد شده در اين روز، كه به شهادتش قبل از گريه اش به هنگام تولّد و پيش از ولادتش، وعده داده شده بود، (همان كسى كه) آسمان و هر كه در آن است و زمين و هرچه در آن مى باشد، براى او گريستند؛ در حالى كه هنوز - حضرتش - پا در بيابانهاى اطراف مدينه ننهاده بود . (همان) كشته اى كه نزد هر كه يادش كنند بر او خواهد گريست؛ و (او) آقاى خانواده است (و) كمك شده به نصرت و يارى در روز رجعت. (كسى كه) تاوان و عوض كشته شدنش آن است كه امامان از نسل او بوده، و شفا در خاك و تربت اوست و رستگارى در بازگشتنش (و رجعتش) همراه او مى باشد، و جانشينان از عترتش پس از قائمشان و بعد از به نهايت رسيدن غيبت او است، تا اين كه به خونخواهى قيام كنند، و (ظالمان و قاتلانش را به خاطر) خونِ (به ناحقّ ريخته شده) او قصاص كنند، و از خداى جبّار خشنود شوند، و در زمره بهترين ياران باشند، كه توجّه و درود خدا همراه گردش شب و روز بر ايشان باد.

[2]الها! به حقّ ايشان به تو متوسّل مى شوم و از تو درخواست مى كنم آن هم درخواست فردى گنهكار و اعتراف كننده، بدكار بر خويشتن از آنچه در روز و شبش بر خود زياده روى كرده، از تو عصمت و نگاهدارى درخواست مى كند تا اين كه به جايگاه ابدى و گورخويش

ص: 113

وَ سابِقَتَهُ، وَ اجْعَلْنا مِمَّنْ یُسَلِّمُ لِأمرِهِ، وَ یُکثِرُ الصَّلاهَ عَلَیهِ عِندَ ذِکرِهِ، وَ عَلیٰ جَمِیعِ أوصِیائِهِ وَ أهلِ اصطفاء [أصفِیائِهِ]، المَمدودِینَ مِنک بِالعدَدِ الاثنَی عَشَرَ، النُّجومِ الزُّهَرِ، وَ الحُجَجِ عَلیٰ جَمیعِ البَشَرِ.

اللّٰهُمَّ وَهَبْ لَنا فی هذا الیَومِ خَیرَ مَوهِبَهٍ، وَأنجِحْ لَنا فِیهِ کُلَّ طَلِبَهٍ، کَما وَهَبتَ الحُسَینَ لِمُحَمَّدٍ جَدِّهِ، وَعاذَ فُطْرسُ بِمَهدِهِ، فَنَحنُ عائِذونَ بِقَبرِهِ مِنْ بَعدِهِ، نَشهَدُ تُربَتَهُ، وَنَنتَظِرُ أوبَتَهُ، آمینَ رَبَّ العالَمینَ.

ثُمَّ تَدْعُو بَعْدَ ذَلِكَ بِدُعَاءِ الْحُسَيْنِ عليه السلام هُوَ آخِرُ دُعَاءٍ دَعَا بِهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَوْمَ كَوْثَر.

[4] اَللّهُمَّ أَنْتَ مُتَعَالي الْمَكَانِ، عَظِيمُ الْجَبَرُوتِ، شَدِيدُ الِْمحَالِ، غَنِيٌّ عَنِ الْخَلاَئِقِ، عَرِيضُ الْكِبْرِيَاءِ، قَادِرٌ عَلى مَا تَشاءُ، قَرِيبُ الرَّحْمَةِ، صَادِقُ الْوَعْدِ، سَابِغُ النِّعْمَةِ، حَسَنُ الْبَلاَءِ، قَرِيبٌ إِذَا دُعِيتَ، مُحِيطٌ بِمَا خَلَقْتَ، قَابِلُ التُّوبَةِ لِمَنْ تَابَ إِلَيْكَ، قَادِرٌ عَلى مَا أَرَدْتَ، وَ مُدْرِكٌ مَا طَلَبْتَ، وَ شَكُورٌ إِذَا شُكِرْتَ، وَ ذَكُورٌ إِذَا ذُكِرْتَ، أَدْعُوكَ مُحْتَاجا، وَ أَرْغَبُ إِلَيْكَ فَقِيرا، وَ أَفْزَعُ إِلَيْكَ خَائِفا، وَ أَبْكي إِلَيْكَ مَكْرُوبا، وَ اسْتَعِينُ

ص: 114

(بپيوندد).

بارالها! بر محمّد و خاندانش توجّه كن؛ و ما را در ميان ايشان محشور فرما؛ و ما را با حضرتش در خانه كرامت و جايگاه (هميشگىِ) اقامت جايگزين نما.

[3] بارالها! همچنان كه بر ما به خاطر معرفتش كرم فرمودى، به قرب و نزديكى او، بر ما لطف فرما؛ و دوستى اش و پيشى جستن - بدو - را به ما ارزانى كن؛ و ما را از كسانى قرار ده كه تسليم و گوش به فرمانش هستند؛ و (ما را از آنى گردان كه) در هنگام ياد كردن او بر حضرتش و تمامى جانشينانش و خاندان برگزيده، صلوات و درود زياد مى فرستند. (همان كسانى كه) از جانب تو دوازده نفر گرديدند، آن ستارگان درخشنده و حجّتهاى بر همه بشر.

خدايا! در اين روز به ما بهترين بخششهايت را ارزانى كن؛ تمامى درخواستهاى ما را در اين روز بر ما عطا فرما، همچنان كه - در اين روز گرانقدر - حسين « عليه السلام » را به جدش محمّد « صلى الله عليه و آله وسلم » عطا كردى، و فُطرس به گهواره اش پناه جست؛ پس ما بعد از او پناهندگان بر مزار اوئيم، و بر خاكش گواهى مى دهيم (بديدار قبرش مى رويم)، و چشم انتظار بازگشتش مى باشيم؛ آمين اى دارنده جهانيان.

سپس بعد از اين، دعاى حضرت امام حسين عليه السلام را مى خوانى. و اين آخرين دعائى است كه آن حضرت در روزى كه مغلوب كافران گرديده بود، خواند.

[4] بارالها! تو (داراى) جايگاه بلند هستى و بزرگ جبروتِ (داراىِ) جايگاه فرود آمدن باشدّت و بزرگى(هستى)، بى نياز از آفريدگان، با كبرائىِ گسترده، تواناى بر آنچه بخواهى، نزديك در رحمت، و راستگوى در وعده، با رحمتى وسيع و گشاده، نيكوى در بلا، نزديك آنگاه كه

ص: 115

بِکَ ضَعِیفاً وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْکَ کَافِیاً اُحْکُمْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ قَوْمِنَا فَإِنَّهُمْ غَرُّونَا وَ خَدَعُونَا وَ خَذَلُونَا وَ غَدَرُوا بِنَا وَ قَتَلُونَا وَ نَحْنُ عِتْرَهُ نَبِیِّکَ وَ وُلْدُ حَبِیبِکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلَّذِی اِصْطَفَیْتَهُ بِالرِّسَالَهِ وَ اِئْتَمَنْتَهُ عَلَی وَحْیِکَ فَاجْعَلْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ اَلرَّاحِمِینَ .

ص: 116

خوانده شوی محيط بر آنچه آفريده اى، توبه پذيرِ هر كس كه به سوى تو بازگشت نمايد، تواناى بر آنچه اراده كنى، درك كننده آنچه بجوئى، و شكر پذيرى آنگاه كه شكر گزارى شوى، ذكر و يادپذيرى آنگاه كه ياد شوى. نيازمندانه ترا مى خوانم؛ و فقيرانه به سوى تو زارى مى كنم؛ و ترسان به سوى تو پناه مى برم؛ و افسرده به سوى تو مى گريم؛ و ناتوانانه از تو يارى و كمك مى خواهم؛ و كفايت كننده بر تو توكّل مى نمايم؛ ميان ما و قوممان (به حقّ) حكم فرما . پس ايشان ما را فريب دادند؛ و با ما مكر نمودند؛ و ما را خوار كردند؛ و به ما خيانت كردند؛ و ما را كشتند در حالى كه ما خاندان پيامبرت و فرزند حبيب و دوستت محمّد بن عبداللّه بوديم، همان كسى كه او را به رسالت برگزيدى، و بر وحى خود امينش داشتى. پس براى ما در كارمان فرج و گشايشى قرار ده، به رحمتت اى رحم كننده ترين رحم كنندگان.

ص: 117

سفارش به زيارت عاشورا

محدّث بزرگوار ميرزا حسين نورى گويد:

جناب مستطاب پرواپيشه ى پرهيزكار سيّد احمد فرزند سيّد هاشم فرزند سيّد حسن رشتى موسوىِ تاجر ساكن رشت - كه خداوند او را تأييد فرمايد - تقريبا در هفده سال قبل به نجف اشرف مشرّف شد؛ و با عالم ربانىّ و فاضل صمدانى شيخ على رشتى - كه خاك مرقدش پاكيزه باد - ... به منزل حقير آمدند. چون برخاستند، شيخ به صلاح و سداد سيّد احمد اشاره كرد، و فرمود قضيّه ى عجيبى وجود دارد و در آن وقت مجال بيان نبود. پس از چند روز باز او را ملاقات كردم. فرمود: سيّد رفت و آن قضيّه را با جمله اى از حالات سيّد نقل كرد.

من از نشنيدن آن ها از خودش بسيار تأسّف خوردم. اگر چه مقام شيخ رحمه الله أجّل از آن بود كه گمان اندك خلافى در نقل وى برود. از آن سال تا چند ماه قبل اين مطلب در خاطرم بود، تا اين كه در ماه جمادى الآخر امسال از نجف اشرف برگشته بودم. در كاظمين سيّد احمد را ملاقات كردم كه از سامرا مراجعت كرده و عازم ايران بود. شرح حالش را چنان كه شنيده بودم، از خودش پرسيدم و از آن جمله داستان مورد بحث را نيز سوال كردم. همه را مطابق آن چه شنيده بودم نقل كرد، و آن قضيه چنين است:

وى گفت: در سال هزار و دويست و هشتاد (1280 ق) به منظور حج بيت اللّه

ص: 118

الحرام از "دار المرز" رشت به تبريز آمدم؛ و در خانه ى حاج صفر على تاجر تبريزىِ معروف منزل كردم. چون قافله اى نبود، لذا حيران ماندم؛ تا آن كه حاج جبّار جلو دارِ سدهىِ اصفهانى براى شهر "طرابوزن"[31[ بار برداشت. به تنهايى از او مركبى كرايه كردم، و همراهش شدم. چون به منزل اوّل رسيدم، به تشويق حاج صفر على سه نفر ديگر نيز به من ملحقّ شدند، يكى حاج ملاّ باقر تبريزى حجّه(1) فروش معروفِ علما و يكى حاج سيّد حسين تاجر تبريزى و ديگرى حاج على نامى كه خدمت مى كرد. پس به اتفّاق روانه شديم، تا اين كه به "ارزنة الروم"[32] رسيديم، و از آن جا به "طرابوزن" عازم گشتيم. در يكى از منازل ميان اين دو شهر حاج جبّار جلودار نزد ما آمد، و گفت: اين منزلى كه در پيش داريم ترسناك است، قدرى زود بار كنيد، و همراهى قافله باشيد. چون در ساير منازل غالبا با فاصله، از عقب قافله مى رفتيم. پس ما هم تخمينا دو ساعت و نيم يا سه ساعت به صبح مانده به اتفّاق حركت كرديم. به اندازه ى نيم يا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم كه هوا تاريك شد و برف شروع به باريدن كرد، به طورى كه رفقا هر كدام سر خود را پوشانيدند و تند راندند. من نيز هرچه كردم كه همراه آن ها بروم ممكن نشد، تا اين كه آن ها رفتند و من تنها ماندم. پس از اسب پياده شدم، و در كنار راه نشستم در حالى كه به شدّت نگران بودم، زيرا حدود ششصد تومان براى مخارج سفر همراه داشتم. بعد از فكر و تأمّل، بنا را بر اين گذاشتم كه در همين محّل بمانم تا فجر طالع شود؛ بعد به آن منزلى كه از آن جا بيرون آمديم، مراجعت كنم؛ و از آن جا چند تن نگهبان همراه خود كنم تا به قافله ملحقّ شوم. در آن حال مقابل خود باغى ديدم، كه باغبانى در آن باغ بود و بيلى در دست داشت و به درختان مى زد تا برف از آن ها بريزد. پس پيش آمد و به مقدار فاصله ى

ص: 119


1- - حجّه: مهره يا دانه ى مرواريد (على اكبر دهخدا، لغت نامه، ذيل همين لغت)

كمى (از من) ايستاد و فرمود: تو كيستى؟

عرض كردم: - رفقا رفتند و من ماندم. راه را هم نمى شناسم و گم كرده ام.

به زبان فارسى فرمود: نافله (شب) بخوان تا راه را پيدا كنى.

من مشغول (خواندن) نافله شدم، بعد از فراغ از تهجّد باز پيش من آمد و فرمود: نرفتى؟

گفتم: به خدا سوگند راه را نمى شناسم.

فرمود: (زيارت) جامعه را بخوان.

من جامعه را حفظ نداشتم، و تا كنون هم حفظ ندارم با آن كه مكرّر به زيارت عتبات مشرّف شده ام. پس برخاستم و جامعه را تماما از حفظ خواندم. باز نمايان شد و فرمود: نرفتى و (هنوز) هستى؟

بى اختيار گريه ام گرفت، و گفتم: (هنوز) هستم؛ راه را نمى شناسم.

فرمود: (زيارت) عاشورا را بخوان.

من عاشورا را نيز حفظ نداشتم و تا كنون هم (حفظ) ندارم. پس برخاستم و مشغول (خواندن) زيارت عاشورا شدم، و آن را از حفظ خواندم تا آن كه تمامى لعن و سلام و دعاى علقمه را خواندم. ديدم دو باره آمد و فرمود: نرفتى و (هنوز) هستى؟!

گفتم: نه تا صبح هستم.

فرمود: من حالا تو را به قافله مى رسانم. پس رفت و بر الاغى سوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و آمد، و فرمود: به رديف من بر الاغ من سوار شو.

سوار شدم. پس عنان اسب خود را كشيدم، ولى تمكين نكرد و راه نرفت. فرمود: جلو اسب را به من بده.

(من جلوى اسب را بدو) دادم. پس بيل را به دوش چپ گذاشت و عنان

ص: 120

اسب را به دست راست گرفت، و به راه افتاد. اسب در نهايت تمكين (از او) متابعت كرد. پس دست خود را بر زانوى من گذاشت و فرمود: چرا شما نافله نمى خوانيد؟ نافله! نافله! نافله! سه مرتبه فرمود. باز فرمود:

چرا شما (زيارت) عاشورا را نمى خوانيد؟ عاشورا! عاشورا! عاشورا! سه مرتبه.

و بعد فرمود: چرا شما (زيارت) جامعه را نمى خوانيد؟ جامعه! جامعه! جامعه!

در وقت طىّ مسافت به نحو استداره(1) سير مى كرد، يك دفعه برگشت و فرمود: آن(ها) رفقاى شمايند، كه در كنار نهر آبى فرود آمده اند، و مشغول وضو براى نماز صبح اند.

پس من از الاغ پايين آمدم تا به اسب خود سوار شوم؛ ولى نتوانستم. آن جناب پياده شد و بيل را در برف فرو كرد و مرا سوار كرد، و سر اسب را به سمت رفقا برگردانيد. من در آن حال به فكر افتادم كه اين شخص كى بود كه به زبان فارسى حرف مى زد؟ و حال آن كه زبانى جز تركى و مذهبى غالبا جز عيسوى در آن حدود نبود، و چگونه به اين سرعت مرا به رفقايم رسانيد؟! پس به عقب خود نظر كردم، امّا احدى را نديدم و از او آثارى پيدا نكردم. پس به رفقاى خود ملحقّ شدم.[33]

ص: 121


1- - استداره: دايره وار

زيارت عاشورا

قالَ صالِحُ بْنُ عَقَبَةَ وَ سَيْفُ بْنُ عُمَيْرَةَ، قالَ عَلْقَمَةُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِيُّ : قُلْتُ ِلأبي جَعْفَرٍ عليه السلام : عَلِّمْني دُعاءً أدْعُو بِهِ ذَلِكَ الْيَوْمَ إذَا أنَا زُرْتُهُ مِنْ قُرْبٍ، وَ دُعاءً أدْعُو بِهِ إذَا لَمْ أزُرْهُ مِنْ قُرْبٍ وَ أوْمَأْتُ مِنْ بُعْدِ الْبِلاَدِ وَ مِنْ دَاري بِالسَّلاَمِ إلَيْهِ. قالَ: فَقالَ لي :

يَا عَلْقَمَةُ! إذَا أنْتَ صَلَّيْتَ الرَّكْعَتَيْنِ بَعْدَ أنْ تُؤمِيَ إلَيْهِ بِالسَّلامِ، فَقُلْ عِنْدَ الاْيمَاءِ إلَيْهِ مِنْ بَعْدِ التَّكبِيرِ هذَا الْقَوْلَ فَإنَّكَ إذَا قُلْتَ ذَلِكَ فَقَدْ دَعَوْتَ بِمَا يَدْعُوا بِهِ زُوَّارُهُ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ وَ كَتَبَ اللّه ُ لَكَ مِائَةَ ألْفِ ألْفِ دَرَجَةً وَ كُنْتَ كَمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ الْحُسَيْنِ عليه السلام حَتّى تُشارِكَهُمْ في دَرَجاتِهِمْ ثُمَّ لاَ تَعْرِفُ إلاَّ في الشُّهَداءِ الَّذِينَ اسْتُشْهِدُوا مَعَهُ وَ كُتِبَ لَكَ ثَوَابُ زِيارَةِ كُلِّ نَبِيٍّ وَ كُلِّ رَسُولٍ وَ زِيارَةِ كُلِّ مَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ عليه السلام مُنْذُ يَوْمٍ قُتِلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عَلى أهْلِ بَيْتِهِ.

ص: 122

صالح فرزند عقبه و سيف فرزند عُمَيره گويند: علقمه فرزند محمّد حضرمى گويد: به حضرت ابا جعفر (امام باقر) عليه السلام عرض كردم: دعايى به من بياموزيد كه آن را در اين روز (عاشورا) بخوانم، آن گاه كه حضرتش را از نزديك زيارت مى كنم؛ و نيز دعايى (بياموزيد) كه هرگاه حضرتش را از نزديك زيارت نكردم، آن را بخوانم؛ و از سرزمين هاى دور و از خانه ام (آن حضرت را) بدان زيارت كنم، (و به سوى ايشان) اشاره كنم. گويد: پس حضرتش به من فرمود:

اى علقمه! هرگاه دو ركعت نماز خواندى، بعد به سوى حضرتش سلام كن. در هنگام اشاره به سوى حضرتش بعد از تكبير اين سخن را بگو: همانا اگر تو اين سخن را گفتى، به تحقيق (آن حضرت را) به همان چيزى خوانده اى كه ديگر زائرانش از فرشتگان مى خوانند؛ و خدا براى تو صد هزار هزار درجه مى نويسد؛ و تو بسان كسانى خواهى بود كه با حضرت حسين عليه السلام شهيد شده اند؛ تا جايى كه تو در درجات ايشان با آن ها شريك مى شوى. سپس (اين مقام را) جز در شهدايى كه با حضرتش شهيد شده اند، در ديگران نخواهى شناخت؛ و برايت ثواب زيارت تمامى پيامبران و تمامى رسولان و (ثواب) زيارت تمامى كسانى نوشته مى شود كه از روز شهادت حضرتش عليه السلام ، آن بزرگوار را - كه سلام بر او و بر خاندانش (باد) - زيارت كرده اند.

ص: 123

اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أبَا عَبْدِ اللّه ِ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللّه ِ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ثَارَ اللّه ِ وَ ابْنَ ثَارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الاْءرْوَاحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ، عَلَيْكُمْ مِنِّي جَمِيعا سَلاَمُ اللّه ِ أبَدا مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ، يَا أبَا عَبْدِ اللّه ِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ، وَ جَلَّتِ [وَ عَظُمَتِ خ.] الْمُصِيبَةُ بِكَ عَلَيْنَا وَ عَلى جَمِيعِ أهْلِ الاْءسْلاَمِ، وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِيبَتُكَ في السَّماوَاتِ عَلى جَمِيعِ أهْلِ السَّماوَاتِ، فَلَعَنَ اللّه ُ أُمَّةً أسَّسَتْ أسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ أهْلَ الْبَيْتِ، وَ لَعَنَ اللّه ُ أُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ، وَ أزَالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتي رَتَّبَكُمُ اللّه ُ فِيهَا، وَ لَعَنَ اللّه ُ أُمَّةً قَتَلَتْكُمْ، وَ لَعَنَ اللّه ُ الْمُمَهِّدِينَ لَهُمْ بِالَّتمْكِينِ مِنْ قِتَالِكُمْ ، بَرِئْتُ إلَى اللّه ِ وَ إلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ أشْيَاعِهِمْ وَ أتْبَاعِهِمْ وَ أوْلِيائِهِمْ، يَا أبَا عَبْدِ اللّه ِ إنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ إلى يَوْمِ الْقِيامَةِ، وَ لَعَنَ اللّه ُ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ، وَ لَعَنَ اللّه ُ بَني أُمَيَّةَ قاطِبَةً، وَ لَعَنَ اللّه ُ ابْنَ مَرْجَانَةَ، وَ لَعَنَ اللّه ُ عَمْرَ بْنَ سَعْدٍ، وَ لَعَنَ اللّه ُ شِمْرا [شَمِرا خ ل.]، وَ لَعَنَ اللّه ُ أُمَّةً أسْرَجَتْ وَ ألْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ وَ تَهَيَّأَتْ لِقِتالِكَ، بِأبي أنْتَ وَ أُمِّي، لَقَدْ عَظُمَ مُصَابي بِكَ، فَأسْأَلُ اللّه َ الَّذي أكْرَمَ مَقامَكَ وَ أكْرَمَني بِكَ أنْ

ص: 124

سلام بر تو اى ابا عبد اللّه! سلام بر تو اى فرزند رسول خدا! سلام بر تو اى فرزند امير مؤمنان! و (اى) فرزند سرور جانشينان (الاهى). سلام بر تو اى فرزند فاطمه بانوى بانوان جهان. سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون خدا، و (اى كسى كه) مظلوم كشته شد و تقاصّ خونش گرفته نشد.

سلام بر تو و بر ارواحى (يا فرشتگان مقرّبى) كه به درگهت آرميده اند، از سوى من بر تمامى شما سلام خدا باد؛ (آن هم) براى هميشه (و) تا آن هنگام كه من باقى ام و شب و روز باقى است. اى ابا عبد اللّه! سوگ و عزاى تو چقدر بزرگ گشت؛ و مصيبت تو چقدر بر ما بزرگ و گران آمد؛ و بر تمامى اهل اسلام (نيز به اين گونه شد)، و نيز مصيبت تو در آسمان ها بر تمام اهل آسمان ها بزرگ و گران (تلقّى) شد.

خدا گروهى را لعنت كند كه پايه هاى ستم و بيداد را بر شما اهل بيت بنيان نهادند؛ و خدا گروهى را لعنت كند كه شما را از مرتبت و جايگاهتان دور كردند؛ و شما را از مرتبت هايى كه خدا شما را بر آن نشانده بود، بر كنار داشتند. و خداى كسانى را لعنت كند كه شما را كشتند؛ و خدا (كسانى را) لعنت كند كه با زمينه سازى هاى خود (براى دشمنان خدا)، راه جنگ با شما را گشودند. من در برابر خدا و شما، از آنان بيزارى مى جويم و نيز از پيروان و تابعان و دوستان آنان ابراز بيزارى مى كنم.

اى ابا عبد اللّه! من با هر كه با شما در صلح و سلامت است، در صلح و سلامتم، و با هر كه با شما مى جنگد، در مبارزه و جنگم، (و اين مطلب) تا روز رستاخيز ادامه خواهد داشت.

و خدا خاندان زياد و خاندان مروان را لعنت كند؛ و خدا همه ى بنى اميّه را لعنت فرمايد؛ و خدا فرزند مرجانه (= عبيد اللّه فرزند زياد) را لعنت كند؛ و خدا عمر فرزند سعد را لعنت كند؛ و خدا شمر را لعنت فرمايد؛ و خدا گروهى را كه اسبان خود را براى مبارزه با شما زين كردند و بر دهان آن ها

ص: 125

یَرْزُقَنی طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و َآلِهِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنی عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّی اَتَقَرَّبُ اِلی اللَّهِ وَ اِلی رَسُولِهِ وَ اِلی امیرِالْمُؤْمِنینَ وَ اِلی فاطِمَةَ وَ اِلَی الْحَسَنِ وَ اِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ وَ بِالْبَراَّئَةِ (مِمَّنْ قاتَلَکَ وَ نَصَبَ لَکَ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرائَةِ مِمَّنْ اَسَّسَ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ وَ أبْرَأُ إلَى اللّه ِ وَ إلى رَسُولِهِ مِمَّنْ أسَّسَ أسَاسَ ذَلِكَ، وَ بَنى عَلَيْهِ بُنْيَانَهُ، وَ جَرى في ظُلْمِهِ وَ جُوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلى أشْيَاعِكُمْ، بَرِئْتُ إلَى اللّه ِ وَ إلَيْكُمْ مِنْهُمْ، وَ أتَقَرَّبُ إلَى اللّه ِ ثُمَّ إلَيْكُمْ بِمُوَالاَتِكُمْ، وَ مُوَالاَةِ وَلِيِّكُمْ، وَ بِالْبَراءَةِ مِنْ أعْدَائِكُمْ، وَ النَّاصِبِينَ لَكُمُ الْحَرْبَ، وَ بِالْبَراءَةِ مِنْ أشْيَاعِهِمْ، وَ أتْبَاعِهِمْ، إنِّي سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ، وَ وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاَكُمْ، وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عادَاكُمْ، فَأسْأَلُ اللّه َ الَّذي أكْرَمَني بِمَعْرِفَتِكُمْ، وَ مَعْرِفَةِ أوْلِيائِكُمْ، وَ رَزَقَنِي الْبَراءَةَ مِنْ أعْدَائِكُمْ، أنْ يَجْعَلَني مَعَكُمْ في الدُّنْيَا وَ الاْآخِرَةِ، وَ أنْ يُثَبِّتَ لي عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ في الدُّنْيَا وَ الاْآخِرَةِ، وَ أسْأَلُهُ أنْ يُبَلِّغَنِي الْمَقامَ المَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللّه ِ، وَ أنْ يَرْزُقَني طَلَبَ ثَاري [ثَارِكُمْ

ص: 126

لجام زدند و بر چهره ى خويش نقاب كشيدند، لعنت كند.

پدر و مادرم فداى تو باد، به راستى كه سوگ و عزاى تو بر من سخت و بزرگ گرديده است. پس از خدايى كه جايگاه ترا گرامى داشته، و مرا نيز به خاطر دوست داشتن شما گرامى داشته، خواهانم كه انتقام گرفتن از خون تو را به همراهى امام يارى شده (حضرت ولىّ عصر) از خاندان محمّد - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - نصيبم فرمايد.

خدايا! مرا در نزد خويش در دنيا و آخرت به خاطر حسين عليه السلام آبرومند فرما. اى ابا عبد اللّه! من به خدا و پيامبرش، و امير مؤمنان، و حضرت فاطمه، و امام حسن، و به شخص شما، با پذيرفتن ولايتت، و به بيزارى از كسى كه با تو پيكار كرد و جنگ با تو را بر پا داشت و به بيزارى از كسى كه ستم را بر شما بنيان نهاد، به شما (خاندان) نزديكى مى جويم؛ و به سوى خدا و رسولش از كسى بيزارى مى جويم كه بر اساس ستم (بر شما) پايه هاى حكومت خود را بنا نهاد، و بر اساس ستم و بيداد بر شما و شيعيانتان (حكومتش را) هم چنان ادامه داد. از ايشان در برابر خدا و شما بيزارى مى جويم و به خدا و سپس به سبب دوستى و ولايت شما و دوست داشتنِ دوستانتان به شما تقرّب مى جويم. و با بيزارى از دشمنان شما و برپا كنندگان جنگ بر (عليه) شما، و با بيزارى از پيروانشان و دنبال روهايشان (به سوى خدا و سپس به سوى شما تقرّب مى جويم).

من با هر كه با شما در صلح و سلامت است در صلح و سلامتم، و با هر كه با شما در حال جنگ است، در حال نبرد و ستيزم. و دوستدار كسى هستم كه دوستِ شما باشد، و دشمن هر كسى كه با شما دشمنى كند. پس از خدايى كه به سبب شناساندن شما به من، مرا گرامى داشت و شناسايى دوستان شما و نيز بيزارى از دشمنان شما را نصيبم فرمود، خواهانم كه در نزد شما در دنيا و آخرت جايگاه صدق و راستى را برايم ثابت بدارد. نيز از او مى خواهم كه

ص: 127

خ ل]بإِمامٍ مَهِدِىٍّ [هدی خ ل]ظَاهِرٍ نَاطِقٍ[بالْحَقِّ خ.] مِنْكُمْ ، وَأَسْأَلُ اللّهَ بِحَقِّكُمْ وَبِالشَّأْنِ الَّذِي لَكُمْ عِنْدَهُ أَنْ يُعْطِيَنِي بِمُصابِي بِكُمْ أَ فْضَلَ مَا يُعْطِي مُصاباً بِمُصِيبَتِهِ ، مُصِيبَةً مَا أَعْظَمَها وَأَعْظَمَ رَزِيَّتَها فِي الاْءِسْلامِ وَفِي جَمِيعِ السَّموَاتِ وَالْأَرْضِ .

اللّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي مَقَامِي هذَا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ ،

اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيَاىَ مَحْيَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ مَمَاتي مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، اَللّهُمَّ إنَّ هذَا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُو أُمَيَّةَ وَ ابْنُ آكِلَةِ الاْءكْبَادِ، اللَّعِينُ ابْنُ اللَّعِينِ، عَلى لِسانِكَ وَ لِسانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، في كُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فِيهِ نَبِيُّكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ [صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خ ل.].

اَللّهُمَّ الْعَنْ أبَا سُفْيَانَ وَ مُعاوِيَةَ بْنَ أبي سُفْيَانَ وَ يَزِيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ أبَدَ الاْآبِدِينَ، وَ هذَا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيادٍ، وَ آلُ مَرْوَانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيْهِ.

اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَ الْعَذابَ [الاْءلِيمَ خ.]، اَللّهُمَّ إنِّي أتَقَرَّبُ إلَيْكَ في هذَا الْيَوْمِ وَ في مَوْقِفي هذَا، وَ أيَّامِ حَياتي بِالْبَرَاءَةِ

ص: 128

مرا به جايگاه پسنديده اى كه شما در نزد خداى داريد، برساند؛ و به نيز از خداى متعال مى خواهم كه خونخواهى خون خودم (خون شما) را به همراهى پيشواى هدايت شده ى آشكارِ سخنگوى به حق (كه) از خاندان شما مى باشد، نصيب من فرمايد. و از خداى متعال مى خواهم كه به حقّ شما و به حقّ مقامى كه در نزد او داريد، مرا به خاطر سوگوارى بر شما برترين پاداش را - كه در مصيبتى به مصيبت ديده اى عطا مى فرمايد - ارزانى كند. آن مصيبتى كه بس بزرگ بود و سوگش در اسلام و در تمامى آسمان ها و زمين نيز گران و بزرگ است.

خدايا! مرا در اين موقعيّتم از جمله ى كسانى قرار ده كه از سوى تو به آنان درودها و رحمت و آمرزش مى رسد. بار خدايا! حيات مرا، حيات محمّد و خاندان محمّد قرار ده، و مرگم را (مانند) مرگ محمّد و خاندان محمّد مقدّر فرما.

خدايا! اين روز (عاشورا) روزى است كه بنى اميّه آن را جشن گرفتند؛ و نيز فرزند جگر خواره اين روز را جشن گرفت؛ آن كسى كه بر زبان تو و زبان پيامبرت - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - در هر جا و هر پايگاهى كه پيامبرت - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - ايستاد، وى نفرين شده ى فرزند نفرين شده خوانده شده است. خدايا! ابو سفيان و معاويه فرزند ابو سفيان و يزيد فرزند معاويه را لعنت فرما؛ بر ايشان از جانب تو تا جاودانگىِ ابديت، نفرين باد.

و اين روز (عاشورا) روزى است كه در آن خاندان زياد و خاندان مروان به خاطر كشتنشان حسين را - كه درود خدا بر او باد - شادى كردند. الاها! پس لعنت و عذاب (دردناك) خودت را بر آنان، دو چندان كن. بار الاها! من در اين روز و در اين موقعيّتم و در طول زندگانيم به سبب بيزارى جستن از آنان و نفرين كردن بر ايشان، و به سبب دوستى با پيامبرت و خاندان

ص: 129

مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ وَ بِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ.

ثُمَّ تَقُولُ:

اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَهِ الَّتی جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شایَعَتْ وَ بایَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلی قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعا.

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلاَمُ اللّه ِ أبَدا مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ، وَ لاَ جَعَلَهُ اللّه ُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ، وَ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، [وَ عَلى أوْلاَدِ الْحُسَيْنِ خ.]، وَ عَلى أصْحَابِ الْحُسَيْنِ.

تَقُولُ ذلِكَ مِائَةَ مَرَّةٍ، ثُمَّ تَقُولُ:

اَللّهُمَّ خُصَّ أنْتَ أوَّلَ ظَالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنِّي، وَ ابْدَأْ بِهِ أوَّلاً، ثُمَّ الْعَنِ الثَّانِيَ، ثُمَّ الثَّالِثَ، ثُمَّ الرَّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ يَزِيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ خامِسا، وَ الْعَنْ عُبَيْدَ اللّه ِ بْنِ زِيادٍ، وَ ابْنَ مَرْجَانَةَ، وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ، وَ شِمْرا، وَ آلَ أبي سُفْيَانَ، وَ آلَ زِيادٍ، وَ آلَ مَرْوَانَ إلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.

ثُمَّ تَسْجُدُ وَ تَقُولُ:

اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ ِللّه ِ عَلى عَظِيمِ رَزِيَّتي، اَللّهُمَّ ارْزُقْني شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ عليه السلام يَوْمَ الْوُرُودِ، وَ ثَبِّتْ لي

ص: 130

پيامبرت - كه بر او و بر ايشان سلام باد - به تو نزديكى مى جويم.

پس مى گويى:

خدايا! اوّلين ستمگرى را كه در حقّ محمّد و خاندان محمّد بيدادگرى ورزيد، و تا آخرين كسى كه وى را در اين ستمگرى تبعيّت كرد، لعنت فرما. الاها! جماعتى را كه با (امام) حسين پيكار كردند و نيز آن كسانى را كه با گروه پيكار كننده ى براى كشتن حضرتش همراهى كردند و (بدانان) دست بيعت دادند و (از ايشان) پيروى كردند، لعنت فرما. بار خدايا! همگى آنان را به نفرين خود دچار و گرفتار كن.

(اين را) صد مرتبه مى گويى، سپس مى گويى:

سلام بر تو اى ابا عبد اللّه و بر ارواحى (يا فرشتگان مقرّبى) كه بر درگهت آرميده اند؛ از من بر تو، براى هميشه و مادامى كه شب و روز باقى است، سلام خدا باد. و خداى متعال اين زيارت را آخرين زيارت من از شما قرار ندهد. بر حسين و بر على بن حسين (و بر فرزندان حسين) و بر ياران حسين سلام باد.

(اين را) صد مرتبه مى گويى، سپس مى گويى:

الاها! نخستين ستمگر بر خاندان پيامبر را به لعنت ويژه از سوى من مختصّ فرما، و اين نفرين را از اوّلين ستمگر آغاز كن، و سپس دومين، و سومين، و چهارمين (ستمگر را لعنت فرما). بار خدايا! در پنجمين مرتبه يزيد فرزند معاويه را لعنت فرما؛ و عبيد اللّه فرزند زياد، و (همان) فرزند مرجانه، و عمر فرزند سعد، و شمر، و خاندان ابو سفيان، و خاندان زياد، و خاندان مروان را تا روز رستاخيز لعنت فرما.

سپس به سجده مى روى و مى گويى:

خدايا! بر تو سپاس باد (آن هم) سپاسِ سپاسگزارانى كه بر اساس مصيبت هايشان ترا سپاسگزارى كرده اند. ستايش خداىْ را بر سوگ و

ص: 131

قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَأَصْحابِ الْحُسَيْنِ الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السلام.

قَالَ عَلْقَمَةُ: قالَ أبُوجَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلامُ:

إِنِ اِسْتَطَعْتَ أَنْ تَزُورَهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ بِهَذِهِ اَلزِّیَارَهِ مِنْ دَارِکَ فَافْعَلْ، فَلَکَ ثَوَابُ جَمِیعِ ذَلِکَ .[34]

ص: 132

عذای بزرگم .الاها !شفاعت حسین را در روز ورود (به محشر) نصيبم فرما؛ و مرا در سخن و اعتقاد نسبت به (امام) حسين ثابت قدم بدار؛ و هم چنين (مرا) نسبت به ياران حسين يعنى آن كسانى كه خون خويش را در برابر حسين - كه بر او درود باد - تقديم كردند، (ثابت قدم قرار ده).

علقمه گويد: حضرت ابا جعفر (امام باقر) عليه السلام فرمود:

اگر بتوانى هر روز به اين زيارت از خانه ات آن حضرت را زيارت كنى، اين كار را انجام ده، كه براى تو تمامى اين ثواب ها خواهد بود.

ص: 133

ص: 134

بخش دوم : نامه ها و ديدارها

اشاره

ص: 135

شباهت به حضرت يحيى عليه السلام

حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ حاتِمٍ النَّوْفَلِيُّ الْمَعْرُوفُ بِالْكِرْمانِىِّ، قالَ: حَدَّثَنا أبُو الْعَبَّاسِ أحْمَدُ بْنُ عِيسَى الْوَشَّاءُ الْبَغْدَادِيُّ، قالَ:

حَدَّثَنا أحْمَدُ بْنُ طاهِرٍ الْقُمِّيُّ، قالَ: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ بَحْرِ بْنِ سَهْلٍ الشَّيْبَانِيُّ، قالَ: حَدَّثَنا أحْمَدُ بْنُ مَسْرُورٍ، عَنْ سَعْدِ بْنِ [عَبْدِ اللّه ِ [الْقُمِّيِّ قالَ: كُنْتُ امْرَأً لَهِجاً بِجَمْعِ الْكُتُبِ الْمُشْتَملَةِ عَلى غَوَامِضِ الْعُلُومِ وَ دَقائِقِهَا، كَلِفا بِاسْتِظهارِ مَا يَصِحُّ مِنْ حَقائِقِها، مُغْرِما بِحِفْظِ مُشْتَبِهِها وَ مُسْتَغْلِقِها، شَحِيا عَلى مَا أظْفَرُ بِهِ مِنْ مَعاضِلِها وَ مُشْكِلاَتِها، وَ مُتَعَصِّبا لِمَذْهَبِ الاْءمامِيَّةِ، راغِبا عَنِ الاْءمْنِ وَ السَّلامَةِ في انْتِظارِ التَّنازُعِ وَ التَّخاصُمِ وَ التَّعَدِّي إلَى التَّباغُضِ وَ التَّشاتُمِ، مُعَيِّبا لِلْفِرَقِ ذَوِي الْخِلافِ، كاشِفا عَنْ مَثالِبِ أئِمَّتِهِمْ، هَتَّاكا لِحُجُبِ قادَتِهِمْ، إلى أنْ بُلِيتُ بِأشَدِّ النَّوَاصِبِ مُنازَعَةً، وَ أطوَلِهِمْ مُخاصَمَةً، وَ أكْثَرِهِمْ جَدَلاً، وَ أشْنَعِهِمْ سُؤَالاً، وَ أثْبَتِهِمْ عَلَى الْبَاطِلِ قَدَما (إلى أنْ قالَ:) كُنْتُ قَدِ اتَّخَذْتُ طُومارا وَ أثْبَتُّ فِيهِ نَيِّفا وَ أرْبَعِينَ مَسْأَلَةً مِنْ

ص: 136

محمّد فرزند على فرزند محمّد فرزند حاتِم نَوفَلى معروف به كرمانى ما را خبر داد، گفت: ابو العبّاس احمد فرزند عيساى وشّاى بغدادى ما را خبر داد، گفت: احمد فرزند طاهر قمى ما را خبر داد، گفت: محمّد فرزند بحر فرزند سهل شيبانى ما را خبر داد، گفت: احمد فرزند مسرور، از سعد فرزند عبد اللّه قمى ما را خبر داد كه [سعد ]گفت:

من به جمع آورى كتاب هايى علاقه داشتم كه داراى پيچيدگى ها و مطالب دقيق علمى بود؛ و به درك حقايق درست دانش حريص بودم؛ و نسبت به درك موارد اشتباه و نامفهوم آن ها، آزمند.

و بر آن چه از مشكلات و دشوارى هاى علمى دست مى يافتم، به آسانى آن ها را به كسى نمى گفتم. در عين حال نسبت به مذهب اماميّه تعصّب داشتم؛ (و در اين زمينه) شخصى ناآرام بودم؛ و از امنيّت و آسايش دورى جسته، به ستيز و جدال (علمى) روى مى آوردم و دنبال كينه ورزى و بد گفتن و بد شنيدن بودم. به صداى بلند فرقه هاى مخالف اماميّه را نكوهش مى كردم؛ و معايب پيشوايان آن ها را آشكار مى ساختم؛ و آبروى پيشروان آن ها را مى بردم. تا اين كه به شخصى گرفتار شدم كه از همه ستيزه جوتر و در خصومت و دشمنى پى گيرتر، و در بحث و مناظره زبردست تر، و در طرح سؤال مبرّزتر، و بر راه باطل پابرجا تر بود. (و سپس شرح بحث و مناظره ى خويش را با وى بيان مى كند تا آن جا كه گويد:) من

ص: 137

صِعابِ الْمَسائِلِ لَمْ أجِدْ لَهَا مُجِيبا عَلى أنْ أسْأَلَ فِيها خَيْرَ أهْلِ بَلَدِي أحْمَدَ بْنَ إسْحَاقَ صاحِبَ مَولاَنَا أبي مُحَمَّدٍ عليه السلام فَارْتَحَلْتُ خَلْفَهُ وَ قَدْ كَانَ خَرَجَ قاصِدا نَحْوَ مَوْلانَا بِسُرِّ مَنْ رَأى فَلَحِقْتُهُ في بَعْضِ الْمَناهِلِ فَلَمَّا تَصَافَحْنَا قالَ: بِخَيْرٍ لِحاقُكَ بي؟

قُلْتُ: الشَّوْقُ، ثُمَّ الْعَادَةُ في الاْءسْئِلَةِ.

قالَ: قَدْ تَكافَأْنَا عَلى هذِهِ الْخُطَّةِ الْواحِدَةِ فَقَدْ بَرِحَ بِيَ الْقَرَمُ إلى لِقَاءِ مَولانَا أبي مُحَمَّدٍ عليه السلام . وَ أُرِيدُ أنْ أسْأَلَهُ عَنْ مَعاضِلَ في التَّأْوِيلِ وَ مَشاكِلَ في التَّنْزِيلِ فَدُونَكَهَا الصُّحْبَةَ الْمُبارَكَةَ، فَإنَّهَا تَقِفُ بِكَ عَلى ضَفَّةِ بَحْرٍ لاَ يَنْقَضي عَجائِبُهُ وَ لاَ تَفْنى غَرائِبُهُ. وَ هُوَ إمامُنَا.

فَوَرَدْنَا سُرَّ مَنْ رَأى فَانْتَهَيْنَا مِنْهَا إلى بَابِ سَيِّدِنَا عليه السلام فَاسْتَأْذَنَّا، فَخَرَجَ إلَيْنَا الاْءذْنُ بِالدُّخُولِ عَلَيْهِ وَ كَانَ عَلى عاتِقِ أحْمَدَ بْنَ إسْحاقَ جِرَابٌ قَدْ غطَّاهُ بِكِساءٍ طَبَرِيٍّ فِيهِ سِتُّونَ وَ مِائَةُ صُرَّةٍ مِنَ الدَّنانِيرِ وَ الدَّراهِمِ عَلى كُلِّ صُرَّةٍ مِنْهَا خَتْمُ صاحِبِها.

قَالَ سَعْدٌ: فَمَا شَبَّهْتُ مَولانَا أبَا مُحَمَّدٍ حِينَ غَشِيَنا نُورُ وَجْهِهِ إلاَّ بِبَدْرٍ قَدِ اسْتَوْفى مِنْ لَيالِيهِ أرْبَعا بَعْدَ عَشْرٍ، و عَلى فَخِذِهِ الاْءيْمَنِ غُلاَمٌ يُناسِبُ الْمُشْتَرِيَ في الْخِلْقَةِ و الْمَنْظَرِ، وَ عَلى رَأْسِهِ فَرْقٌ بَيْنَ وَفْرَتَيْنِ كَأنَّهُ ألِفٌ

ص: 138

طومارى تهيه كرده بودم كه در آن چهل و چند مسئله ى مشكل وجود داشت؛ كه افراد از پاسخ آن ناتوان بودند. من آن سؤال ها را نگاشته بودم تا آن ها را از بهترين همشهريانم "احمد بن اسحاق" مصاحب مولايم ابا محمّد امام يازدهم عليه السلام بپرسم. او به منظور شرفيابى حضور امام عليه السلام از شهر قم به سوى سرّ من رأى (= سامرّا) رهسپار شده بود. من هم به دنبال او بدان ديار كوچ كردم؛ و در يكى از منزل هاى (بين راه) به او رسيدم. چون با هم دست داديم، گفت: رسيدنت به من خير است ؟!

گفتم: اولاً مشتاق ديدار بودم؛ ثانيا بر حسب عادت قديم سؤال ها (محرّك من بود).

گفت: ما در اين مورد هم نظريم؛ من هم از شدّت اشتياق ديدار مولايم ابا محمّد (حسن عسكرى عليه السلام ) جگر سوخته ام و مى خواهم مشكلاتى در تأويل و دشوارى هايى در تنزيل (قرآن ) را از حضرتش بپرسم. اين رفاقت و همراهى ما بسيار با بركت و با ميمنت است، زيرا به سبب آن به ساحل دريايى خواهى رسيد كه شگفتى هايش تمام ناشدنى، و غرايبش زوال ناپذير است ؛ و او امام ماست.

ما با هم به سرّ من رأى (= سامرّا) وارد شديم، و به در خانه ى آقايمان رسيديم؛ اجازه ى - ورود - خواستيم؛ اجازه ورود براى ما صادر شد. بر شانه ى احمد بن اسحاق يك انبانى بود كه آن را زير يك عباى طبرى پنهان كرده بود؛

و در آن يكصد و شصت كيسه ى پول دينار و درهم (زر و سيم) بود؛ و بر سر هر كيسه مهر صاحبش خورده بود. سعد گويد: چون حضور مولاى خود ابا محمّد (حضرت عسكرى عليه السلام ) شرفياب شديم و پرتو نورانى روى مباركش ما را فرا

ص: 139

بَيْنَ وَاوَيْنِ وَ بَيْنَ يَدَيْ مَوْلَانَا رُمَّانَةٌ ذَهَبِيَّةٌ تَلْمَعُ بَدَائِعُ نُقُوشِهَا وَسَطَ غَرَائِبِ الْفُصُوصِ الْمُرَكَّبَةِ عَلَيْهَا قَدْ كَانَ أَهْدَاهَا إِلَيْهِ بَعْضُ رُؤَسَاءِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ وَ بِيَدِهِ قَلَمٌ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَسْطُرَ بِهِ عَلَى الْبَيَاضِ قَبَضَ الْغُلَامُ عَلَى أَصَابِعِهِ فَكَانَ مَوْلَانَاعليه السلام يُدَحْرِجُ الرُّمَّانَةَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ يَشْغَلُهُ بِرَدِّهَا لِئَلَّا يَصُدَّهُ عَنْ كِتْبَةِ مَا أَرَادَ.

فَسَلَّمْنَا عَلَيْهِ فَألْطَفَ في الْجَوَابِ وَ أوْمَأَ إلَيْنَا بِالْجُلُوسِ. فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ كَتْبَةِ الْبَياضِ الَّذي كَانَ بِيَدِهِ، أخْرَجَ أحْمَدُ بْنُ إسْحَاقَ جِرَابَهُ مِنْ طَيِّ كِسائِهِ فَوَضَعَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَنَظَرَ الْهَادي عليه السلام إلَى الْغُلاَمِ وَ قالَ لَهُ:

يَا بُنَيَّ! فُضَّ الْخَاتَمَ عَنْ هَدايَا شِيعَتِكَ وَ مَوَالِيكَ.

فَقالَ:

يَا مَوْلاَيَ أ يَجُوزُ أنْ أمُدَّ يَدا طاهِرَةً إلى هَدايَا نَجِسَةٍ، وَ أمْوَالٍ رَجِسَةٍ، قَدْ شِيبَ أحَلُّهَا بِأحْرَمِهَا؟

فَقالَ مَوْلاَيَ عليه السلام :

يَا ابْنَ إسْحَاقَ! اسْتَخْرِجْ مَا في الْجِرَابِ لُِيمَيِّزَ مَا بَيْنَ الاْءحَلِّ وَ الاْءحْرَامِ مِنْهَا.

فَأوَّلُ صُرَّةٍ بَدَأَ أحْمَدُ بِإخْرَاجِها، فَقالَ الْغُلاَمُ:

هذِهِ لِفُلاَنِ بْنِ فُلاَنٍ مِنْ مَحَلَّةِ كَذَا بِقُمَّ يَشْتَمِلُ عَلَى اثْنَيْنِ وَ سِتِّينَ دِينَارا فِيهَا مِنْ ثَمَنِ حُجَيْرَةٍ باعَهَا صاحِبُهَا وَ كَانَتْ إرْثا لَهُ عَنْ أبِيهِ خَمْسَةٌ وَ أرْبَعُونَ دِينَارا، وَ مِنْ أثْمَانِ تِسْعَةِ أثْوَابٍ أرْبَعَةَ عَشَرَ دِينَارا، وَ فِيهَا مِنْ أُجْرَةِ الْحَوانِيتَ ثَلاَثَةُ دَنانِيرَ.

ص: 140

گرفت؛ (آن را) به چيزى جز ماه شب چهاردهم شبيه نكردم، و بر زانوى راستش كودكى نشسته بود كه در خلقت و چهره به ستاره ى مشترى مى مانست. و در وسط سرش يك خط فرقى ميان دو گيسوى او وجود داشت، كه چون "الِفى" ميان دو "واو" مى نمود.

پيش روى آن حضرت يك انارك طلايى بود كه نقش هاى شگفتش در ميانه ى دانه هاى قيمتى كه بر آن سوار شده بود، مى درخشيد؛ و آن را يكى از رؤساى اهل بصره به آن حضرت تقديم كرده بود. در دست مولايمان عليه السلام قلمى بود كه چون مى خواست با آن بر صفحه ى سپيد (چيزى) بنگارد، آن كودك انگشتان حضرتش را مى گرفت. لذا مولايمان آن انارك طلايى را پيش روى او مى چرخانيد، و او را با آن سرگرم مى كرد تا ايشان را از نوشتن آن چه مورد نظر مباركش بود، باز ندارد.

ما به آن حضرت سلام كرديم؛ ايشان جواب ملاطفت آميزى داد و اشاره فرمود كه بنشينيم. چون از نوشتن صفحه ى سپيدى كه در دست داشت فارغ شد، احمد بن اسحاق انبانش را از زير عبايش بيرون آورد و خدمت آن بزرگوار نهاد. امام بدان كودك نگاه كرد و فرمود:

- اى پسرم! مُهر را از هداياى شيعيان و دوستانت بردار.

عرض كرد:

- اى مولاى من! آيا رواست دست پاكى را به هداياى نجس و اموال ناپاكى - كه حلال و حرامش درهم آميخته است - دراز كنم؟

پس مولايم عليه السلام فرمود:

- اى پسر اسحاق! آن چه در ميان انبانست بيرون بريز، تا حلال را از حرام جدا سازد.

اوّل كيسه اى كه احمد از انبان درآورد، آن كودك فرمود:

ص: 141

فَقالَ مَوْلاَنَا عليه السلام :

صَدَقْتَ يَا بُنَيَّ! دُلَّ الرَّجُلَ عَلَى الْحَرَامِ مِنْهَا.

فَقالَ عليه السلام :

فَتِّشْ عَنْ دِينَارٍ رَازِيِّ السِّكَّةِ، تَاريِخُهُ سَنَةُ كَذَا قَدِ انْطَمَسَ مِنْ نِصْفِ إحْدى صَفْحَتَيْهِ نَقْشُهُ وَ قُراضَةٍ آمُلِيَّةٍ وَزْنُها رُبُعُ دِينَارٍ، وَ الْعِلَّةُ في تَحْرِيمِهَا أنَّ صاحِبَ هذِهِ الصَّرَّةِ وَزَنَ في شَهْرِ كَذَا مِنْ سَنَةِ كَذَا عَلى حائِكٍ مِنْ جِيرَانِهِ مِنَ الْغَزْلِ مَنّا وَ رُبْعَ مَنٍّ فَأَتَتْ عَلى ذَلِكَ مُدَّةٌ قَيَّضَ فِي انْتِهَائِها لِذَلِكَ الْغَزْلِ سارِقا، فَأخْبَرَ بِهِ الْحَائِكُ صاحِبَهُ فَكَذَّبَهُ وَ اسْتَرَدَّ مِنْهُ بَدَلَ ذَلِكَ مَنّا وَ نِصْفَ غَزْلاً أدَقَّ مِمَّا كَانَ دَفَعَهُ إلَيْهِ وَ اتَّخَذَ مِنْ ذَلِكَ ثَوْبا كَانَ هذَا الدِّينَارُ مَعَ الْقُرَاضَةِ ثَمَنَهُ.

فَلَمَّا فَتَحَ رَأْسَ الصُّرَّةِ صادَفَ رُقْعَةً في وَسَطِ الدَّنَانِيرِ بِاسْمِ مَنْ أخْبَرَ عَنْهُ وَ بِمِقْدَارِها عَلى حَسَبِ مَا قالَ وَ اسْتَخْرَجَ الدِّينَارَ وَ الْقُرَاضَةَ بِتِلْكَ الْعَلاَمَةِ. ثُمَّ أخْرَجَ صُرَّةً أُخْرى. فَقالَ الْغُلاَمُ عليه السلام :

هذِهِ لِفُلاَنِ بْنِ فُلاَنٍ مِنْ مَحَلَّةِ كَذَا بِقُمَّ يَشْتَمِلُ عَلى خَمْسِينَ دِينَارٍ لاَ يَحِلُّ لَنا مَسُّهَا.

ص: 142

- اين كيسه از آنِ فلانى فرزند فلانى است كه در فلان محلّه ى قم ساكن است؛ و در آن (كيسه) شصت و دو اشرفى وجود دارد. چهل و پنج اشرفى آن بهاى يك حجره اى است كه صاحبش آن را از پدر خود ارث برده، و چهارده دينارش بهاى نُه (9) جامه است كه فروخته، و سه دينارش پول اجاره ى دكان هاست.

پس مولايمان عليه السلام فرمود :

- اى پسرم! راست گفتى. اكنون اين مرد را راهنمايى كن كه كدام يك حرام است؟

پس (آن كودك عليه السلام ) فرمود :

- در ميان اين ها وارسى كن كه يك اشرفى وجود دارد و (بر آن) سكّه ى رى خورده و تاريخ فلان سال را دارد و نقش يك روى آن (هم) پاك شده است؛ و يك قطعه طلاى آملى به وزن يك چهارم اشرفى (نيز) وجود دارد. علّت حرام بودنش آن است كه صاحب اشرفى ها در فلان ماه از فلان سال يك مَن و يك چارك ريسمان به همسايه اش داد، و مدّتى گذشت و آن ريسمان به سرقت رفت و آن همسايه به صاحبش گزارش داد كه (ريسمان) دزديده شده است، ولى صاحب ريسمان سخن او را ردّ كرد، و دروغ انگاشت؛ و به جاى آن يك و نيم (5/1) مَن ريسمان باريك تر از او دريافت كرد؛ و از آن جامه اى بافت، و اين اشرفى و آن خرده (دينار) بهاى آن است.

چون (احمد بن اسحاق) سرِ كيسه را باز كرد، در ميان آن نوشته اى وجود داشت كه نام صاحب آن اشرفى ها و مقدارش در آن ثبت بود. و آن اشرفى ها با آن تِكه اشرفى به همان نشانه ى (بيان شده) بيرون آمد.

سپس (احمد بن اسحاق) كيسه ى ديگرى را درآورد؛ و آن كودك عليه السلام فرمود :

- اين كيسه از آن فلانى فرزند فلانى از فلان محلّه ى قم مى باشد؛ كه

ص: 143

قَالَ وَ كَيْفَ ذَاكَ ؟

قَالَ لِأَنَّهَا مِنْ ثَمَنِ حِنْطَةٍ حَافَ صَاحِبُهَا عَلَى أَكَّارِهِ فِي الْمُقَاسَمَةِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قَبَضَ حِصَّتَهُ مِنْهَا بِكَيْلٍ وَافٍ وَ كَالَ مَا خَصَّ الْأَكَّارَ بِكَيْلٍ بَخْسٍ. فَقَالَ مَوْلَانَا علیه السلام:

صَدَقْتَ يَا بُنَيَّ!

ثُمَّ قَالَ :

يَا ابْنَ إِسْحَاقَ احْمِلْهَا بِأَجْمَعِهَا لِتَرُدَّهَا أَوْ تُوصِيَ بِرَدِّهَا عَلَى أَرْبَابِهَا فَلَا حَاجَةَ لَنَا فِي شَيْ ءٍ مِنْهَا وَ ائْتِنَا بِثَوْبِ الْعَجُوزِ .

قالَ أحْمَدُ: وَ كَانَ ذلِكَ الثَّوْبُ في حَقِيبَةٍ لي فَنَسِيتُهُ. فَلَمَّا انْصَرَفَ أحْمَدُ بْنُ إسْحَاقَ لِيَأْتِيَهُ بِالثَّوْبِ نَظَرَ إلَىَّ مَوْلاَنَا أبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَقالَ لي:

مَا جاءَ بِكَ يَا سَعْدُ؟

فَقُلتُ:

شَوَّقَني أحْمَدُ بْنُ إسْحَاقَ عَلى لِقاءِ مَوْلاَنَا.

قالَ:

فَالْمَسائِلُ الَّتي أرَدْتَ أنْ تَسْأَلَ عَنْهَا.

قُلْتُ: عَلى حالِهَا يَا مَوْلايَ.

قالَ:

ص: 144

در آن پنجاه اشرفى وجود دارد؛ و دست زدن بدان بر ما روا نيست.

(حضرت عسكرى عليه السلام ) فرمود :

- براى چه اين چنين است؟! (آن كودك عليه السلام ) پاسخ داد :

- زيرا اين پول ها بهاى گندمى است كه صاحبش بر زارع خود در تقسيم آن ستم كرده است. وى سهم خود را با پيمانه ى تمام برداشته، و سهم زارع را با پيمانه ى ناتمام داده است.

پس مولايمان عليه السلام فرمود:

- اى پسرم! راست گفتى.

سپس فرمود:

- اى احمد بن اسحاق! همه را جمع كن تا به صاحبشان برگردانى، يا اين كه سفارشى كنى به صاحبانشان برگردانده شود. و ما به هيچ كدام آن ها نيازى نداريم. و (امّا) جامه ى آن پير زن را بياور.

احمد گويد: آن جامه در جامه دانى بود كه من فراموشش كرده بودم. چون احمد بن اسحاق برگشت تا آن جامه را بياورد مولايم ابو محمّد (امام عسكرى عليه السلام ) به من نظر كرد و فرمود:

- براى چه آمدى؟!

عرض كردم:

- احمد بن اسحاق مرا به ديدار مولايمان تشويق كرد.

فرمود: آن مسائلى كه مى خواستى بپرسى، چه شد ؟

عرض كردم: - اى مولاى من! به حال خود باقى است.

ص: 145

فَسَلْ قُرَّةَ عَيْني وَ أوْمَأَ إلَى الْغُلاَمِ عَمَّا بَدَا لَكَ مِنْهَا.

(إلى أنْ قالَ:)

قُلْتُ:

فَأخْبِرْني يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ عَنْ تَأْوِيلِ «كآهيعآصآ».

قالَ: هذِهِ الْحُرُوفُ مِنْ أنْبَاءِ الْغَيْبِ أطْلَعَ اللّه ُ عَلَيْهَا عَبْدَهُ زَكَرِيَّا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ. ثُمَّ قَصَّها عَلى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وسلم ، وَ ذَلِكَ أنَّ زَكَرِّيَّا عليه السلام سَأَلَ رَبَّهُ أنْ يُعَلِّمَهُ أسْمَاءَ الْخَمْسَةِ، فَأهْبَطَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام فَعَلَّمَهُ إيَّاها. فَكانَ زَكَرِيَّا إذَا ذَكَرَ مُحَمَّدا وَ عَلِيّا وَ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ سُرِيَ عَنْهُ هَمُّهُ وَ انْجَلى كَرْبُهُ وَ إذَا ذَكَرَ اسْمَ الْحُسَيْنِ خَنَقَتْهُ الْعَبْرَةُ وَ وَقَعَتْ عَلَيْهِ الْبُهْرَةُ. فَقالَ ذَاتَ يَوْمٍ:

إلهي مَا بَالي إذَا ذَكَرْتُ أرْبَعا مِنْهُمْ تَسَلَّيْتُ بِأسْمَائِهِمْ مِنْ هُمُومي، وَ إذَا ذَكَرْتُ الْحُسَيْنَ تَدْمَعُ عَيْني وَ تَثُورُ زَفْرَتي؟

فَأنْبَأَهُ اللّه ُ تَعَالى عَنْ قِصَّتِهِ وَ قالَ «كآهيعآصآ»، فَالْكافُ اِسْمُ «كَرْبَلاَءَ»، وَ الْهَاءُ «هَلاَكُ الْعِتْرَةِ»، وَ الْيَاءُ «يَزِيدُ» وَ هُوَ ظالِمُ الْحُسَيْنِ عليه السلام ، وَ الْعَيْنُ «عَطَشُهُ»، وَ الصَّادُ «صَبْرُهُ».

فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِكَ زَكَرِيَّا عليه السلام لَمْ يُفَارِقْ مَسْجِدَهُ ثَلاَثَةَ أيَّامٍ وَ مَنَعَ فِيهَا

ص: 146

فرمود: از نور چشمم از آن ها سؤال كن.

و به سوى آن كودك اشاره كرد و فرمود:

- هر چه خواهى بپرس. (تا آن جا كه گويد :) عرض كردم:

اى فرزند رسول خدا! مرا از تأويل «كآهيعآصآ» خبر ده.

فرمود: اين حروفِ (رمز)، از اخبار غيبى است كه خداىْ بنده اش زكريا را بدان آگاه ساخت؛ و سپس آن را براى محمّد صلى الله عليه و آله وسلم نقل فرمود. و شرح آن چنين است: زكريا عليه السلام از خداوندگار خويش درخواست كرد كه نام هاى پنج تن را بدو بياموزد. پس جبرئيل بر او فرود آمد، و آن ها را بدو آموخت. زكريّا چون محمّد و على و فاطمه و حسن ( عليهم السلام ) را ياد مى كرد، ناراحتى اش زدوده مى شد، و گرفتاريش از ميان مى رفت؛ ولى چون حسين عليه السلام را ياد

مى كرد، گريه گلويش را مى گرفت و مبهوت مى گرديد.

يك روز عرض كرد:

- اى معبود من! مرا چه مى شود كه چون چهار تن از ايشان را - كه درود بر همگى آن ها باد - ياد مى كنم، به ياد آنان از غم هاى خود آرام مى گيرم؛ ولى چون حسين عليه السلام را ياد مى كنم، از چشمم اشك مى ريزد و ناله ام بلند مى شود؟

پس خداى بلند مرتبه، او را از داستان وى خبر داد. پس فرمود:

"كآهيعآصآ"، كه "كاف" نام "كربلا" است، و "ها"، "هلاك عترت" است، و "يا" "يزيد" مى باشد، كه بر او لعنت باد؛ كه او بر حسين ( عليه السلام ) ستم مى كند، و "عين" "عطش او" (يعنى عطش حسين عليه السلام ) است، و صاد "صبر او" است.

چون زكريّا اين مطلب را شنيد، نالان و غمگين گشت؛ و تا سه روز از مسجد خود بيرون نيامد؛ و به مردم اجازه نداد تا در آن جا نزدش روند؛ و شروع به گريه كرد، و ناله سرداد. و اين عبارت نوحه خوانى اوست:

ص: 147

النَّاسَ مِنَ الدُّخُولِ عَلَيْهِ وَ أقْبَلَ عَلَى الْبُكاءِ وَ النَّحِيبِ وَ كانَتْ نُدْبَتُهُ:

إلهي أ تُفَجِّعُ خَيْرَ خَلْقِكَ بِوَلَدِهِ؟

إلهي أ تُنْزِلُ بَلْوى هذِهِ الرَّزِيَّةِ بِفِنائِهِ؟

إلهي أ تُلْبِسُ عَلِيّا وَ فاطِمَةَ ثِيَابَ هذِهِ الْمُصِيبَةِ؟

إلهي أ تُحِلُّ كُرْبَةَ هذِهِ الْفَجِيعَةِ بِساحَتِهِما؟

ثُمَّ كانَ يَقُولُ:

إلهي ارْزُقْني وَلَدا تَقَرُّ بِهِ عَيْني عَلَى الْكِبَرِ ، وَ اجْعَلْهُ وَارِثا وَصِيّا ، وَ اجْعَلْ مَحَلَّهُ مَحَلَّ الْحُسَيْنِ . فَإذَا رَزَقْتَنِيهِ فَأفْتِنِّي بِحُبِّهِ ، ثُمَّ أفْجِعْنِي بِهِ كَمَا تُفْجِعُ مُحَمَّدا حَبِيبَكَ بِوَلَدِهِ .

فَرَزَقَهُ اللّه ُ يَحْيى عليه السلام ، وَ فَجَّعَهُ بِهِ ، وَ كَانَ حَمْلُ يَحْيى سِتَّةَ أشْهُرٍ ، وَ حَمْلُ الْحُسَيْنِ عليه السلام كَذلِكَ وَ لَهُ قِصَّةٌ طَوِيلَةٌ .

(إلى أنْ قَالَ:) قالَ سَعْدٌ:

ثُمَّ قَامَ مَوْلاَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْهَادي عليه السلام إلَى الصَّلاَةِ مَعَ الْغُلاَمِ فَانْصَرَفْتُ عَنْهُما وَ طَلَبْتُ أثَرَ أحْمَدَ بْنِ إسْحَاقَ فَاسْتَقْبَلَني باكِياً.

فَقُلْتُ: مَا أبْطَأَكَ وَ أبْكَاكَ؟

قالَ: قَدْ فَقَدْتُ الثَّوْبَ الَّذِي سَأَلَني مَوْلاَيَ إحْضَارَهُ.

فَقُلْتُ: لاَ عَلَيْكَ فَأخْبِرْهُ. فَدَخَلَ عَلَيْهِ وَ انْصَرَفَ مِنْ عِنْدِهِ مُتَبَسِّماً وَ

ص: 148

- اى معبود من، آيا بهترين آفريده ى خود را به واسطه ى فرزندش دل سوخته خواهى فرمود؟!

- اى معبود من! آيا اين مصيبت را بر آستانش فرود مى آورى؟!

- ايزدا! آيا لباس اين مصيبت را بر تن على و فاطمه ( عليهماالسلام ) خواهى پوشاند؟!

- اى معبود من! آيا گرفتارى اين فاجعه را در محيط زندگانى آن ها وارد مى كنى؟!

سپس هم چنان مى گفت:

خدايا! به من فرزندى روزى فرما كه در پيرى چشمم بدو روشن شود، و او را وارث و جانشين من كن، و مقام او را نسبت به من چون مقام حسين عليه السلام قرار ده؛ و هرگاه او را به من دادى، مرا شيفته ى دوستى او فرما، و به غم شهادتش گرفتارم كن؛ هم چنان كه حبيبت محمّد - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - را به غم فرزندش گرفتار مى كنى.

پس خداوند يحيى عليه السلام را بدو ارزانى فرمود؛ و او را به غم شهادت وى گرفتار كرد. و دوره ى حمل يحيى شش ماه بود، و دوره حمل حضرت حسين عليه السلام نيز بسان او بود و براى او داستان طولانى اى است ... (تا انتهاى حديث).

سعد گفت:

- سپس مولايم حسن بن على عليه السلام با آن كودك براى نماز برخاستند و من از خدمت ايشان بازگشتم و در جستجوى احمد بن اسحاق برآمدم؛ وى گريان به پيشواز من آمد.

گفتم: چه چيز تو را معطّل كرد و گريان ساخت؟

گفت: من جامه اى را كه مولايم دستور دادند خدمتشان ببرم، گم

ص: 149

هُوَ يُصَلِّي عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.

فَقُلْتُ: مَا الْخَبَرُ؟

قالَ: وَجَدْتُ الثَّوْبَ مَبْسُوطاً تَحْتَ قَدَمَيْ مَوْلاَنَا عليه السلام يُصَلِّي عَلَيْهِ.

قالَ سَعْدٌ: فَحَمِدْنَا اللّه َ جَلَّ ذِكْرُهُ عَلى ذَلِكَ وَ جَعَلْنَا نَخْتَلِفُ بَعْدَ ذَلِكَ إلى مَنْزِلِ مَوْلاَنَا عليه السلام أيَّاماً فَلاَ نَرَى الْغُلاَمَ بَيْنَ يَدَيْهِ.

فَلَمَّا كَانَ يَوْمَ الْوَدَاعِ دَخَلْتُ أنَا وَ أحْمَدُ بْنُ إسْحَاقَ وَ كَهْلاَنُ مِنْ أرْضِنَا وَ انْتَصَبَ أحْمَدُ بْنُ إسْحَاقَ بَيْنَ يَدَيْهِ قائِماً وَ قالَ:

يَا ابْنَ رَسُولِ اللّه ِ! قَدْ دَنَتِ الرِّحْلَةُ وَ اشْتَدَّتِ الِْمحْنَةُ وَ نَحْنُ نَسْأَلُ اللّه َ أنْ يُصَلِّيَ عَلَى الْمُصْطَفى جَدِّكَ وَ عَلِيٍّ الْمُرْتَضى أبِيكَ وَ عَلى سَيِّدَةِ النِّساءِ أُمِّكَ وَ عَلى سَيِّدَيْ شَبابِ أهْلِ الْجَنَّةِ عَمِّكَ وَ أبِيكَ وَ عَلَى الاْءئِمَّةِ الطَّاهِرِينَ مِنْ بَعْدِهِمَا آبَائِكَ وَ أنْ يُصَلِّيَ عَلَيْكَ وَ عَلى وَلَدِكَ وَ نَرْغَبُ إلَى اللّه ِ أنْ يُعْلِيَ كَعْبَكَ وَ يَكْبِتَ عَدُوَّكَ وَ لاَ جَعَلَ اللّه ُ هَذَا آخِرَ عَهْدِنا مِنْ لِقائِكَ.

قالَ: فَلَمَّا قالَ هَذِهِ الْكَلِمَةَ اسْتَعْبَرَ مَوْلاَنَا عليه السلام حَتَّى اسْتَهَلَّتْ دُمُوعُهُ وَ تَقاطَرَتْ عَبَراتُهُ؛ ثُمَّ قالَ:

يَا ابْنَ إسْحَاقَ! لاَ تَكَلَّفْ في دُعائِكَ شَطَطاً؛ فَإنَّكَ مُلاَقٍ اللّه َ في صَدَرِكَ هذَا.

فَخَرَّ أحْمَدُ مَغْشِيّاً عَلَيْهِ فَلَمَّا أفَاقَ؛ قالَ: سَأَلْتُكَ بِاللّه ِ وَ بِحُرْمَةِ جَدِّكَ إلاَّ شَرَّفْتَني بِخِرْقَةٍ أجْعَلُهَا كَفَناً.

ص: 150

كرده ام. گفتم: بر تو باكى نيست؛ به آن حضرت اطّلاع بده. وى شتابان خدمت آن حضرت رفت و خندان بازگشت در حالى كه بر محمّد و آل محمّد درود مى فرستاد.

گفتم: چه خبر دارى؟

گفت: من آن جامه را زير پاى مولايم ديدم كه پهن بود و بر - روى - آن نماز مى خواند.

سعد گويد: خدا را بر اين پيش آمد سپاس گفتيم و پس از آن روز به بعد تا چند روز به منزل مولاى خود رفت و آمد مى كرديم ولى آن كودك را نزد او نديديم. چون تصميم گرفتيم آن حضرت را وداع كنيم، من و احمد بن اسحاق و دو مرد ميان سال از همشهريان مان خدمت آن حضرت رفتيم. احمد بن اسحاق در حضور آن حضرت ايستاد و عرض كرد:

اى فرزند رسول خدا! زمان كوچ كردن ما نزديك و غم و اندوه ما سخت است. ما از خدا خواستاريم كه بر نيايت حضرت مصطفى و پدرت حضرت على مرتضى و مادرت بانوى زنان و بر دو آقاى جوانان بهشت عمويت و پدرت و بر امامان پاكيزه، پدرانت رحمت فرستد و ما براى تو و فرزندت طلب رحمت مى كنيم و از خداوند خواستاريم كه ترا برترى دهد و دشمنت را سركوب كند و اين (بار) را آخرين ملاقات ما با شما قرار ندهد. چون (احمد بن اسحاق) اين سخنان را بيان كرد، مولاى ما اشك در ديده هايش نمايان شد و دانه هاى اشك بر گونه ى مباركش جارى گشت و بر زمين چكيد و فرمود:

اى پسر اسحاق! در دعاى خود زيادى مخواه؛ زيرا تو در اين سفر خداىْ را ملاقات خواهى كرد.

ص: 151

فَأدْخَلَ مَوْلاَنا عليه السلام يَدَهُ تَحْتَ الْبِساطِ فَأخْرَجَ ثَلاَثَةَ عَشَرَ دِرْهَماً؛ فَقالَ:

خُذْهَا وَ لاَ تُنْفِقْ عَلى نَفْسِكَ غَيْرَهَا، فَإنَّكَ لَنْ تَعْدَمَ مَا سَأَلْتَ وَ إنَّ اللّه َ تَبارَكَ وَ تَعالى لاَ يُضَيِّعُ أجْرَ مَنْ أحْسَنَ عَمَلاً.

قالَ سَعْدٌ: فَلَمَّا صِرْنَا بَعْدَ مُنْصَرَفِنا مِنْ حَضْرَةِ مَوْلاَنا عليه السلام مِنْ حُلْوَانَ عَلى ثَلاَثَةِ فَراسِخَ حُمَّ أحْمَدُ بْنُ إسْحَاقَ وَ صارَتْ عَلَيْهِ عِلَّةٌ صَعْبَةٌ أيِسَ مِنْ حَياتِهِ فِيها فَلَمَّا وَرَدْنَا حُلْوَانَ وَ نَزَلْنَا في بَعْضِ الْخَاناتِ دَعَا أحْمَدُ بْنُ إسْحَاقَ بِرَجُلٍ مِنْ أهْلِ بَلَدِهِ كانَ قاطِناً بِهَا، ثُمَّ قالَ: تَفَرَّقُوا عَنِّي هذِهِ اللَّيْلَةَ وَ اتْرُكُوني وَحْدي. فَانْصَرَفْنَا عَنْهُ وَ رَجَعَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا إلى مَرْقَدِهِ.

قالَ سَعْدٌ: فَلَمَّا حَانَ أنْ يَنْكَشِفَ اللَّيْلُ عَنِ الصُّبْحِ أصَابَتْني فِكْرَةٌ؛ فَفَتَحْتُ عَيْني فَإذَا أنَا بِكافُورٍ الْخَادِمِ خادِمِ مَوْلاَنَا أبي مُحَمَّدٍ عليه السلام وَ هُوَ يَقُولُ: أحْسَنَ اللّه ُ بِالْخَيْرِ عَزَاكُمْ وَ جَبَرَ بِالَمحْبُوبِ رَزِيَّتَكُمْ قَدْ فَرَغْنَا مِنْ غُسْلِ صاحِبِكُمْ وَ تَكْفِينِهِ فَقُومُوا لِدَفْنِهِ فَإنَّهُ مِنْ أكْرَمِكُمْ مَحَلاًّ عِنْدَ سَيِّدِكُمْ. ثُمَّ غَابَ عَنْ أعْيُنِنا. فَاجْتَمَعْنَا عَلى رَأْسِهِ بِالْبُكاءِ وَ الْعَوِيلِ حَتَّى قَضَيْنَا حَقَّهُ وَ فَرَغْنَا مِنْ أمْرِهِ رَحِمَهُ اللّه ُ.[35]

ص: 152

احمد از اين خبر (به زمين) افتاد و بيهوش شد. چون به هوش آمد، عرض كرد: تو را به خدا و احترام نيايت سوگند مى دهم كه يك پارچه به من لطف فرمايى تا در آن كفن شوم.

مولاى ما عليه السلام دست زير مسند خود كرد و سيزده درهم بيرون آورد و به او داد و فرمود: جز اين را هزينه مكن كه تو از آن چه خواستى بى بهره نمى شوى (و بدان دست مى يابى) و به درستى كه خداىْ پاداش نيكوكاران را نابود نمى كند.

سعد گويد: در بازگشت از حضور مولاى خود در سه فرسنگى شهر "حُلوان" [36] احمد بن اسحاق تب كرد و چون وارد "حُلوان" شديم و در يكى از كاروانسراهاى آن فرود آمديم، احمد بن اسحاق يكى از همشهريان خود را - كه در آن جا ساكن بود - به حضور طلبيد و سپس (به ما) گفت: امشب از نزد من بيرون رويد و مرا تنها بگذاريد.

ما از نزد او برگشتيم و هر كدام به آسايشگاه خود رفتيم.

سعد گويد: نزديك صبح كه شد فكرى به سرم افتاد و چون چشمم را گشودم "كافور" خادم مولاى خود ابا محمّد عليه السلام را ديدم كه مى گفت:

خدا عزاى شما را به نيكى پاداش دهد و مصيبت شما را نسبت به دوستتان جبران فرمايد؛ ما از غسل و كفن رفيق شما فارغ شديم. براى دفن او برخيزيد؛ زيرا مقام او در نزد آقاى شما از همه ى شما گرامى تر است. سپس از چشم ما غايب شد و ما با گريه و ناله بر بالين او حاضر شديم و حقّ او را ادا كرديم و از كار (دفن) او فارغ گشتيم.

ص: 153

انحصار امامت دو برادر

جَماعَةٌ عَنِ التَّلَّعُكْبَرِيِّ، عَنْ أحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ، عَنِ الاْءسَدِيِّ، عَنْ سَعْدٍ، عَنْ أحْمَدَ بْنِ إسْحَاقَ رَحْمَةُ اللّه ِ عَلَيْهِ أنَّهُ جَاءَهُ بَعْضُ أصْحَابِنا يُعْلِمُهُ أنَّ جَعْفَرَ بْنَ عَلِيٍّ كَتَبَ إلَيْهِ كِتاباً يُعَرِّفُهُ فِيهِ نَفْسَهُ وَ يُعْلِمُهُ أنَّهُ الْقَيِّمُ بَعْدَ أبِيهِ وَ أنَّ عِنْدَهُ مِنْ عِلْمِ الْحَلاَلِ وَ الْحَرامِ مَا يَحْتَاجُ إلَيْهِ وَ غَيْرَ ذَلِكَ مِنَ الْعُلُومِ كُلِّها. قالَ أحْمَدُ بْنُ إسْحَاقَ:

فَلَمَّا قَرَأْتُ الْكِتابَ كَتَبْتُ إلى صاحِبِ الزَّمَانِ عليه السلام وَ صَيَّرْتُ كِتابَ جَعْفَرٍ في دَرْجِهِ. فَخَرَجَ الْجَوابُ إلَيَّ في ذَلِكَ:

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمانِ الرَّحِيمِ أتَاني كِتابُكَ أبْقَاكَ اللّه ُ وَ الْكِتابُ الَّذِي أنْفَذْتَهُ دَرْجَهُ وَ أحَاطَتْ مَعْرِفَتي بِجَمِيعِ مَا تَضَمَّنَهُ عَلَى اخْتِلاَفِ ألْفَاظِهِ وَ تَكَرُّرِ الْخَطاءِ فِيهِ وَ لَوْ تَدَبَّرْتَهُ لَوَقَفْتَ عَلى بَعْضِ مَا وَقَفْتُ عَلَيْهِ مِنْهُ وَ الْحَمْدُ ِللّه ِ رَبِّ الْعَالَمِينَ حَمْداً لاَ شَرِيكَ لَهُ عَلى إحْسَانِهِ إلَيْنَا وَ فَضْلِهِ عَلَيْنَا أبَى اللّه ُ عَزَّ وَ جَلَّ لِلْحَقِّ إلاَّ إتْمَاماً وَ لِلْبَاطِلِ إلاَّ زَهُوقاً وَ هُوَ شاهِدٌ عَلَيَّ بِمَا أذْكُرُهُ؛ وَلِيٌّ عَلَيْكُمْ بِمَا أقُولُهُ إذَا اجْتَمَعْنَا

ص: 154

گروهى از تلَّعُكْبَرى، از احمد فرزند على، از اسدى، از سعد، از احمد فرزند اسحاق - كه خدا او را رحمت كناد

- نقل كرده اند: كه همانا يكى از اصحاب ما نزد وى رفت و گفت: كه همانا جعفر فرزند على (= جعفر كذّاب) براى او كتابى نوشته، و در آن خود را معرّفى كرده و بدو گفته است كه وى قيّم بعد از پدرش مى باشد، و آن چه از دانش حلال و حرام كه او بدان نيازمند باشد، نزد وى وجود دارد، و ديگر دانش ها تمامى نزد اوست.

احمد فرزند اسحاق گفت :

هنگامى كه نوشته را خواندم، نامه اى براى صاحب الزّمان عليه السلام نگاشتم و نوشته ى جعفر را هم در لاى آن نامه نهادم. پس اين جواب برايم بيرون آمد:

به نام آن كه همه در او شيدايند (آغاز مى كنم كه او) بخشنده ى مهربان است؛ نوشته ات - كه خدا ترا زنده بدارد - به من رسيد؛ نيز نوشته اى را كه در لاى آن نهاده بودى (دريافت كردم). به تمام نامربوط نويسى در الفاظ و تكرار اشتباهاتش آگاه گشتم. اگر تو (نيز) آن را بخوانى - به برخى از آن چه من آگاه شدم - تو هم آگاه مى شوى. ستايش از آن خداوندگار گيتى است، ستايشى كه در احسانش به سوى ما و فضلش بر ما انبازى ندارد. خداى عزّ و جلّ

ص: 155

لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَ يَسْأَلُنَا عَمَّا نَحْنُ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ. إنَّهُ لَمْ يَجْعَلْ لِصاحِبِ الْكِتابِ عَلَى الْمَكْتُوبِ إلَيْهِ وَ لاَ عَلَيْكَ وَ لاَ عَلى أحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ إمامَةً مُفْتَرَضَةً وَ لاَ طاعَةً وَ لاَ ذِمَّةً وَ سَأُبَيِّنُ لَكُمْ ذِمَّةً تَكْتَفُونَ بِهَا إنْ شاءَ اللّه ُ.

يَا هذَا! يَرْحَمُكَ اللّه ُ؛ إنَّ اللّه َ تَعالى لَمْ يَخْلُقِ الْخَلْقَ عَبَثاً وَ لاَ أهْمَلَهُمْ سُدًى بَلْ خَلَقَهُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ جَعَلَ لَهُمْ أسْمَاعاً وَ أبْصَاراً وَ قُلُوباً وَ ألْبَاباً. ثُمَّ بَعَثَ إلَيْهِمُ النَّبِيِّينَ عليهم السلام مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ يَأْمُرُونَهُمْ بِطاعَتِهِ وَ يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ مَعْصِيَتِهِ وَ يُعَرِّفُونَهُمْ مَا جَهِلُوهُ مِنْ أمْرِ خالِقِهِمْ وَ دِينِهِمْ وَ أنْزَلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً وَ بَعَثَ إلَيْهِمْ مَلاَئِكَةً يَأْتِينَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَنْ بَعَثَهُمْ إلَيْهِمْ بِالْفَضْلِ الَّذي جَعَلَهُ لَهُمْ عَلَيْهِمْ وَ مَا آتَاهُمْ مِنَ الدَّلاَئِلِ الظَّاهِرَةِ وَ الْبَراهِينِ الْبَاهِرَةِ وَ الاْآيَاتِ الْغَالِبَةِ.

فَمِنْهُمْ مَنْ جَعَلَ النَّارَ عَلَيْهِ بَرْداً وَ سَلاَماً وَ اتَّخَذَهُ خَلِيلاً؛

وَ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَهُ تَكْلِيماً وَ جَعَلَ عَصَاهُ ثُعْبَاناً مُبِيناً؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ أحْيَا الْمَوْتى بِإذْنِ اللّه ِ وَ أبْرَأَ الاْءكْمَهَ وَ الاْءبْرَصَ بِإذْنِ اللّه ِ؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ عَلَّمَهُ مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِيَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ. ثُمَّ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وسلم رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ وَ تَمَّمَ بِهِ نِعْمَتَهُ وَ خَتَمَ بِهِ أنْبِياءَهُ وَ أرْسَلَهُ إلَى النَّاسِ كافَّةً وَ أظْهَرَ مِنْ

ص: 156

از (بيان) حق ابا نمى كند مگر كه آن را تمام كند و در (نابود كردن) باطل (كوتاهى نمى كند) مگر كه آن را از ميان برد. و (خدا) در آن چه بيان مى كنم، شاهد بر من است؛ و در روزى كه در وقوعش شكّى نيست، ما را گرد هم مى آورد و در آن چه مى گويم، حاكم بر شماست. (در آن روز) از آن چه در آن اختلاف مى كرديم، سؤال مى كند.

به درستى خدا كه براى نگارنده ى اين كتاب نسبت به مخاطب نامه اش و بر تو و بر هيچ يك از تمامى خلقش نه امامت و نه اطاعت و نه وظيفه اى را واجب نكرده است. به زودى براى شما گزيده اى را بيان مى كنم كه به خواست خدا بر آن اكتفا كنيد.

اى احمد بن اسحاق! خداوند تو را رحمت كناد؛ به درستى كه خداوند آفريدگان خود را بيهوده ايجاد نكرده و رها و بدون تكليف وا ننهاده؛ بلكه به قدرت خود براى ايشان گوش و چشم و دل و عقل قرار داده است. سپس به سوى ايشان پيامبرانى بشارت دهنده و ترساننده فرستاده تا آنان را به فرمانبرى از او امر كنند و از نافرمانيش باز دارند و بدان چه از امر خالقشان و دين شان نادانند، آشنايشان كنند.

براى ايشان كتابى را نازل فرمود و به سوى ايشان فرشتگانى را فرستاد تا ميان آنان و امّتى بيايند كه (آن پيامبران) به فضل و احسان (خدا)، و دلايل آشكار و برهان هاى روشن و نشانه هاى چيره شونده اى، كه مقدّر كرده، بر آن(امّت)ها برانگيخته شدند.

پس يكى از آن پيامبران كسى است كه آتش را براى او سرد و سالم قرار داد و او را خليل خود گرفت؛

و ديگرى كسى است كه با وى بى واسطه سخن گفت و عصاى او را آشكارا اژدهايى بزرگ كرد؛

و يكى مرده را به اجازه ى خدا زنده كرد و جذامى و مبتلاى به برص

ص: 157

صِدْقِهِ ما أَظْهَرَ، وَ بَیَّنَ مِنْ آیاتِهِ وَ عَلاماتِهِ ما بَیَّنَ، ثُمَّ قَبَضَهُ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه _ حَمیدًا فَقیدًا سَعیدًا، وَ جَعَلَ الاْءَمْرَ بَعْدَهُ إِلی أَخِیهِ و ابْنِ عَمِّهِ وَ وَصِیِّهِ وَ وارِثِهِ عَلیِّ بْنِ أَبی طالِبٍ علیه السّلام ثُمَّ إِلَی الاْءَوْصِیاءِ مِنْ وُلْدِهِ واحِدًا واحِدًا، أَحْیَی بِهِمْ دِینَه، وَ أَتَمَّ بِهِمْ نُورَه، وَ جَعَلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ إِخْوانِهِمْ و بَنِی عَمِّهِمْ وَ الاْءَدْنَیْنِ فَالاْءَدْنَیْنِ مِنْ ذَوِی أَرْحامِهِم فُرْقَاناً بَيِّناً يُعْرَفُ بِهِ الْحُجَّةُ مِنَ الَمحْجُوجِ وَ الاْءمامُ مِنَ الْمَأْمُومِ بِأنْ عَصَمَهُمْ مِنَ الذُّنُوبِ وَ بَرَّأَهُمْ مِنَ الْعُيُوبِ وَ طَهَّرَهُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ نَزَّهَهُمْ مِنَ اللَّبْسِ وَ جَعَلَهُمْ خُزَّانَ عِلْمِهِ وَ مُسْتَوْدَعَ حِكْمَتِهِ وَ مَوْضِعَ سِرِّهِ وَ أيَّدَهُمْ بِالدَّلاَئِلِ وَ لَوْ لاَ ذَلِكَ لَكانَ النَّاسُ عَلى سَوَاءٍ وَ لاَدَّعى أمْرَ اللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ كُلُّ أحَدٍ وَ لَمَا عُرِفَ الْحَقُّ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لاَ الْعالِمُ مِنَ الْجاهِلِ وَ قَدِ ادَّعى هذَا الْمُبْطِلُ الْمُفْتَري عَلَى اللّه ِ الْكَذِبَ بِمَا ادَّعاهُ فَلاَ أدْري بِأَيَّةِ حالَةٍ هِيَ لَهُ رَجاءَ أنْ يُتِمَّ دَعْوَاهُ. أ بِفِقْهٍ في دِينِ اللّه ِ؟! فَوَ اللّه ِ مَا يَعْرِفُ حَلاَلاً مِنْ حَرامٍ وَ لاَ يَفْرُقُ بَيْنَ خَطاءٍ وَ صَوابٍ؛ أمْ بِعِلْمٍ؟! فَمَا يَعْلَمُ حَقّاً مِنْ باطِلٍ وَ لاَ مُحْكَماً مِنْ مُتَشابِهٍ وَ لاَ يَعْرِفُ حَدَّ الصَّلاَةِ وَ وَقْتَها؛ أمْ بِوَرَعٍ؟! فَاللّه ُ شَهِيدٌ عَلى تَرْكِهِ الصَّلاَةَ الْفَرْضَ أرْبَعِينَ يَوْماً يَزْعُمُ ذَلِكَ لِطَلَبِ الشَّعْوَذَةِ وَ لَعَلَّ خَبَرَهُ قَدْ تَأَدَّى إلَيْكُمْ وَ هَاتِيكَ ظُرُوفُ مُسْكِرِهِ مَنْصُوبَةٌ وَ آثَارُ عِصْيَانِهِ ِللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ مَشْهُورَةٌ قائِمَةٌ.

أمْ بِآيَةٍ؟! فَلْيَأْتِ بِهَا.

ص: 158

را شفا داد ؛ و به ديگرى زبان پرندگان را آموخت و تمام موجودات را در فرمان او نهاد.

سپس محمّد صلى الله عليه و آله وسلم را به عنوان رحمت بر جهانيان برانگيخت و به سبب او نعمت خويش را تمام كرد و به وجود وى سلسله پيامبران را پايان بخشيد و او را به سوى مردم فرستاد؛ از راستگويى او آن چه لازم بود، آشكار كرد و از آيات و نشانه هاى (نبوّت) او آن چه لازم بود، نمايان ساخت.

سپس جان شريفش را به نيكويى و فقيد و سعادتمند باز ستاند و امر ولايت و سرپرستى خلق را پس از او بر عهده ى برادر و پسر عمو و جانشين وى على بن ابى طالب نهاد و پس از على (آن را) يكى پس از ديگرى به عهده ى جانشينان از فرزندانش گذاشت و بديشان دينش را زنده كرد و نور خود را به وجود ايشان كامل ساخت. ميان ايشان و برادرانشان و پسر عموهايشان و نزديكانشان و نزديكان نزديكانشان امتياز روشنى قرار داد تا به سبب آن حجّت از غير حجّت و امام از غير امام شناخته شود، بدان سان كه ايشان را از گناه معصوم داشت و از عيب و نقص مبرّا كرد و از پليدى ها پاك فرمود و از لغزش ها منزّه داشت و ايشان را گنجينه دار علم خود و امانت دار حكمت خويش و جايگاه رازهاى خود قرار داد و ايشان را به دلايل و معجزات خويش تقويت فرمود. اگر اين ها را بدان ها نمى داد هر آينه با ديگر مردمان يكسان مى نمودند و هر كسى مقام ولايت الاهى را ادّعا مى كرد و حق از باطل و دانا از نادان شناخته نمى شد.

به تحقيق اين نابود كننده ى حق و دروغ زنده ى بر خدا! دروغى را ادّعا كرده است و نمى دانم به چه حالتى اميد دارد اين ادّعاى خود را ثابت كند؟! آيا به فقه و دانشى در دين خدا (مى خواهد آن را ثابت كند)

ص: 159

أمْ بِحُجَّةٍ؟! فَلْيُقِمْهَا.

أمْ بِدَلاَلَةٍ؟! فَلْيَذْكُرْهَا.

قالَ اللّه ُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتابِهِ: «بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * حمآ تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللّه ِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ * مَا خَلَقْنَا السَّموَاتِ وَ الاْءَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ *قُلْ أَ رَأَيْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّه ِ أَرُونِي مَا ذَا خَلَقُوا مِنَ الاْءَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَاوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ *وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّه ِ مَنْ لاَ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ * وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَ كَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَافِرِينَ»(1) فَالَتمِسْ تَوَلَّى اللّه ُ تَوْفِيقَكَ مِنْ هذَا الظَّالِمِ مَا ذَكَرْتُ لَكَ وَ امْتَحِنْهُ وَ سَلْهُ عَنْ آيَةٍ مِنْ كِتابِ اللّه ِ يُفَسِّرْهَا أوْ صَلاَةِ فَرِيضَةٍ يُبَيِّنْ حُدُودَها وَ مَا يَجِبُ فِيهَا لِتَعْلَمَ حالَهُ وَ مِقْدَارَهُ وَ يَظْهَرَ لَكَ عُوَارُهُ وَ نُقْصَانُهُ وَ اللّه ُ حَسِيبُهُ حَفِظَ اللّه ُ الْحَقَّ عَلىأهْلِهِ وَ أقَرَّهُ فِي مُسْتَقَرِّهِ.

ص: 160


1- - سوره ى احقاق (46) : 1 - 6 .

كه به خدا سوگند او حلال را از حرام تشخيص نمى دهد و ميان خطا و صواب فرقى نمى گذارد.

آيا به علم و دانش اين ادّعا را دارد با اين كه حق از باطل و محكم از متشابه را تشخيص نمى دهد و حدّ نماز و وقت آن را نمى داند.

آيا به خويشتن دارى و پارسايى و پرهيزگارى مى خواهد بر اين مسند تكيه زند و خدا شاهد و گواه است كه چهل روز نماز واجب خود را ترك كرد و خيال مى كرد با اين چله نشينى شعبده باز شود و علم سحر به دست آورد!

و شايد خبر او به شما رسيده باشد و خُم هاى شرابى را كه كار گذاشته و آثار سركشى و معصيت او نسبت به خداى عزّ و جلّ مشهود و قطعى است.

آيا به آيه و نشانه اى اين ادّعا را دارد؟ پس آن را بياورد.

آيا به حجّت و دليلى اين سخن را مى گويد؟ پس آن را اقامه كند.

و آيا دلالتى (را بر خود شايسته مى داند) پس آن را ياد آور شود.

خداى عزّ و جلّ در كتاب خود مى فرمايد:

« به نام خداوند رحمت گر مهربان * حا، ميم * فرو فرستادن اين كتاب از جانب خداى ارجمند حكيم است * (ما) آسمان ها و زمين و آن چه را كه ميان آن دو است جز به حق و (تا) زمانى معيّن نيافريديم؛ و كسانى كه كافر شده اند، از آن چه هشدار داده شده اند، روى گردانند. * بگو به من خبر دهيد آن چه را به جاى خدا فرا مى خوانيد به من نشان دهيد كه چه چيزى از زمين (را) آفريده يا (مگر) آنان را در (كار) آسمان ها مشاركتى است؟ اگر راست مى گوييد كتابى پيش از اين (قرآن) يا بازمانده اى از دانش نزد من آوريد. * و كيست گمراه تر از آن كس كه به جاى خدا كسى را مى خواند كه تا روز بازپسين او را پاسخ نمى دهد

ص: 161

وَ قَدْ أبَى اللّه ُ عَزَّ وَ جَلَّ أنْ يَكُونَ الاْءمامَةُ في أخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام وَ إذَا أذِنَ اللّه ُ لَنا في الْقَوْلِ ظَهَرَ الْحَقُّ وَ اضْمَحَلَّ الْبَاطِلُ وَ انْحَسَرَ عَنْكُمْ وَ إلَى اللّه ِ أرْغَبُ في الْكِفايَةِ وَ جَمِيلِ الصُّنْعِ وَ الْوَلاَيَةِ وَ حَسْبُنا اللّه ُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ وَ صَلَّى اللّه ُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.[37]

ص: 162

و آن ها از دعايشان بى خبرند؟ * و چون مردم محشور گردند، دشمنان آنان باشند و به عبادتشان انكار ورزند.»

پس تو - كه خداوند توفيقت دهد - از اين ستمكار آن چه را براى تو ذكر كردم از حجّت و دليل بطلب و او را امتحان كن و بيازماى و آيه اى از كتاب خدا را از او بپرس تا تفسير كند يا حدود نماز واجب را بيان كند و آن چه براى فراگرفتن حال و مقدار نماز واجب مى شود، (باز گويد). (اگر چنين كنى) به درستى بى سوادى و كاستى او بر تو آشكار مى شود و خدا حساب كش از اوست. خدا حق را براى اهلش حفظ فرموده، و آن را در جايگاهش قرار داده است.

و به تحقيق خداى عزّ و جلّ خوددارى فرموده كه پس از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام امامت را در دو برادر قرار دهد. و هرگاه خدا در سخن گفتن به ما اجازه فرمايد، حق آشكار مى شود؛ و باطل و كژى در هم مى شكند؛ و (حق) بر شما آشكار مى گردد. در كفايت كارها، و زيبايى آفرينش و ولايت، به خدا رغبت دارم كه خدا ما را بس است و چه نيكو وكيلى است. و درود خدا بر محمّد و خاندان محمّد باد.

ص: 163

حكمت شهادت

حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ إبْرَاهِيمَ بْنِ إسْحَاقَ الطَّالَقانِيُّ، قالَ: كُنْتُ عِنْدَ الشَّيْخِ أبي الْقاسِمِ الْحُسَيْنِ بْنِ رُوحٍ قَدَّسَ اللّه ُ رُوحَهُ مَعَ جَماعَةٍ فِيهِمْ عَلِيُّ ابْنُ عِيسَى الْقَصْرِيُّ فَقامَ إلَيْهِ رَجُلٌ فَقالَ لَهُ:

أُرِيدُ أنْ أسْأَلَكَ عَنْ شَيْءٍ. فَقالَ لَهُ: سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ. فَقالَ الرَّجُلُ: أخْبِرْني عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السلام أ هُوَ وَلِيُّ اللّه ِ؟ قالَ: نَعَمْ. قالَ: أخْبِرْني عَنْ قاتِلِهِ أ هُوَ عَدُوُّ اللّه ِ؟ قالَ: نَعَمْ.

قالَ الرَّجُلُ: فَهَلْ يَجُوزُ أنْ يُسَلِّطَ اللّه ُ عَدُوَّهُ عَلى وَلِيِّهِ؟ فَقالَ لَهُ أبُو الْقاسِمِ قَدَّسَ اللّه ُ رُوحَهُ: اِفْهَمْ عَنِّي مَا أقُولُ لَكَ. اِعْلَمْ:

أنَّ اللّه َ عَزَّ وَ جَلَّ لاَ يُخاطِبُ النَّاسَ بِشَهادَةِ الْعِيانِ وَ لاَ يُشافِهُهُمْ بِالْكَلاَمِ وَ لكِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ إلَيْهِمْ رَسُولاً مِنْ أجْنَاسِهِمْ وَ أصْنَافِهِمْ بَشَراً مِثْلَهُمْ. فَلَوْ بَعَثَ إلَيْهِمْ رُسُلاً مِنْ غَيْرِ صِنْفِهِمْ وَ صُوَرِهِمْ لَنَفَرُوا عَنْهُمْ وَ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُمْ. فَلَمَّا جَاؤُوهُمْ وَ كَانُوا مِنْ جِنْسِهِمْ يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ في

ص: 164

محمّد فرزند ابراهيم فرزند اسحاق طالقانى ما را خبر داد؛ و گفت:

من با جمعى كه على فرزند عيساى قصرى نيز در ميان ايشان بود، در خدمت شيخ ابو القاسم حسين بن روح - كه خداوند روحش را پاكيزه گرداند - بوديم. مردى بدو رو كرد و گفت:

مى خواهم از شما چيزى بپرسم. فرمود: هر چه مى خواهى، بپرس . آن مرد گفت: به من بگو آيا حسين بن على ( عليهماالسلام ) ولىّ خدا بود ؟ گفت: آرى. آن مرد گفت: آيا قاتل حسين بن على ( عليهماالسلام ) دشمن خدا بود ؟ گفت: آرى.

آن مرد گفت: آيا رواست كه خداى بزرگ و بلند مرتبه دشمن خود را بر دوست خود چيره گرداند ؟

ابو القاسم حسين بن روح [نوبختى] بدو گفت: آن چه را به تو مى گويم، بفهم ! بدان كه:

خداى بزرگ و بلند مرتبه مردم را به طور ديدار با چشمان طرف خطاب خود قرار نمى دهد؛ و رو در روى با ايشان سخن نمى گويد. ولى (خداىْ) كه جلالت و بزرگى اش بلند مرتبه است؛ رسولانى از جنس خود بشر و در آفرينش بسان خودشان را به سويشان برانگيخت، كه مانند آن ها بودند. اگر رسولانى از غير بشر و غير همتايشان مى فرستاد، (مردم) از ايشان مى گريختند و از آن ها (چيزى را) نمى پذيرفتند. چون فرستادگانِ خدا نزد ايشان آمدند، در حالى كه از جنس خودشان بودند، و غذا مى خوردند، و در

ص: 165

الاْءسْوَاقِ. قالُوا لَهُمْ: أنْتُمْ مِثْلُنا فَلاَ نَقْبَلُ مِنْكُمْ حَتّى تَأْتُونَّا بِشَيْءٍ نَعْجِزُ أنْ نَأْتِيَ بِمِثْلِهِ، فَنَعْلَمَ أنَّكُمْ مَخْصُوصُونَ دُونَنا بِمَا لاَ نَقْدِرُ عَلَيْهِ. فَجَعَلَ اللّه ُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمُ الْمُعْجِزَاتِ الَّتي يَعْجِزُ الْخَلْقُ عَنْهَا.

فَمِنْهُمْ مَنْ جاءَ بِالطُّوفَانِ بَعْدَ الاْءنْذَارِ وَ الاْءعْذَارِ فَغَرِقَ جَمِيعُ مَنْ طَغى وَ تَمَرَّدَ.

وَ مِنْهُمْ مَنْ أُلْقِيَ فِي النَّارِ فَكانَتْ عَلَيْهِ بَرْداً وَ سَلاَماً.

وَ مِنْهُمْ مَنْ أخْرَجَ مِنَ الْحَجَرِ الصَّلْدِ ناقَةً وَ أجْرى في ضَرْعِهَا لَبَناً.

وَ مِنْهُمْ مَنْ فُلِقَ لَهُ الْبَحْرُ وَ فُجِّرَ لَهُ مِنَ الْحَجَرِ الْعُيُونُ وَ جُعِلَ لَهُ الْعَصَا الْيَابِسَةُ ثُعْبَاناً فَتَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ.

وَ مِنْهُمْ مَنْ أبْرَأَ الاْءكْمَهَ وَ الاْءبْرَصَ وَ أحْيَا الْمَوْتى بِإذْنِ اللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أنْبَأَهُمْ بِمَا يَأْكُلُونَ وَ مَا يَدَّخِرُونَ في بُيُوتِهِمْ.

وَ مِنْهُمْ مَنِ انْشَقَّ لَهُ الْقَمَرُ وَ كَلَّمَهُ الْبَهائِمُ مِثْلُ الْبَعِيرِ وَ الذِّئْبِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ.

فَلَمَّا أتَوْا بِمِثْلِ هذِهِ الْمُعْجِزَاتِ وَ عَجَزَ الْخَلْقُ مِنْ أُمَمِهِمْ عَنْ أنْ يَأْتُوا بِمِثْلِهِ كانَ مِنْ تَقْدِيرِ اللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لُطْفِهِ بِعِبادِهِ وَ حِكْمَتِهِ أنْ جَعَلَ أنْبِياءَهُ مَعَ هذِهِ الْمُعْجِزَاتِ في حَالٍ غالِبِينَ وَ في أُخْرى مَغْلُوبِينَ وَ في حالٍ

ص: 166

بازارها مى گرديدند، باز هم گفتند: شما بسان ما بشريد و از شما نمى پذيريم تا اين كه معجزه اى بياوريد، كه ما از آوردن آن ناتوان باشيم، و بدانيم كه شما از ميان ما به رسالت خدا اختصاص داريد؛ زيرا كارى انجام مى دهيد كه ما از آن ناتوانيم. خداىْ براى آن ها معجزاتى قرار داد كه بشر از (آوردن) آن ها ناتوان بود.

يكى از ايشان پس از تبليغ و دعوت (به خدا) طوفان را آورد، و همه ى طغيانگران و سركشان و سرباز زنندگان غرق شدند.

و يك تَنشان در آتش انداخته شد، و آتش (برايش) سرد و سلامت گرديد.

و يك تَنشان از ميان سنگ خارا، ماده شترى بيرون آورد، و از پستانش شير جارى ساخت.

و يك تَن از ايشان دريا برايش شكافته شد و از (ميان) سنگ، چشمه ها براى او روان گرديد، و عصاى خشك برايش اژدهايى شد، كه افسون آن ها را بلعيد.

و يك تَنشان كور و مبتلاى به پيسى را بهبود بخشيد؛ و به اجازه ى خدا مرده را زنده كرد؛ و بدان چه مى خوردند و در خانه هاى خويش مى اندوختند، بديشان خبر مى داد.

و يك تَن از ايشان برايش ماه بشكافت، و چهارپايانى چون شتر و گرگ و ... با او سخن گفتند.

چون (پيامبران) كارهايى انجام دادند كه تمام مردمان امّتشان از آوردن بسان آن ناتوان بودند، تقدير خداى عزّ و جلّ و لطف او به بندگانش و حكمت وى چنين بود كه: پيغمبران خويش را با اين قدرت و معجزاتى كه دارند، گاهى چيره و غالب قرار دهد، گاهى شكست خورده و مغلوب؛ گاهى قاهر باشند، و گاهى مقهور. اگر خداىْ آن ها را در همه حال غالب و چيره

ص: 167

قَاهِرِينَ وَ فِي حَالٍ مَقْهُورِينَ وَ لَوْ جَعَلَهُمْ عَزَّ وَ جَلَّ فِي جَمِيعِ أَحْوَالِهِمْ غَالِبِينَ وَ قَاهِرِينَ وَ لَمْ يَبْتَلِهِمْ وَ لَمْ يَمْتَحِنْهُمْ لَاتَّخَذَهُمُ النَّاسُ آلِهَةً مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمَا عُرِفَ فَضْلُ صَبْرِهِمْ عَلَى الْبَلَاءِ وَ الْمِحَنِ وَ الِاخْتِبَارِ وَ لَكِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ أَحْوَالَهُمْ فِي ذَلِكَ كَأَحْوَالِ غَيْرِهِمْ لِيَكُونُوا فِي حَالِ الْمِحْنَةِ وَ الْبَلْوَى صَابِرِينَ وَ فِي حَالِ الْعَافِيَةِ وَ الظُّهُورِ عَلَى الاْءعْدَاءِ شاكِرِينَ وَ يَكُونُوا في جَمِيعِ أحْوَالِهِمْ مُتَواضِعِينَ غَيْرَ شامِخِينَ وَ لاَ مُتَجَبِّرِينَ وَ لِيَعْلَمَ الْعِبادُ أنَّ لَهُمْ عليهم السلام إلهاً هُوَ خالِقُهُمْ وَ مُدَبِّرُهُمْ؛ فَيَعْبُدُوهُ وَ يُطِيعُوا رُسُلَهُ وَ تَكُونَ حُجَّةُ اللّه ِ تَعالى ثابِتَةً عَلى مَنْ تَجاوَزَ الْحَدَّ فِيهِمْ وَ ادَّعى لَهُمُ الرُّبُوبِيَّةَ؛ أوْ عانَدَ وَ خالَفَ وَ عَصى وَ جَحَدَ بِمَا أتَتْ بِهِ الاْءنْبِياءُ وَ الرُّسُلُ «وَ لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ». (الانفال (8) : 42)

قالَ مُحَمَّدُ بْنُ إبْرَاهِيمَ بْنِ إسْحَاقَ: فَعُدْتُ إلَى الشَّيْخِ أبي الْقاسِمِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ رُوحٍ قَدَّسَ اللّه ُ رُوحَهُ مِنَ الْغَدِ وَ أنَا أقُولُ في نَفْسي: أ تَرَاهُ ذَكَرَ مَا ذَكَرَ لَنا يَوْمَ أمْسِ مِنْ عِنْدِ نَفْسِهِ؟ فَابْتَدَأَني فَقالَ لي: يَا مُحَمَّدَ بْنَ إبْرَاهِيمَ! لاَءنْ أخِرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفَنِي الطَّيْرُ أوْ تَهْوي بِيَ الرِّيحُ في مَكانٍ سَحِيقٍ أحَبُّ إلَيَّ مِنْ أنْ أقُولَ في دِينِ اللّه ِ تَعالى ذِكْرُهُ بِرَأْيي وَ مِنْ عِنْدِ نَفْسي. بَلْ ذَلِكَ عَنِ الاْءصْلِ وَ مَسْمُوعٌ عَنِ

الْحُجَّةِ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَيْهِ.[38]

ص: 168

قرار مى داد، و آن ها (هيچ) گرفتارى نمى داشتند و (خدا ايشان را) نمى آزمود، مردم آنان را معبودهايى جز خدا قرار مى دادند؛ و فضيلت صبر ايشان بر بلا و محنت و امتحان (نيز) شناخته نمى شد. ولى خداى عزّ و جلّ احوال آن ها را در اين زمينه چون ديگران قرار داد، تا در محنت و گرفتارى شكيبايى ورزند؛ و در عافيت و چيرگىِ بر دشمن، شكر كنند؛ و در هر حال فروتن باشند؛ و گردن فرازى نكنند و تكبّر نورزند؛ و مردم بدانند كه ايشان نيز معبودى دارند كه او آفريننده و مدبّرشان است؛ (تا مردم) خدا را بپرستند، و از فرستادگان حضرتش فرمان برند، و حجّت خدا بر كسانى ثابت گردد كه نسبت بديشان از حدّ (بندگى) تجاوز مى كنند. (نيز) بر كسانى كه ادّعاى خداوندگارى ايشان را دارند، و يا (از فرمان ايشان) سر بر مى تابند و يا مخالفت مى ورزند، و عصيانگرى مى كنند، و منكر دستوراتى مى شوند كه فرستادگان و پيامبران (خدا) آورده اند، حجّت خدا بر آنان تمام شود. «تا كسى كه [بايد] هلاك شود، با دليلى روشن هلاك گردد، و كسى كه [بايد[ زنده شود با دليلى واضح زنده شود».

محمّد فرزند ابراهيم فرزند اسحاق گفت: فردا(ى آن روز) خدمت شيخ ابو القاسم حسين بن روح رسيدم و با خود مى گفتم: آيا آن چه ديروز براى ما بيان كرد از جانب خود مى گفت ؟! وى به من رو كرد و فرمود:

اى محمّد بن ابراهيم! اگر از آسمان پرتاب شوم، و پرندگان مرا برُبايند، و باد مرا در درّه ى عميقى بيفكند، براى من دوست داشتنى تر از اين است كه در دين خدا به نظر خود يا از پيش خود چيزى بگويم. بلكه اين گفتار من (برگرفته) از اصل است، و از حضرت حجّت - كه درود خدا بر او باد - شنيده شده است.

ص: 169

شرافت تربت

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أحْمَدَ بْنِ دَاوُدَ، عَنْ أبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ، قالَ: كَتَبْتُ إلَى الْفَقِيهِ عليه السلام

أسْأَلُهُ:

... فَأجَابَ وَ قَرَأْتُ التَّوْقِيعَ وَ مِنْهُ نَسَخْتُ: ... وَ سَأَلَ عَنْ طِينِ الْقَبْرِ يُوضَعُ مَعَ الْمَيِّتِ في قَبْرِهِ هَلْ يَجُوزُ ذَلِكَ أمْ لاَ؟ فَأجَابَ عليه السلام :

يُوضَعُ مَعَ الْمَيِّتِ في قَبْرِهِ وَ يُخْلَطُ بِحَنُوطِهِ إنْ شاءَ اللّه ُ.

وَ سَأَلَ فَقالَ: رُوِيَ لَنَا عَنِ الصَّادِقِ عليه السلام أنَّهُ كَتَبَ عَلى إزَارِ إسْماعِيلَ ابْنُهُ: «إسْماعِيلُ يَشْهَدُ أنْ لاَ إلهَ إلاَّ اللّه ُ.» فَهَلْ يَجُوزُ لَنا أنْ نَكْتُبَ مِثْلَ ذَلِكَ بِطِينِ الْقَبْرِ أمْ غَيْرِهِ؟ فَأجَابَ عليه السلام :

يَجُوزُ ذَلِكَ.

وَ سَأَلَ: هَلْ يَجُوزُ أنْ يُسَبِّحَ الرَّجُلُ بِطِينِ الْقَبْرِ وَ هَلْ فِيهِ فَضْلٌ؟ فَأجابَ عليه السلام :

ص: 170

محمّد فرزند حسن به سندش از احمد فرزند داوود، از پدرش، از محمّد فرزند عبد اللّه فرزند جعفر حميرى (نقل كرد. وى) گفت: به دانا عليه السلام (= حضرت بقيّة اللّه) نوشتم و از حضرتش پرسيدم : ... پس پاسخ فرمود و من توقيع را خواندم و از روى آن نسخه بردارى كردم :

و (سائل) از خاك تربت قبر مطهّر (حضرت ابا عبد اللّه عليه السلام ) پرسيد : اگر آن (خاك) را همراه مرده در قبرش قرار دهند، اين كار مجاز است يا خير؟

پس آن حضرت عليه السلام پاسخ فرمود: با مرده در قبرش قرار داده شود و با حنوط (= سدر و كافور) وى مخلوط گردد؛ اگر خدا بخواهد.

و باز پرسيد و گفت: از حضرت صادق عليه السلام براى ما روايت شده است كه ايشان بر كفن زيرين فرزندش نوشت : «همانا اسماعيل شهادت مى دهد كه معبودى جز اللّه وجود ندارد.»

آيا مجاز است كه ما آن (عبارت) را با خاك تربت قبر (سيّد الشهدا عليه السلام ) يا غير آن بنويسيم ؟

آن حضرت عليه السلام پاسخ فرمود :

آرى اين كار مجاز است.

و باز پرسيد: آيا بر مرد مجاز است كه با (تسبيح) از خاك قبر ( امام حسين عليه السلام ) تسبيح بفرستد، و آيا اين كار ثواب و فضيلت دارد؟

آن حضرت عليه السلام پاسخ فرمود:

ص: 171

يُسَبِّحُ بِهِ فَمَا مِنْ شَيْءٍ مِنَ التَّسْبِيحِ أفْضَلَ مِنْهُ وَ مِنْ فَضْلِهِ أنَّ الرَّجُلَ يَنْسَى التَّسْبِيحَ وَ يُدِيرُ السُّبْحَةَ فَيُكْتَبُ لَهُ التَّسْبِيحُ.

وَ سَأَلَ عَنِ السَّجْدَةِ عَلى لَوْحٍ مِنْ طِينِ الْقَبْرِ وَ هَلْ فِيهِ فَضْلٌ؟

فَأجَابَ عليه السلام :

يَجُوزُ ذَلِكَ وَ فِيهِ الْفَضْلُ.[39]

ص: 172

مجاز است فرد با آن تسبيح بفرستد و هيچ تسبيحى برتر از آن نيست.

از جمله فضيلت اين گونه تسبيح ها آن است كه: اگر ذكر گفتن را فراموش كند، و تنها تسبيح را بگرداند، برايش (ثواب) ذكر سبحان اللّه نوشته مى شود.

و از (حكم) سجده بر مهرِ از تربت قبر (سيّد الشهدا عليه السلام ) پرسيد و آيا در اين كار فضيلت و ثوابى وجود دارد ؟

آن حضرت عليه السلام پاسخ فرمود :

اين كار جايز است، و در اين عمل فضيلت و برترى وجود دارد.

ص: 173

شفا با تربت

الشَّيْخُ إبْرَاهِيمُ الْكَفْعَمِيُّ في كِتابِ "الْبَلَدِ الاْءمِينِ" عَنِ الْمَهْدِيِّ صَلَّى اللّه ُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ:

مَنْ كَتَبَ هَذَا الدُّعاءَ في إنَاءٍ جَدِيدٍ بِتُرْبَةِ الْحُسَيْنِ عليه السلام وَ غَسَلَهُ وَ شَرِبَهُ شُفِيَ مِنْ عِلَّتِهِ:

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، بِسْمِ اللّه ِ دَوَاءٌ وَ الْحَمْدُ ِللّه ِ شِفاءٌ وَ لاَ إلهَ إلاَّ اللّه ُ كِفاءٌ، هُوَ الشَّافي شِفاءً، وَ هُوَ الْكافي كِفاءً، أُذْهِبُ الْبَأْسَ بِرَبِّ النَّاسِ شِفاءً لاَ يُغادِرُهُ سُقْمٌ وَ صَلَّى اللّه ُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ النُّجَباءِ.

وَ رَأَيْتُ بِخَطِّ السَّيِّدِ زَيْنِ الدِّينِ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الْحُسَيْنِيِّ رَحِمَهُ اللّه ُ: إنَّ هذَا الدُّعاءَ تَعَلَّمَهُ رَجُلٌ كانَ مُجَاوِرا بِالْحَائِرِ عَلى مُشَرَّفِهِ السَّلاَمُ عَنِ الْمَهْدِيِّ سَلاَمُ اللّه ِ عَلَيْهِ في مَنامِهِ، وَ كانَ بِهِ عِلَّةٌ فَشَكاهَا إلَى الْقَائِمِ عَجَّلَ اللّه ُ فَرَجَهُ، فَأمَرَهُ بِكِتابَتِهِ وَ غُسْلِهِ وَ شُرْبِهِ، فَفَعَلَ ذَلِكَ فَبَرَأَ في الْحَالِ.[40]

ص: 174

شيخ ابراهيم كفعمى در كتاب «البلد الامين» گفته است :

از حضرت مهدى صلّى اللّه عليه و سلّم روايت شده :

هر كس اين دعا را در ظرف تازه اى با تربت حسين عليه السلام بنويسد و آن را بشويد و بنوشد، از مرض خود شفا مى يابد .

به نام آن كه همه در او شيدايند (آغاز مى كنم كه او) بخشنده ى مهربان است. به نام آن كه همه در او شيدايند، (كه آن) دوا است. و ستايش براى آن كه همه در او شيدايند، (كه آن) شفا و راحتى است. و نيست معبودى جز آن كه همه در او شيدايند، (و او) كفايت كننده است، او براى بهبود و درمان شفا دهنده است، و او براى بسنده داشتن كفايت كننده است، سختى (بيمارى) را به خداوندگار مردمان شفا بخش، كه مريضى به سبب او زيان نرساند؛ و درود خدا بر محمّد و خاندان نجيب او باد.

و به خطّ سيّد زين الدّين علىّ بن حسين حسينى ديدم اين دعا را به مردى (نسبت داده است) كه در حائر (= كربلا) - كه بر مشرّف آن جا سلام باد - مجاور بوده (و از) مهدى سلام اللّه عليه (نقل كرده كه آن حضرت اين دعا را) در خواب بدو بياموخت؛ زيرا به مرضى مبتلا بود. وى به خاطر مريضى خويش به حضرت قائم - كه خدا فرجش را بزودى برساند - شكايت برد. آن حضرت او را به نوشتن اين دعا (بر ظرفى) و شستن آن و آشاميدنش فرمان داد. (وى) اين كار را انجام داد و از آن مرض شفا يافت.

ص: 175

نماز زيارت

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أحْمَدَ بْنِ دَاوُدَ، عَنْ أبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ، قالَ: كَتَبْتُ إلَى الْفَقِيهِ عليه السلام أسْأَلُهُ: ... فَأجَابَ وَ قَرَأْتُ التَّوْقِيعَ وَ مِنْهُ نَسَخْتُ:

... وَ سَأَلَ عَنِ الرَّجُلِ يَزُورُ قُبُورَ الاْءئِمَّةِ عليهم السلام : هَلْ يَجُوزُ أنْ يَسْجُدَ عَلَى الْقَبْرِ أمْ لاَ؟ وَ هَلْ يَجُوزُ لِمَنْ صَلّى عِنْدَ بَعْضِ قُبُورِهِمْ عليهم السلام أنْ يَقُومَ وَرَاءَ الْقَبْرِ وَ يَجْعَلَ الْقَبْرَ قِبْلَةً، أمْ يَقُومُ عِنْدَ رَأْسِهِ، أوْ رِجْلَيْهِ؟ وَ هَلْ يَجُوزُ أنْ يَتَقَدَّمَ الْقَبْرَ وَ يُصَلِّيَ وَ يَجْعَلَ الْقَبْرَ خَلْفَهُ أمْ لاَ؟ فَأجابَ عليه السلام :

أمَّا السُّجُودُ عَلَى الْقَبْرِ فَلاَ يَجُوزُ في نافِلَةٍ وَ لاَ فَرِيضَةٍ وَ لاَ زِيارَةٍ وَ الَّذي عَلَيْهِ الْعَمَلُ أنْ يَضَعَ خَدَّهُ الاْءيْمَنَ عَلَى الْقَبْرِ؛ وَ أمَّا الصَّلاَةُ فَإنَّها خَلْفَهُ وَ يَجْعَلُ الْقَبْرَ أمَامَهُ وَ لاَ يَجُوزُ أنْ يُصَلِّيَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لاَ عَنْ يَمِينِهِ وَ لاَ عَنْ يَسارِهِ لاِءنَّ الاْءمامَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لاَ يُتَقَدَّمُ عَلَيْهِ وَ لاَ يُسَاوى.[41]

ص: 176

محمّد فرزند حسن به سند خود از احمد فرزند داوود، از پدرش، از محمّد فرزند عبد اللّه فرزند جعفر حميرى (نقل مى كند كه وى) گفت: به دانا عليه السلام (= حضرت بقيّة اللّه) نوشتم و از او پرسيدم : ... پس پاسخ فرمود و من توقيع را خواندم و از روى آن نسخه بردارى كردم :

و (سائل) از مردى سؤال كرد كه قبور ائمّه عليهم السلام را زيارت مى كند؛ آيا مجاز است بر قبر سجده كند يا خير؟ و آيا مجاز است كسى كه در نزد يكى از قبور آنان عليهم السلام نماز مى خواند، در پشت قبر قرار بگيرد، و قبر را (ميان خود) و قبله قرار دهد؟ يا در بالاى سر مبارك يا پايين پاى قرار گيرد؟ و آيا مجاز است كه فرد از قبر پيشى گيرد و نماز بخواند، در حالى كه قبر مطهّر در پشت سرش باشد يا خير؟

آن حضرت عليه السلام پاسخ فرمود :

امّا سجده بر قبر، نه در نماز نافله، و نه در نماز واجب، و نه در نماز زيارت جايز نيست؛ و كسى كه بخواهد اين كار را انجام دهد، بايد گونه ى راست خويش را بر قبر بنهد. امّا نماز بايد در پشت سر (امام) باشد، در حالى كه قبر در جلو او قرار گيرد؛ و جايز نيست كه در پيش روى مبارك يا در طرف راست و يا در طرف چپ آن امام نماز گزارد؛ زيرا از امام عليه السلام نبايد پيشى جست و مساوى او هم نبايد قرار گرفت.

ص: 177

شرافت زيارت امام حسين عليه السلام

شرافت زيارت در ماه رجب سال گذشته - كه مشغول نگارش رساله ى "الجنّة المأوى"(1) بودم - براى زيارت مبعث عازم نجف شدم؛ در كاظمين خدمت سيّد محمّد فرزند احمد فرزند حيدر كاظمينى - كه خداوند او را تأييد كند - رسيدم و جدّ او سيّد حيدر، از شاگردان استاد اعظم شيخ مرتضاى انصارى و صاحب كتاب هايى در اصول و فقه و ... بود. سيّد محمّد از علماى بسيار پرواپيشه ى آن شهر بود كه در صحن و حرم شريف كاظمين نماز جماعت را اقامه مى كرد و براى زوّار و ساكنان آن شهر پناه بود. از ايشان پرسيدم: آيا داستان صحيحى در باب ديدار امام زمان خود ديده يا شنيده است؟ او اين داستان را نقل كرد و من نيز قبلاً آن را شنيده بودم ؛ ولى اصل و سند آن را ننوشته بودم. از وى درخواست كردم آن (داستان) را به خط خود (برايم) بنويسد. او فرمود: مدّتى (قبل) آن را شنيده ام و مى ترسم در آن كم و زيادى صورت گيرد و بايد وى را ملاقات كنم و از خودش بپرسم؛ ولى ملاقات او دشوار است؛ زيرا بعد از زمان وقوع آن داستان انس وى با مردم

ص: 178


1- - در متن جنّة المأوى است.

كم شده. وى در بغداد ساكن است و چون به زيارت كاظمين مى آيد، جايى نمى رود و تنها به زيارت بسنده مى كند و برمى گردد. گاه مى شود كه در سال يك يا دو نوبت عبورى ملاقات مى شود. به علاوه بناى وى بر كتمان داستان است، مگر براى برخى خواص كه از نشر و پخش آن داستان از سوى ايشان در امان باشد؛ چون از تمسخر مخالفان ولادت و غيبت حضرت مهدى عليه السلام مى هراسد و نيز مى ترسد مردم عوام او را به فخر فروشى و خودستايى و خويشتن دارى نسبت دهند.

بديشان گفتم: تا مراجعت حقير از نجف، استدعا دارم هر طور شده او را ببينيد و قصّه را از خودش بپرسيد كه من بدان داستان احتياج زيادى دارم و وقت هم تنگ است. پس از جدايى من از ايشان به اندازه ى دو يا سه ساعت فاصله ايشان به سوى من آمد و گفت:

از قضاياى شگفت اين است چون به منزل رفتم بدون فاصله كسى آمد و گفت: جنازه اى از بغداد آورده اند و در صحن گذاشته اند و منتظرند كه بر آن نماز بگزارند. چون به صحن رفتم و بر آن نماز جنازه خواندم، ديدم آن حاجى مزبور در زمره ى مشايعت كنندگان است. او را به گوشه اى بردم و پس از امتناع وى براى بيان ماجرا، هر طورى بود وى را به بيان ماجرا فرا خواندم و قصّه را از او شنيدم.

من (نيز) خدا را سپاس گفتم و تمام آن ماجرا را از ايشان شنيدم و آن را نوشتم و در كتاب الجنّة المأوى درج كردم. پس از مدّتى با جمعى از علماى گرانقدر و سادات بزرگوار

ص: 179

به زيارت كاظمين عليهماالسلام مشرّف شديم و از آن جا براى زيارت قبور نوّاب چهارگانه - رضوان اللّه عليهم - به بغداد رفتيم. پس از اداى زيارت، خدمت جناب سيّد حسين كاظمينى برادر جناب سيّد محمّد (كه قبلا ذكر شد) رسيديم. او در بغداد ساكن بود و امور شرعى شيعيان بغداد بر عهده ى ايشان بود. از او درخواست كرديم كه جناب حاج على را به حضور طلبد.

پس از حضور حاج على در آن مجلس از وى درخواست كرديم كه آن داستان را نقل كند. او از بيان ماجرا ابا كرد. ما اصرار كرديم، راضى به بيان شد؛ ولى (گفت:) در مجلس ديگرى بيان مى كنم ؛ چون در آن مجلس مردم بغداد نيز حاضر بودند. پس به خلوت رفتيم و او ماجرا را نقل كرد. اين نقل با نقل پيشين در دو سه مورد اختلاف داشت.

خودش نيز به سبب طول زمان از (دقّت بيان) عذر مى خواست. از چهره ى او راستگوى و درستكارى به گونه اى آشكار بود كه تمامى حاضران - با دقّتى كه در امور دينى و دنيوى دارند - به راست بودن ماجرا قطع پيدا كردند. حاج على - كه خدا او را تأييد كند - چنين نقل كرد:

مقدار هشتاد تومان از مال امام عليه السلام بر ذمّه ى(1) من بود. از اين رو براى پرداخت آن به بزرگان علماى ساكن در نجف اشرف بدان جا رهسپار شدم؛

بيست تومان از آن را به جناب علم الهُدى و التُّقى شيخ مرتضى - اعلى اللّه مقامه - ، بيست تومان به جناب شيخ محمّد حسين مجتهد كاظمينى و بيست تومان هم به شيخ محمّد حسن شروقى پرداخت كردم؛ امّا تصفيه حساب

ص: 180


1- - ذمّه: عهده

كامل برايم ممكن نشد؛ و بيست تومان آن بر ذمّه ام باقى ماند. تصميم گرفتم اين مقدار را در بازگشت به جناب شيخ محمّد حسن كاظمينى آل يس - أيّده اللّه - بپردازم.

چون به بغداد بازگشتم، تصميم گرفتم بدهى خود را زود پرداخت كنم؛ (امّا نزدم پول نقد نبود). پس در روز پنجشنبه به زيارت دو امام بزرگوار - حضرت موسى بن جعفر و حضرت جواد عليهماالسلام - رهسپار شدم. پس از زيارت بر جناب شيخ - سلّمه اللّه - وارد شدم و بديشان گفتم: از مال امام عليه السلام بيست تومان بر ذمّه ى من است ؛ قدرى از آن را پرداختم و باقى را وعده كردم پس از فروش برخى اجناس به تدريج بر من حواله كنند كه به اهلش برسانم.

در اواخر روز تصميم گرفتم به بغداد برگردم؛ چون ماندن برايم امكان نداشت؛ زيرا - در بغداد - كار مهمّى داشتم. جناب شيخ خواهش كرد كه بمانم. ولى عذر خواستم و گفتم: بايد مزد عمله ى كارخانه ى شعر بافى(1) خود را بدهم. چون رسم چنين بود كه مزد هفته را در عصر پنجشنبه مى دادم. لذا پياده به سوى بغداد حركت كردم. هنگامى كه يك سوم راه را رفته بودم، آقاى با جلالت و هيبتى را ديدم كه از طرف بغداد به سوى من مى آمد. چون نزديك شد، سلام كرد و دست هاى خود را براى روى بوسى با من گشود و فرمود: «اهلاً و سهلاً»(2) و مرا در بغل گرفت و معانقه(3) كرد ؛ با يكديگر رو بوسى كرديم. او عمامه ى سبز روشنى بر سر داشت و بر رخسار مباركش خال سياه بزرگى بود.

ايستاد و فرمود: حاج على خير است، به كجا مى روى؟

ص: 181


1- - شعر بافى: پارچه بافى
2- - از اصطلاحات اعراب است كه آن را در زمان احوال پرسى از يكديگر بكار مى برند.
3- (3)

گفتم: كاظمين عليهماالسلام را زيارت كردم و به بغداد برمى گردم. (چون كار مهمّى داشتم كه مرا از ماندن بازداشت.)

فرمود: امشب شب جمعه است، برگرد.

گفتم: اى آقاى من! متمكّن براى ماندن نيستم.

فرمود: هستى! برگرد تا براى تو شهادت دهم كه از موالى هاى جدّم امير المؤمنين و از موالى هاى مايى و شيخ هم شهادت دهد. زيرا خداى متعال فرمان داده است كه دو شاهد بگيريد.

و اين سخن به مطلبى اشاره مى كرد كه در خاطر من بود. تصميم داشتم از جناب شيخ خواهش كنم نوشته اى به من بدهد كه من از موالى هاى اهل بيت ام و آن را در كفن خود بگذارم.

پس گفتم: تو چه مى دانى و چگونه شهادت مى دهى؟

فرمود: كسى كه حقّ وى را بدو مى رسانند، چگونه آن رساننده را نمى شناسد؟

گفتم: چه حقّى؟

فرمود: آن كه به وكيل من رساندى.

گفتم: وكيل تو كيست؟

فرمود: شيخ محمّد حسن.

گفتم: وكيل توست؟

فرمود: وكيل من است.

و (حاج على) به جناب آقا سيّد محمّد گفته بود: در خاطرم خطور كرد چطور اين سيّد جليل مرا به اسم خواند با آن كه او را نمى شناسم. پس به خود گفتم: شايد او مرا مى شناسد و من فراموشش كرده ام. باز در نفس خود گفتم: اين سيّد از من چيزى از حقّ سادات مى خواهد و خوش دارم چيزى از مال امام عليه السلام بدو بدهم.

ص: 182

پس گفتم: اى سيّد من! در نزد من چيزى از حقّ شما باقى مانده بود در امر آن (مال) جهت اداى آن به جناب شيخ محمّد حسن رجوع كردم تا حقّ شما را به اذن او بپردازم.

وى به روى من تبسّمى كرد و فرمود:

- آرى بعضى از حقّ ما را به وكلاى ما در نجف اشرف رساندى. گفتم: آن چه ادا كردم، قبول شد؟

فرمود: آرى!

در خاطرم گذشت كه اين سيّد نسبت به علماى اعلام مى گويد: «وكلاى ما!» و اين در نظرم بزرگ آمد. با خود گفتم: علما وكلاى در قبض حقوق سادات اند. و مرا غفلت گرفت.

آن گاه فرمود: برگرد و جدّم را زيارت كن.

(من همراه وى به كاظمين) برگشتم در حالى كه دست راست او در دست چپ من بود. چون راه افتاديم، ديدم در سمت راست ما نهر آب صافى جارى است و درختان ليمو و نارنج و انار و انگور و غير آن ها همه ميوه (دارند و) بر بالاى سر ما سايه انداخته اند ؛ با آن كه موسم (روييدن) آن(ميوه)ها نبود.

گفتم: اين نهر و اين درختان چيست؟

فرمود: هر يك از موالى هاى ما كه جدّ ما و ما را زيارت كند، اين ها با او هست.

گفتم: مى خواهم سؤالى كنم.

فرمود: بپرس.

گفتم: شيخ عبد الرزّاق مرحوم، مردى مدرّس بود. روزى نزد او رفتم. شنيدم كه مى گفت: «كسى كه در طول عمر خود، روزها روزه باشد و شب ها را به عبادت بسر برد و چهل حجّ و چهل عمره بجاى آورد و در ميان صفا و

ص: 183

مروه بميرد و از موالى هاى امير المؤمنين عليه السلام نباشد، براى او چيزى نيست.»

فرمود: آرى و اللّه! براى او چيزى نيست.

سپس از حال يكى از خويشان خود پرسيدم: آيا او از موالى هاى امير المؤمنين عليه السلام است؟

فرمود: آرى! و هر كه به تو متعلّق است.

گفتم: سيّدنا! (آقاى من) برايم مسأله اى است.

فرمود: بپرس.

گفتم: قرّاء تعزيه ى حسين عليه السلام (براى ما) چنين مى خوانند: سليمان اعمش نزد شخصى آمد و از زيارت سيّد الشهدا عليه السلام پرسيد. وى گفت: بدعت است! پس در خواب هودجى(1) را ميان زمين و آسمان ديد. سؤال كرد: در آن هودج كيست؟

گفتند: فاطمه زهرا و خديجه كبرى عليهماالسلام (هستند).

گفت: كجا مى روند؟

گفتند: امشب - كه شب جمعه است - به زيارت حسين عليه السلام مى روند. ديد رقعه هايى(2) از هودج (بيرون) مى ريزد و در آن نوشته است:

«أمانٌ مِنَ النَّارِ لِزُوَّارِ الْحُسَيْنِ عليه السلام في لَيْلَةِ الْجُمُعَةِ أمانٌ مِنَ النَّارِ يَوْمَ الْقِيامَةِ.» « براى زائران حسين عليه السلام در شب جمعه امان از آتش است و در روز قيامت امان از آتش مى باشد.»

آيا اين حديث صحيح است؟ فرمود: آرى راست و تمام است.

ص: 184


1- - هودج: كجاوه
2- رقعه : نامه

گفتم: سيّدنا! (آقاى من) صحيح است كه مى گويند: هر كس حسين عليه السلام را در شب جمعه زيارت كند، پس براى او امان است؟

فرمود: آرى! و اللّه ِ و اشك از چشمان مباركش جارى شد و گريست. گفتم: سيّدنا! مسئلةٌ (آقاى من سؤالى دارم).

فرمود: بپرس!

گفتم: سال 1269 حضرت رضا عليه السلام را زيارت كرديم و در "دروت" يكى از عرب هاى شروقيه را - كه از باديه نشينان طرف شرقى نجف اشرف اند - ملاقات كرديم و او را ضيافت كرديم و از او پرسيديم: ولايت رضا عليه السلام چگونه است؟ گفت: بهشت است. امروز پانزده روز است كه من از مال مولاى خود حضرت رضا عليه السلام خورده ام. "منكر" و "نكير"(1) چه حق دارند در قبر نزد من بيايند؟ گوشت و خون من در مهمانخانه ى آن جناب از طعام آن حضرت روييده است. آيا صحيح است على بن موسى الرّضا عليه السلام مى آيد و او را از "منكر" و "نكير" خلاص مى كند؟

فرمود: آرى! «هُوَ الاْءمامُ الضَّامِنُ.» (و اللّه ِ جدّم ضامن است.)

گفتم: سيّدنا! (آقاى من) مسأله ى كوچكى است، مى خواهم بپرسم.

فرمود: بپرس.

گفتم: زيارت ما از حضرت رضا عليه السلام مقبول است؟

فرمود: قبول است ان شاء اللّه.

گفتم: سيّدنا! مسألةٌ (آقاى من! سؤالى دارم).

فرمود: بسم اللّه.

گفتم: حاج محمّد حسين بزّاز باشى پسر مرحوم حاج احمد بزّاز باشى، زيارتش قبول است يا نه؟ و او رفيق من و شريك در مخارج راه مشهد

ص: 185


1- - رقعه: نامه

رضا عليه السلام بود.

فرمود: عبد صالح زيارتش قبول است.

گفتم: سيّدنا! مسألةٌ (آقاى من! سؤالى دارم).

فرمود: بسم اللّه.

گفتم: فلان كس از اهل بغداد همسفر ما بود، آيا زيارتش قبول است؟

جواب نداد.

گفتم: سيّدنا! مسألةٌ (آقاى من! سؤالى دارم).

فرمود: بسم اللّه.

گفتم: اين كلمه را شنيدى يا نه؟ زيارت او قبول است يا نه؟

جواب نداد.

حاج على بغدادى نقل كرد: ايشان يكى از چند تن مُتْرَفِين(1) بغداد بودند كه در بين سفر پيوسته به لهو و لَعِب مشغول بودن و آن شخص مادر خود را كشته بود.

پس در راه به موضعى از جاده ى وسيعى رسيديم كه در دو طرف آن بوستان ها و مواجه(2) شهر شريف كاظمين بود و موضعى از جاده به بوستان هايى متّصل است كه طرف راست آن (راهى است كه) از بغداد مى آيد و آن (بوستان ها) به برخى ايتام سادات تعلّق داشت و حكومت به ستم آن را در جادّه داخل كرده بود و مردمان متّقى و با ورعِ ساكن اين دو شهر، هميشه از راه رفتن در آن قطعه زمين، خود دارى مى كردند. آن جناب را ديدم كه در آن قطعه راه مى رود.

گفتم: اى سيّد من! اين موضع مال برخى ايتام سادات است، تصرّف در آن روا نيست.

ص: 186


1- - مترفين: مردمان پول دارِ بى مبالات.
2- - اراضى حاشيه ى شهر

فرمود: اين موضع مال جدّ ما امير المؤمنين عليه السلام و فرزندان او و اولاد ماست. براى موالى هاى ما تصرّف در آن حلال است.

در نزديكى آن مكان در طرف راست، باغى است كه مال شخصى به نام حاج ميرزا هادى است. او از متموّلين معروف عجم بود كه در بغداد سكونت داشت.

گفتم: سيّدنا! (آقاى من) راست است كه مى گويند زمين باغ حاج ميرزا هادى، مال حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام است؟

فرمود: به اين چه كار دارى و از جواب روى برتافت.

پس به ساقيه ى آبى از رود دجله رسيديم كه براى (آبيارى) مزارع و باغ هاى آن حدود از جاده مى گذرد و آن جا دو راه به سوى شهر وجود دارد: يكى راه سلطانى و ديگرى راه سادات. آن جناب به راه سادات ميل كرد.

گفتم: بيا از اين راه (يعنى راه سلطانى) برويم.

فرمود: نه! از همين راه خودمان مى رويم.

پس آمديم و چند قدمى نرفتيم كه خود را در صحن مقدّس نزد كفشدارى ديديم و هيچ كوچه و بازارى را نديديم. از طرف "باب المراد" داخل ايوان شديم كه در سمت شرقى و طرف پايين پاست. وى بر در رواق مطهّر مكث نفرمود و اذن دخول نخواند و داخل شد و بر در حرم ايستاد.

پس فرمود: زيارت كن!

گفتم: من قارى نيستم!

فرمود: براى تو (زيارت) بخوانم؟

گفتم: آرى! فرمود:

أ أدْخُلُ يَا اللّه ُ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّه ِ، اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أمِيرَ

ص: 187

المُؤْمِنِينَ، وَ ساقَ عَلى بَاقي أهْلِ الْعَصْمَةِ عليهم السلام حَتّى وَصَلَ إلَى الاْءمَامِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ عليه السلام .

اى خداىْ! آيا داخل شوم؟ سلام بر تو اى پيامبر خدا، سلام بر تو اى امير مؤمنان، و هم چنان بر يك يك امامان سلام كرد تا به حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام رسيد.

سپس روى مباركش را به طرف من كرد، و در حالِ تبسّم، (قدرى) صبر كرد و فرمود: امام زمان خود را مى شناسى؟

گفتم: چرا نمى شناسم؟

فرمود: بر امام زمان خود سلام كن.

گفتم:

- «اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّه ِ، يَا صاحِبَ الزَّمانِ، يَا ابنَ الْحَسَنِ.» (سلام بر تو اى حجّت خدا، اى صاحب الزّمان، اى فرزند حسن.)

پس لبخندى زد و فرمود:

- «عَلَيْكَ السَّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَكاتُهُ.»

پس به حرم مطهّر داخل شديم و ضريح را چسبيديم و بوسيديم. پس به من فرمود: زيارت كن!

گفتم: من قارى نيستم.

فرمود: براى تو زيارت بخوانم؟

گفتم: آرى!

فرمود: كدام زيارت را مى خواهى؟

گفتم: هر زيارت كه افضل است مرا بدان زيارت ده.

فرمود:

- زيارت امين اللّه افضل است. آن گاه مشغول خواندن شد و فرمود:

«اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمَا يَا أمِينَيِ اللّه ِ في أرْضِهِ وَ حُجَّتَيْهِ عَلى عِبادِهِ ... .»

ص: 188

در اين حال چراغ هاى حرم را روشن كردند. ديدم شمع ها روشن است؛ ولى حرم به نور ديگرى مانند نور آفتاب، روشن و منوّر بود و شمع ها مانند چراغى بود كه روز در آفتاب روشن كنند. مرا چنان غفلت گرفته بود كه هيچ ملتفت اين آيات نمى شدم. چون از زيارت فارغ شد، از سمت پايين پا به پشت سر آمد و در طرف شرقى ايستاد و فرمود: آيا جدّم حسين عليه السلام را زيارت مى كنى؟

گفتم:

- آرى! زيارت مى كنم؛ شب جمعه است.

پس زيارت وارث را خواند و (در اين هنگام) مؤذّن ها از اذان مغرب فارغ شدند. به من فرمود:

- نماز بگذار و به جماعت ملحق شو.

پس به مسجد پشت سر حرم مطهّر تشريف آورد و در آن جا جماعت منعقد بود و خود به انفراد در طرف راست امام جماعت و محاذى او ايستاد و من داخل شدم و در صف اوّل برايم مكانى پيدا شد. چون از نماز فارغ شدم او را نديدم. از مسجد بيرون آمدم، او را در حرم جستم امّا نديدم. قصد داشتم او را ملاقات كنم و چند قرانى(1) بدو بدهم و شب هم (او را نزد خودم) نگاه دارم كه مهمان (من) باشد.

آن گاه به خاطرم آمد كه اين سيّد كه بود؟ آيات و معجزات گذشته را ملتفت شدم.

[1] پيروى كردن من از او با وصف داشتن كار مهّمى در بغداد.

[2] بردن نام من در حالى كه او را نديده بودم و نمى شناختم.

[3] گفتن او: «موالى هاى ما» و اين كه «من شهادت مى دهم».

[4] سپس يادم آمد كه همراهش در كنار رودى و زير درختان ليمو راه

ص: 189


1- - قران: پول خرد.

رفتيم كه (شاخه هاى آن) بالاى سر ما آويزان بود؛ و كدام راه بغداد است كه در حال حاضر درختان ليمو دارد.

[5] اين كه در قلبم خطور كرد از حقّ امام عليه السلام به او چيزى بدهم، و يادآور شدم كه به فلان مجتهد مراجعه كرده ام كه به اجازه ى او به سادات بدهم، و او بدون مقدمّه فرمود: «آرى برخى از حقّ ما را در نجف اشرف به وكلاى ما دادى.»

[6] نيز يادم آمد كه نام همراهم در زيارت حضرت رضا را به اسم برد، و فرمود بنده ى صالح و به پذيرفته شدن زيارت هر دوى ما بشارت داد.

[7] سپس از جواب دادن پيرامون گروهى از بازاريان بغداد خوددارى كرد كه در زيارت همراه ما بودند، و من از بدكردارى آنان اطّلاع داشتم، با اين كه او از اهالى بغداد نبود و از حالات آنان هم آگاهى نداشت؛ مگر اين كه از اهل بيت نبوّت و ولايت باشد، و به غيب از وراى پرده اى نازك بنگرد.(1)}

[8] من از موقع در خواست اذن دخول فهميدم و يقين كردم كه او حضرت مهدى عليه السلام است؛ زيرا هنگامى كه به اهل عصمت سلام مى داد وقتى به آقايمان امام عسكرى رسيد، به من توجّه كرد و گفت: تو امام زمان خود را مى شناسى؟ عرض كردم: مى شناسم. فرمود: سلام كن. چون سلام كردم تبسّم كرد و جواب سلام داد. و ديگر چيزها كه باعث شد من يقين كنم كه او امام دوازدهم است كه درود خدا بر او و پدران پاكش باد و ستايش از آن خداوندگار گيتى است.

پس نزد كفشدار آمدم و از حال آن جناب سؤال كردم. گفت: - بيرون رفت. و پرسيد: اين سيّد رفيق توست؟

گفتم:

ص: 190


1- - اين بخش در نقل "الجنة المأوى" وجود دارد.

- بلى! پس به خانه ى مهماندار خود رفتم و شب را بسر بردم. چون صبح شد به نزد جناب شيخ محمّد حسن رفتم و آن چه ديده بودم براى او نقل كردم. او دست خود را بر دهان گذاشت و مرا از اظهار اين قصّه و افشاى اين سرّ نهى فرمود. و فرمود: خداوند تو را موفّق كند.

پس آن را مخفى داشتم و به احدى باز گو نكردم تا آن كه يك ماه از اين قصّه گذشت. روزى در حرم مطهّر بودم. سيّد جليلى را ديدم كه نزديك من آمد و پرسيد: چه ديدى؟ اشاره به قصّه ى آن روز كرد.

گفتم: چيزى نديدم. باز آن كلام را اعاده كرد. به شدّت انكار كردم. پس از نظرم ناپديد شد و ديگر او را نديدم.[42]

ص: 191

محدّث نورى در كتاب "النّجم الثّاقب" در ادامه ى داستان حاج على بغدادى مى نويسد :

... امّا خبرى كه در زيارت ابى عبد اللّه عليه السلام در شب جمعه وارد شده، به نحوى كه (او) از صحّت آن سؤال كرد، حديثى است كه شيخ محمّد بن المشهدى در "المزار الكبير" از اعمش نقل كرده است. گويد:

من در كوفه منزل كرده بودم. همسايه اى داشتيم كه بسيارى اوقات با او مى نشستم. شب جمعه اى بود. بدو گفتم: در مورد زيارت حسين عليه السلام چه نظر دارى؟

گفت: (اين كار) بدعت است و هر بدعتى گمراهى و هر (باعث) گمراهى در آتش است.

من در حالى كه شديدا غضبناك شده بودم، از نزد او برخاستم، و با خود گفتم: چون سحر شود نزد او مى آيم، و از فضايل حسين عليه السلام براى او نقل مى كنم اگر بر عناد و دشمنى اصرار كند، او را مى كُشم. پس (نيمه شب) نزد او رفتم و درِ خانه ى وى را كوبيدم و او را به نام صدا زدم. ناگاه همسرش به من گفت:

او از اوّل شب قصد زيارت حسين عليه السلام كرده است.

به شتاب بيرون رفتم، و به كربلا آمدم. آن مرد را ديدم كه سر بر سجده

ص: 192

نهاده، و خدا را مى خواند و مى گريد و از خداوند بخشش و آمرزش مى طلبد. بدو گفتم: تو ديروز مى گفتى زيارت بدعت است، و هر بدعتى ضلالت و گمراهى، و هر صاحب ضلالت و گمراهى در آتش است؛ ولى امروز آن حضرت را زيارت مى كنى؟

گفت: اى سليمان! مرا سرزنش مكن؛ زيرا من براى اهل بيت عليهم السلام امامتى قائل نبودم؛ تا اين كه ديشب فرا رسيد، خوابى ديدم كه مرا ترساند.

گفتم: اى شيخ! چه ديدى؟

گفت: مردى را ديدم كه نه خيلى بلند قد بود و نه كوتاه، نمى توانم زيبايى و نورانيّت او را وصف كنم. او با گروهى همراه بود كه گرد او را گرفته بودند.

در پيش رويش سوارى بود كه تاجى بر سر نهاده بود، و آن تاج چهار گوشه داشت و در هر گوشه گوهرى بود كه مسافتى به اندازه ى سه روز راه را روشن مى كرد. به يكى از همراهانش گفتم: اين (سوار) كيست؟

گفت: اين محمّد مصطفى است.

گفتم: ديگرى كيست؟

گفت: على مرتضى جانشين رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم است. آن گاه نگاه كردم و شترى از نور را ديدم كه بر بالاى آن كجاوه اى بود، و در داخلش دو بانو نشسته بودند و آن (كجاوه) ميان زمين و آسمان پرواز مى كرد.

گفتم: اين شتر از آن كيست؟

گفت: به خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمّد صلى الله عليه و آله وسلم تعلّق دارد.

گفتم: آن نو جوان كيست؟

گفت: حسن بن على عليهماالسلام است.

گفتم: تصميم دارند به كجا بروند؟ گفتند: همگى به زيارت كشته شده به ستم در كربلا حسين بن على عليهماالسلام

ص: 193

مى روند.

تصميم گرفتم به طرف كجاوه اى بروم كه فاطمه زهرا در آن بود، ناگاه ديدم كه نوشته هايى در آسمان است و از بالا (به پايين) مى ريزد.

پرسيدم: اين نوشته ها چيست؟

گفت: در اين نامه نوشته است:

«أمَانُ النَّارِ لِزُوَّارِ الْحُسَيْنِ عليه السلام لَيْلَةَ الجُمُعَةِ.»

امان از آتش براى زائران حسين بن على عليه السلام در شب جمعه است. از او يك (امان) نامه (براى خودم) طلبيدم.

به من گفت: تو مى گويى: زيارت او بدعت است؟! بدان دست نمى يابى مگر به زيارت حسين عليه السلام بروى و به فضل و شرف او معتقد شوى.

هراسان از خواب برخاستم و همان لحظه زيارت آقايم حسين عليه السلام را قصد كردم؛ و (اكنون) به سوى خداى متعال توبه مى كنم.

اى سليمان! به خدا سوگند از قبر حسين عليه السلام جدا نمى شوم تا روح از بدنم جدا شود.[43]

ص: 194

راهگشاى كربلا

عالم با جلالت و داناى با ذكاوت، مجمع فضيلت ها و والايى ها، فرد با صفاى با وفا، ملاّ على رشتى - كه خاك مزارش پاكيزه باد - (اين داستان را) برايم نقل كرد؛ و او دانشمندى نيكوكار و پرواپيشه اى گوشه گير و واجد دانش هاى گوناگون و فردى با بصيرت و نقّاد و از شاگردان استاد گران قدر (ميرزا محمّد حسن شيرازى) بود كه سايه اش پايدار باد. چون درخواست اهالى "لار" از نواحى فارس از نداشتن عالم جامع نافذ الحكم بالا گرفت، (استاد معظّم ميرزا محمّد حسن شيرازى) آن مرحوم را بدان جا فرستاد. وى (در آن جا) با سعادت زيست و با ستايش مُرد. من مدّت ها در سفر و حضر مصاحبش بودم و در اخلاق و فضايل چون وى كم ديده ام.

او گفت:

يك وقتى از زيارت حضرت ابا عبد اللّه الحسين عليه السلام باز مى گشتم. از راه فرات به نجف اشرف مى رفتم. چون به يكى از كشتى هاى كوچك سوار شدم كه ميان كربلا و طويرج كار مى كرد؛ ديدم افرادى كه سوار كشتى اند همگى از اهالى حلّه اند؛ و راه حلّه و نجف از طويرج جدا مى شود. آن جماعت همگى به لهو و لعب و شوخى مشغول شدند، جز يك تن كه او در

ص: 195

كارهاى آنان وارد نمى شد. از چهره اش آثار افتادگى و وقار ظاهر بود؛ نه شوخى مى كرد و نه مى خنديد. آن گروه روش او را ردّ مى كردند، و بر او عيب مى گرفتند؛ با اين حال در خورد و خوراك و آشاميدنى ها با ايشان شريك بود. از او بسيار تعجّب كردم؛ ولى مجال سؤال نبود؛ تا اين كه به جايى رسيديم كه به خاطر (عمق) كم آب، كشتى قادر به پيشروى نبود؛ لذا صاحب كشتى ما را از كشتى پياده كرد؛ در نتيجه در كنار رود راه را پيش گرفتيم.

اتفاقا با آن شخص همراه شدم. از علّت كناره گيرى وى از دوستانش و بدگويى آنان بدو، پرسيدم.

گفت: ايشان از خويشان من و از اهل سنّت اند؛ پدرم نيز از ايشان است؛ ولى مادرم اهل ايمان مى باشد؛ من نيز در سلك آنان بودم؛ امّا خدا به بركت حضرت حجّت صاحب الزّمان عليه السلام به خاطر تشيّع بر من منّت نهاد.

از چگونگى ايمانش پرسيدم.

گفت: نام من ياقوت است. در كنار پل حلّه روغن مى فروشم. يك سالى به خاطر خريدن روغن از حلّه به اطراف و نواحى، نزد باديه نشين هاى از اعراب بيرون رفتم؛ چند منزلى دور شدم تا آن چه خواستم، خريدم؛ و با گروهى از اهل حلّه برگشتم. در يكى از منازل فرود آمديم و خوابيديم؛ چون بيدار شدم كسى را نديدم. همه رفته بودند. راه ما از صحراى بى آب و علفى مى گذشت كه درندگان بسيار داشت و نزديك ترين آبادى (با آنجا) فرسنگ ها راه فاصله داشت.

پس برخاستم و بار را بر مركب خويش نهادم؛ و در پى آنان روان شدم؛ ولى راه را گم كردم و حيران و سرگردان گشتم و از درندگان و تشنگى در طول روز ترسيدم.

پس از خلفا و مشايخ (خود) پناه خواستم، و از ايشان يارى جستم، و

ص: 196

آنان را در نزد خدا شفيع قرار دادم، و بسيار گريستم؛ امّا از ايشان چيزى آشكار نشد.

پيش خود گفتم: من از مادرم مى شنيدم كه مى گفت: ما امام زنده اى داريم كه كنيه اش "ابا صالح" است؛ او گم شدگان را به راه مى رساند؛ و به فرياد درماندگان مى رسد؛ و ناتوانان را يارى مى كند.

پس با خداى متعال پيمان بستم كه اگر بدو پناه جستم، و او مرا يارى كرد، به آيين مادرم درآيم. لذا او را صدا زدم و بدو پناه جستم؛ ناگاه كسى را ديدم كه همراه من راه مى رود. بر سرش عمامه ى سبزى داشت كه رنگش مانند اين بود، و به علف هاى سبزى كه در كنار رود روييده بود، اشاره كرد؛ آن گاه راه را به من نشان داد، و به من امر كرد كه به آيين مادرم در آيم و كلماتى فرمود كه من فراموش كرده ام. و فرمود:

بزودى به قريه اى مى رسى كه اهل آن جا همگى شيعه اند.

گفت: پس گفتم: اى آقاى من! شما همراه من تا آن قريه مى آييد؟ سخنى فرمود كه معنايش اين بود:

- خير، زيرا هزار نفر در جاهاى گوناگون از من پناه خواسته اند. بايد ايشان را نجات دهم. اين حاصل كلام آن جناب بود.

سپس از من پنهان شد. من راه زيادى نرفتم كه به آن قريه رسيدم، در حالى كه آن قريه در مسافت دورى بود؛ همراهان (من) يك روز بعد از من بدان جا رسيدند. چون وارد حلّه شدم، به خدمت آقاى فقيهان سيّد مهدى قزوينى - كه خاك مزارش پاكيزه باد - رسيدم و داستان را براى او نقل كردم. او دانستنى هاى دينم را به من آموخت. از او پرسيدم چه كنم تا دگر بار به ديدار حضرتش عليه السلام شرفياب شوم؟

فرمود: حضرت ابا عبد اللّه حسين عليه السلام را چهل شب جمعه زيارت كن.

(ياقوت) گفت: من مشغول شدم؛ شب هاى جمعه از حلّه براى زيارت

ص: 197

بدان جا مى رفتم، تا آن كه يك (شب) باقى مانده بود؛ روز پنجشنبه بود. از حلّه به كربلا رفتم. چون به دروازه ى شهر رسيدم، ديدم كارگزاران ستمگران در نهايت سختگيرى از واردين مجوّز ورود مى خواهند؛ من نه مجوّز داشتم و نه پول آن را. پس حيران شدم. مردم جلو دروازه مزاحم يكديگر بودند. چند بار خواستم خود را مخفى كنم و از ميان ايشان بگذرم؛ امّا ميسّر نشد. در اين حال صاحب خود حضرت صاحب الامر عليه السلام را ديدم كه در قيافه ى طلاّب عجم، عمامه ى سفيدى بر سر دارد، و داخل شهر است. چون آن جناب را ديدم، از ايشان يارى خواستم؛ آن حضرت از شهر بيرون آمد، و دست مرا گرفت و از دروازه عبور داد، و كسى مرا نديد. چون داخل (شهر) شدم، ديگر آن جناب را نديدم و حيران باقى ماندم. و برخى لطايف اين واقعه از خاطرم رفته است.[44]

ص: 198

نگاهبان زائران

آقاى فقيهان، مورد استناد عالمان، دانشمند ربّانى، تأييد شده به لطف هاى پنهانى، جناب سيّد مهدى قزوينى - كه خود نگارنده ى كتاب هاى فراوانى است و در حلّه سيفيّه ساكن است - مرا خبر داد و گفت:

پدرم - كه خدا مقامش را بلند پايه گرداند - مرا خبر داد و گفت: نيمه شب روز چهاردهم شعبان از حلّه به منظور زيارت امام حسين عليه السلام بيرون آمدم. چون به رود هنديّه رسيدم، و به طرف غربى آن رفتم؛ زوّارى را ديدم كه از حلّه و اطراف آن و نجف و نواحى مختلفش براى زيارت آمده بودند؛ و همگى در خانه هاى قبيله ى بنى طرف و قبايل و عشاير هنديّة رحل اقامت افكنده بودند؛ و برايشان راهى به سوى كربلا نبود. زيرا قبيله ى عنزه در سر راه فرود آمده و عبور و مرور را قطع كرده بودند و نمى گذاشتند احدى از كربلا خارج و يا بدان جا وارد شود، مگر اين كه او را غارت مى كردند و در سختى مى افكندند.

گفت: من در نزد مرد عربى فرود آمدم. نماز ظهر و عصر را بجا آوردم و به انتظار نشستم تا ببينم كار زائران به كجا مى انجامد. آسمان ابرى بود و باران كم كم مى باريد. ما در اين حال نشسته بوديم، ديديم تمامى زائران از خانه ها بيرون آمدند، و به سوى كربلا براه افتادند. به شخصى كه نزد من بود، گفتم: برو و سؤال كن چه خبر شده؟

ص: 199

پس بيرون رفت و برگشت؛ و به من گفت: قبيله ى بنى طرف با اسلحه ى گرم بيرون آمده اند، و تعهّد كرده اند كه زائران را به كربلا برسانند، اگر چه كار به جنگ با عنزه بينجامد.

چون اين سخن را شنيدم، به آنانى كه همراه من بودند گفتم: اين سخن اصلى ندارد. زيرا بنى طرف لياقت جنگ با عنزه را در خشكى ندارند. من گمان مى كنم اين كار حيله اى براى بيرون كردن زوّار از خانه هايشان است؛ زيرا ماندن زائران در نزد ايشان بر آن ها سنگين شده؛ چرا كه بايد مهماندارى كنند.

در اين حال بوديم كه زوّار به طرف خانه هاى خود برگشتند؛ و معلوم شد حقيقت مطلب همان است كه من گفتم. آنان ديگر داخل خانه ها نشدند، و در سايه ى خانه ها نشستند؛ آسمان هم ابرى بود. در اين حال، رقّت قلبىِ شديدى بر من غلبه كرد و دل شكستگىِ سختى برايم پيدا شد. زيرا ديدم كه زوّار را از خانه ها بيرون كرده اند. پس به سوى خداى متعال دست به دعا برداشتم؛ و به پيامبر و خاندان پاكش - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - توسّل جستم؛ و براى زوّار به خاطر بلايى كه گرفتارش شده بودند، پناهى خواستم.

در اين حال بوديم كه ديديم سوارى (به سوى ما) مى آيد، در حالى كه بر اسب نيكويى چون آهو(1) سوار است؛ فرد با كرامتى چون او را نديده بودم. در دستش نيزه ى بلندى بود، و آستين ها(ى خود) را بالا زده و اسب را (به سرعت) مى راند، تا اين كه بر در خانه اى كه من در آنجا ساكن بودم، ايستاد؛ و آن خانه اى بود كه از پشم بافته شده بود، و اطراف آن را بالا زده بودند.

سلام كرد و ما (هم) جواب سلامش را داديم.

گفت: مولانا (اسم مرا برد) مرا فردى كه به تو سلام مى فرستد، به سوى

ص: 200


1- - يعنى اسبى بود كه در سال چهارم حيات خويش وارد شده بود.

تو برانگيخت؛ كه ايشان "كنج محمّد آغا" و "صفر آغا" هستند. آن دو از صاحب منصب هاى لشكر عثمانى اند، و مى گويند:

هر آينه زوّار (به سوى كربلا) بيايند كه ما عنزه را از راه دور كرديم؛ و با لشكرهاى (خود) در پشته ى سليمانيّه منتظر زائرانيم.

بدو گفتم: تو تا پشته ى سليمانيّه با ما مى آيى؟

- آرى.

ساعت خود را از (جيب) بغل در آوردم، ديدم تقريبا دو ساعت و نيم از روز مانده است.

گفتم: اسب مرا حاضر كردند.

آن مرد عرب بيابانى - كه ما در منزلش بوديم - به من چسبيد و گفت: اى مولاى من! جان خود و اين زائران را در خطر نينداز. امشب را نزد ما باشيد، تا كار روشن شود.

بدو گفتم: به خاطر درك زيارت مخصوص چاره اى جز سوار شدن نيست.

چون زوّار ديدند كه ما سوار شديم، پياده و سواره در عقب ما حركت كردند. پس به راه افتاديم؛ آن سوار مذكور چون شير بيشه در جلو ما بود، و ما در پشت سرش مى رفتيم، تا اين كه به پشته ى سليمانيّه رسيديم. آن سوار از آن جا بالا رفت؛ ما نيز از او پيروى كرديم؛ سپس از آن جا پايين رفت. ما تا بالاى پشته رفتيم، اثرى از آن سوار نديديم. گويا به آسمان رفت، يا در زمين فرو شد و نه فرمانده ى لشكرى ديديم و نه لشكرى.

به همراهانم گفتم:

- آيا شكّى باقى مى ماند كه او صاحب الامر نباشد؟

- به خدا سوگند نه. موقعى كه او در جلو ما مى رفت، تأمّل زيادى كردم، گويا قبلاً او را

ص: 201

ديده ام؛ ولى چيزى به خاطرم نيامد، كه چه موقع او را ملاقات كرده ام. وقتى از ما جدا شد، يادم آمد او همان شخصى است كه در حلّه به منزل من آمده و مرا از واقعه ى سليمانيّه با خبر كرده بود.

و امّا قبيله ى عنزه، ديگر هيچ اثرى از ايشان در منزل هايشان نديديم، و با هيچ كدامشان برخورد نكرديم؛ كسى را هم نديدم كه از حال آنان بپرسيم، تنها غبار شديدى را ديديم كه در وسط بيابان (به آسمان) بلند شده است. پس وارد كربلا شديم. اسبانمان ما را به سرعت پيش مى بردند، تا اين كه به دروازه ى شهر رسيديم. لشكريانى را ديديم كه در بالاى دژهاى شهر مستقرّند.

به ما گفتند: از كجا آمديد؟ و چگونه (بدين جا) رسيديد؟

آن گاه به سياهى زائرانى (كه از عقب مى آمدند) نگاه كردند، و گفتند:

سبحان اللّه! اين صحرا از زائران پر شده است! پس عنزه به كجا رفتند؟!

بديشان گفتم: در شهر بنشينيد و روزى خويش را برگيريد كه «از براى مكّه مالكى است كه آن را حفظ مى كند.»

سپس وارد شهر شديم. ديديم "كنج محمّد آغا" بر روى تختى نزديك دروازه ى شهر نشسته است. بدو سلام كردم. او در مقابل من برخاست. گفتم: - اين افتخار براى تو كافى است كه در آن هنگام به زبانِ (حضرتش) ياد شدى؟

- داستان چيست؟

- من داستان را برايش نقل كردم.

- اى آقاى من! من از كجا مى دانستم كه تو به زيارت مى آيى تا پيكى را نزد تو بفرستم؟ من و لشكرم پانزده روز است كه در اين شهر محاصره شده ايم، و از ترس عنزه قدرت بيرون آمدن نداريم.

آن گاه پرسيد: عنزه به كجا رفتند؟

ص: 202

گفتم: نمى دانم جز اين كه غبار شديدى را در وسط بيابان ديديم. گويا غبار كوچ كردن آن ها بود.

ساعت را بيرون آوردم، ديدم يك ساعت و نيم (به پايان) روز مانده، و تمام سير ما در مدّت يك ساعت انجام شده بود، در حالى كه بين منزل هاى قبيله ى بنى طرف تا كربلا سه ساعت راه است. پس شب را در كربلا بسر برديم.

چون صبح شد از داستان عنزه سؤال كرديم؛ يكى از زارعينى كه در باغ هاى كربلا بود، گفت: عنزه در منزل ها و خيمه هاى خويش بودند، ناگاه سوارى - كه بر اسب نيكوى فربهى سوار بود - بر ايشان ظاهر شد و در دستش نيزه ى بلندى بود، به صداى رسا بر ايشان صيحه زد:

يَا مَعاشِرَ عَنْزَةَ قَدْ جَاءَ الْمَوْتُ الزُّؤَامُ. عَساكِرُ الدَّوْلَةِ الْعُثْمانِيَّةِ تَجَبَّهَتْ عَلَيْكُمْ بِخَيْلِها وَ رَجِلِها، وَ هَاهُمْ عَلى أثَري مُقْبِلُونَ فَارْجُلُوا وَ ما أظُنُّكُمْ تَنْجُونَ مِنْهُمْ.

اى گروه عنزه به تحقيق مرگِ سريع در رسيد. لشكريان دولت عثمانى همراه سواره ها و پياده ها به شما روى كرده اند، آنان به دنبال من مى آيند. پس كوچ كنيد و گمان ندارم كه از ايشان نجات يابيد.

پس خدا ترس و خوارى را بر ايشان مسلّط كرد، تا حدّى كه مرد به خاطر شتاب در حركت برخى اثاث منزل خود را باقى مى گذاشت. ساعتى طول نكشيد كه تمام آنان كوچ كردند و رو به بيابان نهادند.

بدو گفتم: ويژگى هاى آن سوار را برايم وصف كن.

او نقل كرد. (پس از گفتن وى) ديدم همان سوارى است كه همراه ما آمد. سپاس از آنِ خداوندگار گيتى است و درود بر محمّد و خاندان پاكيزه اش باد.

اين را فرد كم مقدار، ميرزا صالح حسينى به رشته ى تحرير در آورده است .[45]

ص: 203

آثار زيارت و گريه بر سيّد الشهدا

سيّد محمّد مهدى بحر العلوم رحمه الله (1155 - 1212 ق) [46] به قصد تشرّف به سامرّا تنها به راه افتاد. در بين راه به اين مسأله فكر مى كرد كه گريه ى بر امام حسين عليه السلام گناهان را مى آمرزد. همان وقت متوجّه شد شخص عربى سوار بر اسب به او رسيد و سلام كرد. بعد پرسيد:

جناب سيّد در چه چيز به فكر فرو رفته اى؟ و در چه مى انديشى؟ اگر مسئله ى علمى است بفرماييد شايد من هم اهل باشم؟

سيّد بحر العلوم عرض كرد: - در اين فكر مى كنم كه چطور خداى تعالى اين همه ثواب به زائران و گريه كنندگان حضرت سيّد الشهدا عليه السلام مى دهد؟ مثلا در هر قدمى كه در راه زيارت بر مى دارند ثواب يك حج و يك عمره در نامه ى عملشان مى نويسند و براى يك قطره ى اشك تمام گناهان صغيره و كبيره شان آمرزيده مى شود؟

آن سوار عرب فرمود: سلطانى به همراه دربارى هاى خود به شكار مى رفت. در شكارگاه از لشكريان دور شد و به سختى فوق العاده اى افتاد و بسيار گرسنه شد. خيمه اى را ديد، وارد آن خيمه شد. در آن سياه چادر، پير زنى را با پسرش ديد. آن ها در گوشه ى خيمه بز شير دهى داشتند و از راه مصرف شير آن بز زندگى خود را مى گذراندند. وقتى سلطان وارد شد او را نشناختند، ولى به خاطر پذيرايى از مهمان، آن بز را سر بريدند و كباب

ص: 204

كردند. چون چيز ديگرى براى پذيرايى نداشتند. سلطان شب را همان جا خوابيد. روز بعد از ايشان جدا شد و هر طورى بود خودش را به دربارى هاى رساند و جريان را براى اطرافيان نقل كرد. در انتها از ايشان سؤال كرد: اگر من بخواهم ميهمان نوازى پير زن و فرزندش را پاداش داده باشم بايد چه عملى را انجام دهم؟

يكى از حضّار گفت: به او صد گوسفند بدهيد.

ديگرى - كه از وزرا بود - گفت: صد گوسفند و صد اشرفى بدهيد.

ديگرى گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد.

سلطان گفت: هر چه بدهم كم است. زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام. چون آن ها هر چه داشتند به من دادند. من هم بايد هر چه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود.

بعد سوار عرب به سيّد فرمود:

- حالا جناب بحر العلوم حضرت سيّد الشهدا عليه السلام هر چه از مال و منال و اهل و عيال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد. پس اگر خدا به زائران و گريه كنندگان آن حضرت اين همه اجر و ثواب بدهد نبايد تعجّب كرد؛ چون خدا كه خدايى اش را نمى تواند به سيّد الشهدا عليه السلام بدهد، پس هر كارى كه مى تواند آن را انجام مى دهد؛ يعنى با صرف نظر از مقامات عالى خود امام حسين عليه السلام ، به زوّار و گريه كنندگان آن حضرت هم درجاتى عنايت مى كند. در عين حال اين ها را جزاى كامل براى فداكارى آن حضرت نمى داند.

وقتى شخص عرب اين مطالب را فرمود از نظر سيّد بحر العلوم غايب شد.[47]

ص: 205

ارزش زائران كربلا

آية اللّه حاج شيخ على اكبر نهاوندى (1280 - 1369 ق.) گويد: آقاى حاج ميرزا محمّد على گلستانه ى اصفهانى قدس سره فرمود: عموى من آقا سيّد محمّد على رحمه الله برايم نقل كرد:

در زمان ما در اصفهان شخصى به نام "جعفر" بود كه شغل نعل بندى داشت. او بعضى حرف ها را مى زد كه موجب طعن و ردّ مردم شده بود. مثلاً مى گفت: با طىّ الارض به كربلا رفته است. يا مى گفت: مردم را به صورت هاى مختلف ديده و خدمت حضرت صاحب الامر عليه السلام رسيده است. ولى بعدها به خاطر حرف هاى مردم آن صحبت ها را ترك كرد.

روزى به زيارت مقبره ى متبرّكه ى "تخت فولاد"(1) مى رفتم. در بين راه ديدم جعفر نعل بند هم به آن طرف مى رود. نزديك او رفتم و گفتم: ميل دارى در راه با هم باشيم؟

گفت: اشكالى ندارد، با هم گفت و گو مى كنيم و خستگى راه را هم نمى فهميم.

قدرى با هم گفت و گو كرديم تا بالاخره از او پرسيدم: اين صحبت هايى كه مردم از تو نقل مى كنند، چيست؟ آيا صحّت دارد؟

گفت: آقا از اين مطلب بگذريد.

ص: 206


1- - از قبرستان هاى مهمّ در اصفهانى است كه قبر بسيارى از اولياى خدا در آن جاست و مزارى به نام "اِشَعْياى نبى" در آن جا وجود دارد. اين قبرستان پس از "وادى السلام" در نجف اشرف از اعتبار بسيار زيادى برخوردار است.

اصرار كردم و گفتم: من كه بى غرضم؛ مانعى ندارد بگويى.

گفت: من 25 سفر از پول كسب خودم به كربلا مشرّف شدم. در همه ى سفرها براى (درك روز) زيارتى عرفه مى رفتم.(1) در سفر بيست و پنجم بين راه شخصى يزدى با من رفيق شد. چند منزل كه رفتيم، مريض شد و كم كم مرض او شدّت يافت، تا به منزلى رسيديم كه ترسناك بود. به خاطر ترسناك بودن آن ناحيه، قافله را دو روز در كاروانسرا نگه داشتند، تا قافله هاى ديگر برسد و جمعيّت زيادتر شود. حالِ اين زائر يزدى هم خيلى سخت شد و مشرف به مرگ گشت.

روز سوم - كه قافله خواست حركت كند - من در كار وى متحيّر ماندم كه چطور او را بدين حال تنها بگذارم و نزد خداى متعال مسئول شوم؟ يا نزد او بمانم و از زيارت عرفه - كه 24 سال براى درك آن جدّيّت داشته ام - محروم شوم؟!

بالاخره بعد از فكر زياد تصميم گرفتم بروم ؛ لذا هنگام حركت قافله پيش وى رفتم و گفتم: من مى روم و دعا مى كنم خداوند تو را شفا ارزانى كند.

تا اين سخن را شنيد اشكش سرا زير شد و گفت: من يك ساعت ديگر مى ميرم؛ صبر كن وقتى از دنيا رفتم خورجين و اسباب و الاغِ من مال تو، فقط مرا با اين الاغ به "كرمانشاه" ببر و از آن جا هر طورى كه راحت باشد، به كربلا برسان.

وقتى اين حرف را گفت و من گريه ى او را ديدم، دلم به حالش سوخت و همان جا ماندم و قافله رفت. مدّت زمانى كه گذشت آن زائر يزدى از دنيا

ص: 207


1- - از روزهاى زيارتى قبر مطهر سيّد الشهدا - كه خيلى تأكيد شده - زيارت روز عرفه (نهم ذى الحجّة) است. در روايت بيان شده است: خداى متعال در اين روز اوّل به زوّار قبر سيّد الشهدا نظر مى كند، سپس به حاجيان در صحراى عرفات.

رفت. من او را بر الاغ بستم و حركت كردم. وقتى از كاروانسرا بيرون آمدم، ديدم از قافله هيچ اثرى نيست، جز گرد و غبارى كه از دور ديده مى شد.

يك فرسنگ راه رفتم؛ امّا جنازه را هر طور بر الاغ مى بستم، چون مقدارى راه مى رفتم، مى افتاد و هيچ قرار نمى گرفت. بالاخره ديدم نمى توانم آن را ببرم. حالم خيلى پريشان شد و به خاطر تنهايى، ترس بر من مستولى گشت. همان جا ايستادم و به جانب حضرت سيّد الشهدا عليه السلام توجّه كردم و با چشم گريان گفتم:

آقا! من با زائر شما چه كنم؟! اگر او را در اين بيابان رها كنم، نزد خدا و شما مسئولم؛ اگر هم بخواهم او را بياورم، توانايى ندارم.

ناگهان ديدم چهار تَن سوار پيدا شدند و آن سوارى كه بزرگِ آن ها بود، فرمود: «جعفر! با زائر ما چه مى كنى؟»

عرض كردم: آقا چه كنم؟ در كار او در مانده ام!

آن سه تن ديگر پياده شدند. يك تن از آن ها نيزه اى در دست داشت، آن نيزه را در گودال آبى - كه خشك شده بود - فرو برد؛ (از آن جا) آب جوشيد و گودال پر از آب شد. آن ميّت را غسل دادند. بزرگِ آن ها جلو ايستاد و با هم نماز ميّت را خوانديم و بعد هم او را محكم بر الاغ بستند و ناپديد شدند.

من به راه افتادم. ناگاه ديدم از قافله اى كه پيش از ما حركت كرده بود، گذشتم و جلو افتادم. كمى گذشت ديدم به قافله اى كه پيش از آن قافله حركت كرده بود، رسيدم. بعد هم طولى نكشيد كه ديدم به "پل سفيد" نزديك كربلا رسيده ام. در تعجّب و حيرت بودم كه اين چه جريان و حكايتى است! ميّت را بردم و در "وادى ايمن" دفن كردم. قافله ى ما تقريبا بعد از 20 روز به كربلا رسيد. هر كدام از اهل قافله

ص: 208

مى پرسيد: تو كِىْ و چگونه آمدى! من قضيّه را براى برخى به اجمال و براى برخى با شرح مى گفتم و آن ها هم تعجّب مى كردند.

تا آن كه روز عرفه شد و به حرم مطّهر مشرّف شدم؛ ولى با كمال تعجّب ديدم مردم را به صورت حيوانات مى بينم؛ از قبيل: گرگ، خوك، ميمون و غيره و جمعى را هم به صورت انسان مى ديدم!

از شدّت وحشت برگشتم و مجدّدا قبل از ظهر مشرّف شدم؛ باز مردم را به همان حالت ديدم. برگشتم و بعد از ظهر (به حرم) رفتم و باز مردم را همان طور مشاهده كردم!

روز بعد كه (به حرم) رفتم ديدم همه به صورت انسان اند. خلاصه بعد از اين سفر، چند سفر ديگر (به كربلا) مشرّف شدم؛ باز هم روز عرفه مردم را به صورت حيوانات مختلف مى ديدم و در غير آن روز به صورت انسان مى ديدم. به همين جهت تصميم گرفتم ديگر براى زيارتى عرفه مشرّف نشوم.

وقتى اين وقايع را براى مردم نقل مى كردم (آنان) بد گويى مى كردند و مى گفتند: براى يك سفر زيارت چه ادّعاهايى مى كند؟!

لذا نقل اين قضايا را به كلّى ترك كردم؛ تا آن كه شبى با خانواده ام در اصفهان مشغول غذا خوردن بوديم. صداى در بلند شد. وقتى در را باز كردم ديدم شخصى مى فرمايد: حضرت صاحب الامر عليه السلام تو را خواسته اند.

به همراه ايشان رفتم، تا به "مسجد جمعه" رسيدم. ديدم آن حضرت عليه السلام در محلّى كه منبر بسيار بلندى در آن بود، بالاى منبر تشريف دارند و آن جا مملوّ از جمعيّت است. حاضران همه عمامه داشتند و لباس هايشان مثل لباس شوشترى ها بود. به فكر افتادم كه در بين اين جمعيّت چطور مى توانم خدمت ايشان برسم؛ امّا حضرت عليه السلام به من توجّه فرمود و صدا زد:

«جعفر! بيا.»

ص: 209

من رفتم و تا مقابل منبر رسيدم. فرمود:

«چرا براى مردم آن چه را كه در راه كربلا ديده اى نقل نمى كنى؟»

عرض كردم:

آقا! نقل مى كردم؛ از بس مردم بدگويى كردند، ديگر بيان نكردم.

حضرت فرمود: «تو كارى به حرف مردم نداشته باش؛ آن چه را كه ديده اى نقل كن تا مردم بفهمند ما چه نظر لطف و مرحمتى به زائر جدّمان سيّد الشهدا عليه السلام داريم.» [48]

ص: 210

پى نوشت ها

1- سيّد محمّد تقى موسوى اصفهانى، مكيال المكارم في فوائد الدّعاء للقائم، ج 2، ص 46: يكى از دوستان صالحم برايم نقل كرد كه: مولايمان حضرت حجّت عليه السلام را در خواب ديدار كرده بود، و حضرتش سخنى فرموده بودند كه مضمونش اين است: «إنِّي لاَءدْعُو لِمُؤْمِنٍ يَذْكُرُ مُصِيبَةَ جَدِّيَ الشّهِيدِ ... .

2- سيّد علىّ بن طاووس، اللهوف على قَتْلَىِ الطُفوف، صص 97 - 98 : ألاَ وَ إنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِىِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ و هَيْهاتَ لَهُ ذَلِكَ مِنِّي وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ أبَى اللّه ُ ذَلِكَ لَنا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أبِيَّةٌ أنْ نُوْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ. محمّد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 45 ، ص 9: ألاَ إنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ الْقِلَّةِ [السَّلَّةِ] وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ مَا آخُذُ الدَّنِيَّةَ أبَى اللّه ُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ جُدُودٌ طَابَتْ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أبِيَّةٌ لاَ تُوءْثِرُ مَصارِعَ اللِّئَامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ. ابو منصور طَبْرِسى، الاحتجاج، ج 2، ص 300: عَنْ مُصْعَبِ بْنِ عَبْدِ اللّه ِ لَمَّا اسْتَكَفَّ النَّاسُ بِالْحُسَيْنِ عليه السلام رَكِبَ فَرَسَهُ وَ اسْتَنْصَتَ النَّاسَ فَحَمِدَ اللّه َ وَ أثْنى عَلَيْهِ ثُمَّ قالَ : ... ألاَ وَ إنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ تَرَكَني بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ لَهُ ذَلِكَ مِنِّي هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ أبَى اللّه ُ ذَلِكَ لَنا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُوءْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ جُدُودٌ طابَتْ أنْ يُوءْثَرَ طاعَةُ اللِّئَامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ ... . همين عبارت محمّد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 45 ، ص 83 ، ح 10.

ابن شعبه حرّانى، تحف العقول، صص 241 - 243: أَلا وَ إنَّ الدَّعيَّ ابنَ الدَّعيِّ قَد رَكَزَ مِنَّا بَينَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ الْمِلَّةِ و الذِّلَّةِ و هَيْهاتَ مِنَّا الدَّنِيئَةُ يَأْبَى اللّه ُ ذَلَكَ و رَسُولُهُ وَ الْمُوءْمِنُونَ و حُجُورٌ طابَتْ و أُنُوفٌ حَمِيّةٌ و نُفُوسٌ أبِيَّةٌ و أنْ نُوءثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ.

3- محمّد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 45، ص 12 : ثُمَّ صَاحَ عليه السلام أ مَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنا لِوَجْهِ اللّه ِ! أ مَا مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّه ِ!

ص: 211

همو، بحار الانوار، ج 45، ص 46 : ... نادى هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّه ِ! هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّه َ فِينَا! هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللّه َ في إغاثَتِنا! وَ ارْتَفَعَتْ أصْوَاتُ النِّساءِ بِالْعَوِيلِ. سيّد علىّ بن طاووس، اللهوف على قَتْلَىِ الطُّفوف، ص : 116: ... نَادى هَل مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَن حَرِمِ رَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وسلم ! هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّه َ فِينَا! هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرجُو اللّه َ بِإغاثَتِنا! هَل مِن مُعِينٍ يَرجُو ما عندَ اللّه ِ في إعانَتِنا! فَارْتَفَعَتْ أصْواتُ النِّساءِ بِالعَوِيلِ ... .

4- علىّ بن عيساى إربلى، كشف الغمّة، ج 2، صص 50 - 51 : ... وَيْحَكُمْ يا شِيعَةَ الشَّيْطانِ! إنْ لم يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ و لاَ تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا أَحْرارا و ارْجِعُوا إلى أنْسابِكُمْ إنْ كُنْتُمْ أعْرابا كَما تَزعَمُونَ أنَا الَّذي أُقاتِلُكُمْ فَكُفُّوا سُفهائَكُمْ و جُهَّالَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحرَمي فَإنَّ النِّساءَ لَمْ يُقَاتِلْنَكُمْ. سيّد علىّ بن طاووس، اللهوف على قَتْلَىِ الطُّفوف، ص 119 : فَصَاحَ وَيْلَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أبي سُفْيانَ إنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ و كُنْتُمْ لاَ تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا أحْرارا في دُنْياكُمْ هذِهِ وَ ارْجِعُوا إلى أحْسَابِكُمْ إنْ كُنْتُمْ عَرَبا كَمَا تَزْعَمُونَ. قالَ : فَنَادَاهُ شِمْرٌ لَعَنَهُ اللّه ُ : مَا تَقُولُ يَا ابْنَ فاطِمَةَ؟ فَقالَ : إنِّي أقُولُ أُقاتِلُكُمْ وَ تُقاتِلُونَني و النِّساءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ فَامْنَعُوا عُتَاتَكُمْ و جُهَّالَكُمْ و طُغاتَكُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمي مَا دُمْتُ حَيّا. همين مطلب با اختلاف اندكى محمّد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 45، ص 51 : وَيْحَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أبي سُفْيَانَ إنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لاَ تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا أحْراراً في دُنْياكُمْ وَ ارْجِعُوا إلى أحْسابِكُمْ إذْ كُنْتُمْ أعْراباً. فَنادَاهُ شِمْرٌ فَقالَ : مَا تَقُولُ يَا ابْنَ فاطِمَةَ؟

قالَ: أقُولُ: أنَا الَّذي أُقاتِلُكُمْ وَ تُقاتِلُونِّي وَ النِّساءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ فَامْنَعُوا عُتاتَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمي مَا دُمْتُ حَيّاً.

5 - شورى (42) : 23.

6 - محمّد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 45 ، ص 60 : و قالَ صاحِبُ الْمَناقِبِ و مُحَمَّدُ بْنُ أبي طالِبٍ: قُتِلَ الْحُسَينُ عليه السلام ... أقْبَلَ فَرَسُ الْحُسَيْنِ عليه السلام وَ قَد عدا مِنْ بَيْنِ أيْدِيهِمْ أنْ لا يُوءْخَذَ فَوَضَعَ ناصِيَتَهُ في دَمِ الْحُسَيْنِ عليه السلام ثُمَّ أقْبلَ يَركَضُ نَحْوَ خَيْمَةَ النِّساءِ وَ هُوَ يَصْهَلُ وَ يَضْرِبُ بِرَأْسِهِ الاْءرْضَ عِندَ الخَيْمَةِ حَتّى ماتَ. فَلَمَّا نَظَرَ أخَواتُ الْحُسَيْنِ و بَناتُهُ و أهْلُهُ إلَى الْفَرَسِ لَيْسَ عَلَيْهِ أحَدٌ رَفَعْنَ أصواتَهُنَّ بِالْبُكاءِ و الْعَوِيلِ وَ وَضَعَتْ أمُّ كُلثُومَ يَدَها على أُمِّ رَأسِها وَ نادَتْ: وَا مُحَمَّداهُ! وَا جَدَّاهُ! وَا نَبِيَّاهُ! وَا أبَا الْقاسِماهُ! وَا عَلِيَّاهُ! وَا جَعْفَراهُ! وَا حَمْزَتاهُ! وَا حَسَناهُ هذَا حُسَيْنٌ بِالْعَراءِ، صَرِيعٌ بِكَرْبَلاَءَ، مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَ الرِّداءِ. ثُمَّ غُشِيَ عَلَيْها.

ص: 212

7 - محمّد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 45، صص 58 - 59 : و رَوى حَمِيدُ بْنُ مُسْلِمٍ : ... قالَ ثُمَّ أخْرَجُوا النِّساءَ مِن الْخَيْمَةِ و أشْعَلُوا فِيها النَّارَ فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلِباتٍ حافِياتٍ باكِياتٍ يَمْشِينَ سَبَايا في أسرِ الذِّلَّةِ وَ قُلْنَ بِحَقِّ اللّه ِ إلاَّ مَا مَرَرْتُمْ بِنا عَلى مَصْرَعِ الْحُسَيْنِ. فَلَمَّا نَظَرَتِ النِّسْوَةُ إلَى الْقَتْلى صَحْنَ وَ ضَرَبْنَ وُجَوهَهُنَّ. قالَ: فَوَ اللّه ِ لاَ أنْسى زَيْنَبَ بْنَتَ عَلِيٍ عليهاالسلام و هي تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ و تُنادِي بِصَوْتٍ حَزِينٍ وَ قَلْبٍ كَئِيبٍ: وَا مُحَمَّداهُ صَلّى عَلَيْكَ مَلِيكُ السَّماءِ ... .

8 - سيّد علىّ بن طاووس، اللهوف على قَتْلَىِ الطُفوف، صص 133 و 134.

9 - محمّد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 45 ، ص 60 .

10 - ابن طيفور احمد بن ابى طاهر (204 - 280 ق ) ، بلاغات النّساء ، ص 35 و ابن نما حلّى (567 - 645) ، مثير الاحزان ، صص 101 - 102 و ابو منصور احمد بن علىّ طَبْرِسى (از علماء قرن ششم) ، الاحتجاج، ج 2، ص 307 و سيّد علىّ بن طاووس، اللهوف على قَتْلَىِ الطُفوف، ترجمه، صص 181 - 186 و محمّد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 45 ، صص 133 - 135.

11 - سيّد علىّ بن طاووس، الإقبال بالأعمال الحسنة فيما يُعمل مَرَّة في السّنة، ج 3 ، صص 73 - 80 و محمّد باقر مجلسى، بحار الأنوار ، ج 101، صص 269 - 274 .

12 - سيّد علىّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن محمّد بن طاووس از بزرگان اماميّه در قرن هفتم هجرى است. وى در ميان دانشمندان اماميّه به ابن طاووس معروف است. در جلالت قدر و صفاى سيرت و كثرت بصيرت، چون او را كم مى توان نشان كرد. وى پيش از ظهر روز پنجشنبه نيمه ى ماه محرّم سال 589 در شهر حلّه به جهان چشم گشود. پدرش شريف سعد الدّين ابو ابراهيم سيّد موسى بن جعفر و مادرش دختر جناب ابو الحسين ورّام بن ابى فِراس بود. سيّد علىّ از طرف مادر از كُردهاى اِيل "جاوانى" شهر حلّه بود و از طرف پدر نسبش به داوود بن حسن مثنّى از اولاد حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسيد. ابن طاووس در ابتداى عمر از جدّش جناب ورّام و پدرش سيّد موسى بهره هاى دانشى و بينشى فراوان برد. سپس در حدود سال 625 به شهر بغداد رهسپار شد كه در آن زمان مركز دولت عبّاسى در آن روزگار بود. مدّت 15 سال در آن شهر توقّف كرد. سپس به نجف اشرف رفت و سه سال در اين شهر ماند. از آن جا به كربلا هجرت كرد و سه سال نيز در اين شهر سكونت گزيد. آن گاه به كاظمين رفت و در آن شهر هم سه سال ماند. تصميم داشت سه سال نيز در سامرّا زندگى كند؛ ولى شرايط حاكم بر آن

ص: 213

شهر در آن روزگار مانع از اين كار شد. وى در دوره ى هجوم تاتار (در سال 652) به بغداد باز گشت و تا تصرّف اين شهر توسّط سپاه مغول در آن جا ماند. او از علماى شيعى و سخت پاى بند اين مذهب بود و در هيچ شرايطى از مبانى شيعى عدول نمى كرد؛ ولى به خاطر حُسن سلوك اجتماعى، سخت مورد توجّه المستنصر باللّه، منصور بن محمّد بن احمد (جل 623 - 640) خليفه ى عبّاسى بود و خليفه منصب وزارت را بدو پيشنهاد كرد. سيّد ابن طاووس در نهايت بيدارى و هوشيارى در جواب خليفه گفت: «اگر مراد خليفه از تعيين من به اين منصب اين است كه بر خلاف مشيّت خدا و رسولش رفتار كنم؛ بدين مطلب مى توان دست يافت و فراوان اند كسانى كه به اين منصب قيام كنند؛ امّا اگر بر اساس مقياس هاى شرعى عمل كنم، دشمنانم زياد مى شوند چون بايد در كار حاكمانِ مقرّب نزد خليفه با دليل و برهان تشكيك كنم. و اگر در خلال كارگزارى براى مردم، كار به پيروى از اهل بيت عليهم السلام بينجامد، اين سيره اى نيكو و انتصابى سليم خواهد بود؛ نه به صورتى كه اكنون حالِ امّت بر طبق آن است.» وى در عين اجتناب زيبا از وزارت، بر خليفه ى عباسى اتمام حجّت هم كرد. ابن طاووس از امكانات اجتماعى خويش در جهت حال شيعيان - كه برخى از آنان امكانات زيادى در اختيار نداشتند - بهره مى برد. داستان اسماعيل بن عيساى هِرَقْلى شهره ى دوران شده است.(1)

سيّد ابن طاووس گرچه خود فقيهى توانا بود و بر مبانى شرعى تسلّط داشت، ولى در پى مراجعه ى بزرگان به وى جهت پذيرش رياست شرعى و مناسب دينى، از پذيرش رياست دينى اجتناب كرد. او دليل اين اجتناب را در لابه لاى وصيت هاى خود به فرزندش سيّد محمّد چنين مى نگارد:

«يكى از استادانم از من خواست كه به تدريس و تعليم مردم پردازم و در مراجعات آنان فتوى دهم و راه علماى پيشين را بپيمايم. آن گاه ديدم خداى - جلّ جلاله - در قرآن شريف به جدّت محمّد ( صلى الله عليه و آله وسلم ) آن صاحب مقام والا مى فرمايد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الاْءقَاوِيلِ لاَءخَذْنَا مِنْهُ الَيمِينَ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا لَكُمْ مِنْ أحَدٍ عَنْهُ بِحَاجِزِينَ»(2) آيا مى بينى كه اين سخن از جانب خداوندگار

ص: 214


1- - على بن عيساى إربلى، كشف الغمّة، به نقل از محدّث نورى، النجم الثاقب، صص 228 - 231.
2- - حاقّه (69) : 44 تا 47 : اگر (او) پاره اى گفته ها بر ما بسته بود، دست راستش را سخت مى گرفتيم، سپس رگ قلبش را پاره مى كرديم و هيچ يك از شما مانع از (عذاب) او نمى شد.

گيتى براى تهديد كسى است كه نزد او گرامى ترين موجود اوّلين و آخرين است؛ در صورتى كه سخنى را به حق تعالى نسبت دهد! پس آن گاه كه به اين نكته توجّه كردم؛ از مبادرت به فتوى احساس كراهت نمودم و پرهيز كردم كه مبادا در كار فتوى قولى بر خلاف گويم و در پى رياست افتم كه منظور از آن تقرّب به حق تعالى نباشد.» [برگرفته از: فانوس، صص 167 - 168]

ابن طاووس از نزديك شدن به دستگاه عبّاسيان به شدّت ابراز بيزارى و نفرت مى كرد و همكارى با آنان را مايه بى آبرويى در سراى آخرت مى دانست. وى در سفارش هاى خود به فرزندش محمّد چنين مى نگارد: «اى محمّد فرزندم! ... بدان كه اگر من در سراسر زندگانى به بيمارى ديوانگى يا به مرض پيسى و خوره دچار مى شدم بر من از گرفتارى به منصب هاى دولتى آسان تر بود كه چهره ى اسلام از آن تيره گردد و چيزى از آن چه را كه پيمبران و جدّت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم بنيان نهادند، ويران كنم و مايه ى ننگ او گردم و چنان كنم كه دشمنان دين او به سرزنش، سخنان ناروا گويند و در اين سوء شهرت با دشمنان يارى و همكارى كنم. زيرا در اين حال دشمنان مى گويند و مى پندارند اگر دين جدّ ما محمّد صلى الله عليه و آله وسلم اين چگونگى ها را كه متصدّيان مقامات دولتى داراى آن اند، نداشت و مشتمل بر هول و هوسبازى و هوسناكى و تظاهر به ارتكاب كارهاى حرام نبود، فلانى كه فرزند اوست و تظاهر به پاى بندى به ناموس دين مى كند، با واليان و دولتيان وارد كار نمى شد و در راهى كه مايه ى اهانت به مراسم جدّ او و نياكان گذشته ى اوست با آن ها همگامى نمى كرد و به امورى كه خلاف شيوه ى دين او باشد، شادمان نمى شد و اين بد نهادى را به آن دين نسبت نمى داد. پس بنگر كه هنگام سكرات مرگ، مصيبت و ندامت من چگونه خواهد بود و در روزِ شمار در چه جايگاه قرار خواهم داشت و محاسبه ى من از چه قرار خواهد بود و نادانى و خوارى من تا كجاست. با كدام چشم و با چه رو جدّت محمّد صلى الله عليه و آله وسلم و پيشگامان آزادگى را بنگرم و با چه روى به آنان ديده افكنم ... .»(1)

با تمام اين دورى جستن ابن طاووس از نزديكى به خليفه و ورود در دستگاه خلافت عبّاسى، ولى در ابتداى حمله ى هلاكو به عراق در عهد خلافت بنى عبّاس - كه منجر به فرو پاشى خلافت عبّاسى شد - وى بر جلو گيرى از حمله ى سلطان ايلخانى به بغداد تصميم گرفت. ولى خليفه به اين سخن وى توجّهى نكرد. [فانوس، صص 223 - 224]

ص: 215


1- - فانوس، ص 179.

در پى حمله ى هلاكو به عراق و قتل عام مردم اين كشور - به ويژه ساكنان بغداد - تلاش هاى سيّد علىّ ابن طاووس و شيخ سديد الدّين يوسف بن علىّ المطهّر پدر علامه ى حلّى و خواجه نصير الدّين طوسى(1) موجب شد عموم شيعيان و برخى از عالمان عامّه - هم چون ابن ابى الحديد معتزلى شارح نهج البلاغه - جان سالم بدر برند. تفصيل اين ماجرا در كتاب هاى تاريخ به ويژه عصر فرو پاشى خلافت عبّاسى مندرج است.(2) سيّد ابن طاووس در دوره ى مستنصر عباسى (جل. 623 - 640)، نقابت طالبيان را نپذيرفت؛ امّا در عهد هلاكو نقيب شيعه در عراق شد (3) و سه سال و 11 ماه از دوران نقابت او گذشته بود كه جهان را بدرود گفت.

صفاى سيرت سيّد ابن طاووس باعث شد كه از ناحيه ى مقدّس حضرت بقيّة اللّه عليه السلام عنايات فراوانى بدو شود و توفيق بهره ورى از شجره ى ولايت مهدوى در عصر غيبت براى وى تا حدودى گشوده گردد. خود در مهج الدّعوات مى گويد: من در سرّ من رأى بودم. در وقت سحر دعاى حضرت صاحب الامر عليه السلام را شنيدم. پس از دعايى كه آن را خواندند و در ياد من باقى ماند، ذكر فرمودند: «اَلاْءحْياءَ مِنْهُمْ وَ الاْءمْوَاتِ.» و بعد از آن گفتند: «وَ أبْقِهِمْ (يا آن كه گفتند: وَ أحْيِهِمْ

ص: 216


1- - در داستان ورود هلاكو به بغداد گفته اند : سيّد مجد الدّين محمّد بن حسن بن طاووس همراه سديد الدّين پدر علاّمه حلّى و جمعى ديگر از علما به نزد هلاكو رفتند و براى حلّه امان گرفتند. صاحب رياض العلماء از تاريخ مولى فخر الدّين تباكنى نقل كرده است : سيّد مجد الدّين محمّد بن حسن بن طاووس حلّى و سديد الدّين يوسف بن مطهّر مكتوبى نزد هلاكو فرستادند و اظهار اطاعت و انقياد بر او كردند و گفتند: ما در اخبار على عليه السلام يافتيم كه تو بر اين بلاد قاهر خواهى شد و خبر روايت شده از على عليه السلام در خروج هلاكو و غلبه ى او بر بغداد را نقل كردند. هلاكو ايشان را اكرام كرد و حلّه را امان داد. سپهر در ناسخ التواريخ در ذكر بنى طاووس گفته است: يكى از بنى طاووس در عراق سيّد مجد الدّين محمّد بن حسن بن طاووس صاحب كتاب البشارة است و در آن كتاب اخبار و آثار رسيده را نقل مى كند و غلبه ى مغول را بر آن بلاد و انقراض دولت بنى العبّاس را مى نويسد. ولى شيخ حسن بن سليمان حلّى شاگرد شهيد اوّل در كتاب منتخب البصائر كتاب بشارت را به سيّد على بن طاووس نسبت داده است. (برگرفته از: ميرزا حسين نورى، النجم الثاقب، ص 251)
2- - تفصيل اين سخن را در كتاب كشف الحق، اثر علاّمه ى حلّى، كشف المحجّة اثر سيّد ابن طاووس، زبدة التّواريخ، اثر حافظ ابرو، تاريخ شاه شجاع، اثر ابن هلال، مجالس المؤمنين، اثر قاضى نور اللّه شوشترى و النّجم الثّاقب، اثر ميرزا حسين نورى، ص 251 مى توان يافت.
3- - برنامه ى سعادت، ترجمه ى كشف المحجّة، سيّد ابن طاووس، مقدمه ى عالم رجالى، شيخ محمّد رازى.

في عِزِّنَا وَ مُلْكِنا وَ سُلْطانِنا وَ دَوْلَتِنا (1).» اين حكايت در شب چهارشنبه بيست و سوم ماه ذى القعده سال 638 هجرى بود.

نيز علامّه ى مجلسى در بحار الأنوار نقل مى كند: سيّد ابن طاووس سحرگاه در سرداب مقدّس از حضرت صاحب الأمر شنيد كه حضرتش چنين دعا مى كرد: «اَللّهُمَّ إنَّ شِيعَتَنا خُلِقَتْ مِنْ شُعاعِ أنْوَارِنا وَ بَقِيَّةِ طِينَتِنا وَ قَدْ فَعَلُوا ذُنُوبا كَثِيرَةً اتِّكالاً عَلى حُبِّنا وَ وَلاَيَتِنا، فَإنْ كانَتْ ذُنُوبُهُمْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ فَاصْفَحْ عَنْهُمْ فَقَدْ رَضِينَا وَ مَا كانَ مِنْهَا فِي-ما بَيْنَهُمْ فَأصْلِحْ بَيْنَهُمْ وَ قاصِ بِهَا عَنْ خُمْسِنا وَ أدْخِلْهِمُ الْجَنَّةَ وَ زَحْزِحِهِمْ عَنِ النَّارِ وَ لاَ تَجْمَعْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ أعْدَائِنا في سَخَطِكَ النَّارِ.»(2)

«خدايا همانا شيعيان ما از پرتو انوار ما و باقى مانده ى گِل وجود ما آفريده شده اند؛ و اينان با پشت گرمى به دوستى ما گناهان زيادى انجام مى دهند. (خدايا) اگر گناهان ايشان بين تو و بين ايشان است، پس از ايشان درگذر، كه ما از آن ها راضى شديم؛ و اگر آن گناهان بين خودشان است، پس ميان ايشان را اصلاح كن و به خمس ما قصاص فرما و ايشان را به بهشت وارد كن و از آتش دور فرما و ميان ايشان و دشمنان ما در آتش خشم خويش جمع نكن. ابن طاووس طريق نوينى در مباحث اعتقادى بنا نهاد و آن مراجعه ى مستقيم به آثار امامان پاك عليهم السلام به دور از نحله هاى فلسفى، عرفانى و كلامى بود.

او در كتاب كشف المحجّة، در خطاب به فرزندش محمّد گويد: «بر تو باد كه كتاب "نهج البلاغة" را با تأمّل مطالعه كنى و در اسرار و حكمت هاى آن به ژرفى بينديشى و در كتاب "مفضّل بن عمر" كه سرور ما امام صادق عليه السلام در آثار آفرينش براى او املا فرموده اند، تفكّر كنى و كتاب "اهليلجة" را - كه عبرت ها در آن مسطور و منعكس است - مورد توجّه قرار دهى؛ زيرا اعتنا و برخوردارى از نكته هايى كه پيامبران و جانشينان و اولياى آنان - كه بر همه درود الاهى نثار باد - گفته اند با فطرت و عقل سليم منطبق است و بسى سود در بر دارد.» [رك. فانوس، ص 13]

ص: 217


1- - يعنى: و زندگان ايشان را باقى گذار يا آن كه مردگان ايشان را در زمان غلبه و پادشاهى و ايّام سلطنت و دولت ما زنده گردان.
2- - بحار الأنوار، ج 53 ، ص 302 .

وى در بيان دليل روى گردانى خود از راه متكلّمان گويد: «اى محمّد فرزندم! و اى كسانى كه اين كتاب را مطالعه خواهيد كرد! بدانيد كه من اين سخنان را از آن روى نمى گويم كه به علم كلام جاهل باشم و نكته ها و پرسش و پاسخ مطالب آن را ندانم؛ بلكه آن چه به دانستن آن حاجت است، مى دانم و در اين علم كتاب ها خوانده ام كه نياز مرا برمى آورد و آن را در خطبه ى كتاب "المحجّة لثمرة المهجّة" نوشته ام و آن جا گفته ام كه چگونه به اين علم اشتغال ورزيدم و آن را در محضر چه استادانى فرا گرفتم و چه چيز مرا از تباه كردن زندگانى در پيروىِ آنان منصرف كرد.»] رك. فانوس، ص 25] بزرگانى در مجاورت با سيّد ابن طاووس تربيت شدند و از او بهره بردند و مطالب فراوانى از او نقل كردند. از آن جمله اند: شيخ سديد الدّين يوسف بن علىّ المطهّر (پدر علاّمه ى حلّى)، شيخ جمال الدّين يوسف بن حاتِم بن خُوز عاملى شامى ، علاّمه حلّى جمال الدّين حسن بن يوسف بن علىّ بن محمّد بن مطهّر حلّى (647 - 740) ، شيخ تقىّ الدّين حسن بن علىّ بن داوود حِلّى (647 - 740) ، سيّد غياث الدّين عبد الكريم بن أحمد بن طاووس (648 - 693) نگارنده ى فرحة الغَرِىّ.

آثار ابن طاووس عبارت اند از:

الإبانة في معرفة أسماء كتب الخَزانة، الإجازات لكشف طُرُق المفازات فيما يُحصى من الإجازات، أسرار المودَعَةِ في ساعات اللّيل و النَّهار، أسرارُ الصّلاة و أنوار الدّعوات، الإصطفاء في أخبار الملوك و الخلفاء، إغاثة الدّاعي و إعانة السّاعي، الأقبال لصالح الأعمال، الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان، أنوار أخبار أبى عمرو الزّاهد، الأنوار الباهرة في انتصار العترة الطّاهرة، البشارات بقضاء الحاجات على يد الأئمَّة بعد الممات، البَهْجة لثمرةِ المُحجَة، التّشريف بتعريف وقت التّكليف، التّحصين في أسرار ما زاد على كتاب اليقين، التّوفيق للوفاء بعد التفريع في دار الفَناء، جمال الأُسبوع بكمال العمل المَشروع، الدُّروع الواقية من الأخطار في ما يُعمَلُ في كلّ شهرٍ على التَّكرار، ربيع الألباب، رُوحُ الأسرار و رَوْحُ الأسمار، رَىُّ الظَّمْآن من مروىِّ محمّد بن عبد اللّه بن سليمان، زهرةُ الربيع في أدعية الأسابيع، سَعدُ السُّعود للنفوس منضود، السَّعادات بالعبادات، شفاء العقول من داء الفضول، الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، طُرَفٌ من الأنباء و المناقب، غياث سلطان الوَرى لِسُكّان الثَّرى، فتح الأبواب

ص: 218

بين ذوي الألباب و بين ربّ الأرباب، فتحُ محجوب الجواب الباهر في شرح وجوب خلق الكافر، فَرَج المهموم بمعرفة منهج الحلال و الحرام من علم النجوم، فرحة النّاظر و بهجة الخاطر ممّا رواه والدي موسى بن جعفر، فلاحُ السّائل و نَجاح المسائل، القَبَس الواضح من كتاب النفيس الواضح، لُباب المَسَرَّة من كتاب مزار ابن أبي قُرّة، المُجتنى من الدعاء المجتبى، محاسَبَة

النفس، المزار، مسالك المحتاج إلى مناسك الحاجّ، مصباح الزّائر و خَناح المسافر، المِضْمار، المَلاحِم و الفتن في ظهور الغائب المنتظَر، الملهوف على قتلَي الطُّفوف، المنتقي من العِوَذِ و الرُّقى، مُهَج الدعوات و مَنْهَج العِنايات، مهمّات في صلاح المتعبّد و تتمات لمِصباح المتهجّد، المواسَعة و المضايقة، اليقين في إمرة أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب و كشف المحجّة لثمرة المهجّة.

از سيّد علىّ بن طاووس دو پسر و دو دختر باقى ماند:

1 - صفىّ الدّين محمّد ملقّب به مصطفى (643 - 680 ). او پس از پدر سمت نِقابت را عهده دار شد. ابن طاووس كتاب "كشف المحجّة" و "كتاب التّشريف بتعريف وقت التّكليف" را براى وى نگاشت.

2 - رضىّ الدّين علىّ او در سال 648 زاده شد و كتاب "زوائد الفوائد" از آثار اوست. وى پس از برادر سمت نقابت را عهده دار شد و اين منصب در خاندان او باقى ماند. 3 - شرف الأشرف. بنا به نقل پدر اين دختر در 12 سالگى قرآن مجيد را حفظ كرد.

4 - فاطمه.

ابن طاووس در صبح روز پنجم ماه ذى القعدة سال 664 در گذشت. در مدفن او اختلاف است. برخى آرامگاه او را در كاظمين دانسته اند و برخى در حلّه نقل كرده اند و گروهى در نجف اشرف خوانده اند.(1)

13 - محمّد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 102، ص 276.

14 - ميرزا حسين نورى طَبْرِسى، نَفَس الرحمن في فضائل سلمان ، ص 253.

ص: 219


1- - علاّمه مجلسى، بحار الانوار، ج 1، صص 146 - 143 و مقدمهّ فاضل ارجمند سيّد علىّ رضوى بر كتاب مهج الدعوات و منهج العنايات.

15 - شيخ على يزدى حائرى، إلزام النّاصب في إثبات الحجّة الغائب، ج 1، ص 429.

16- ميرزا أبى الفضل طهرانى ، شفاء الصّدور، ج 1، ص 242.

17- سيّد نعمة اللّه جزايرى، نور البراهين، ج 1، ص 49.

18- محمّد بن المشهدى، المزار الكبير، صص 496- 513 .

19- محمّد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 98 ، صص 317 - 327.

20- سيّد جعفر مرتضى، خلفيات كتاب مأساة الزّهراء عليهاالسلام ، ج 1، ص 211.

21- شيخ جلال الدين على الصغير، الولاية التكوينيّة، الحقّ الطبيعيّ للمعصوم، ص 22.

22- ميرزا حسين نورى، الجنّة المأوى، الفائدتان مهمّتان الاولى و بحار الانوار، ج 53 ، صص 321 - 322.

23- محمّد باقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 98 ، ص 231.

24- همو، بحارالأنوار، ج 98 ، ص 327.

25- علاّمه ى حلّى، منتهى المطلب، ج 2، ص 28.

26- سيّد محمّد جواد عاملى، مفتاح الكرامة، ج 4، ص 247.

27- سيّد جعفر مرتضى، خلفيات كتاب مأساة الزّهراء عليهاالسلام ، ج 1، ص 213.

28- محمّد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 98، صص 328 - 329.

29- از دانشمندان و روايان مهمّ شيعه و از اصحاب حضرت عسكرى عليه السلام كه تا سال 307 هجرى زنده بوده، و بسيارى از روايات محمّد بن يعقوب كلينى در "الكافى" به نقل از اوست.

30- ابو جعفر محمّد بن حسن طوسى، مصباح المتهجّد، صص 758 - 759 و محمّد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 98 ، صص 347 - 348، ح 1 .

31- طرابوزان Tarabuzan (= طرابوزن = طرابزون = طرابزنده) ولايتى است در تركيه ى آسيا كه از شمال به بحر اسود ، از جنوب به ارزروم و سيواس، از مشرق به ارزروم و قفقاز و از مغرب به قسطمونى محدود است. مساحت آن 000,12 ميل مربع و متجاوز

از يك ميليون تَن سكنه دارد و يكى از شهرهاى آن طرابوزان است كه در ساحل بحر اسود واقع است و داراى 000,97 تَن سكنه و آن پايتخت امپراتورى اى بود كه توسّط "كمننوس" (1204 - 1461 ميلادى) تأسيس شده بود. [رك. دكتر محمّد معين، فرهنگ فارسى، ج 5 ، ص 1085]

32- ارز روم Arz_e rum (= ارزن الروم = ارزنة الروم) يونانى آن "تئودوسيو پليس"، از شهرهاى تركيه است كه سر راه نجد ايران به آسياى صغير قرار گرفته و 000, 163 تن

ص: 220

جمعيّت دارد. شهرى صنعتى و تجارتى است. روس ها آن را در 1828، 1878 و 1916 ميلادى اشغال كردند. آخرين معاهده بين ايران و عثمانى - كه به جنگ هاى طولانى دو كشور پايان داد - در آن شهر امضا شد . اين نام را به صورت "ارض روم" يا "ارضروم" نويسند و خطاست. [رك. دكتر محمّد معين، فرهنگ فارسى، ج 5 ، ص 121]

33- ميرزا حسين نورى، النّجم الثّاقب، صص 342 - 344، داستان هفتادم.

34- محمّد بن حسن طوسى، مصباح المتهجّد، صص 715 - 718.

35- شيخ صدوق، كمال الدين، ج 2 ، صص 454 - 465 و ابو منصور طَبْرِسى، الاحتجاج، ج 2، صص 461 - 464 و محمّد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 98 ، صص 78 - 88 ، ح 1.

36- حُلوان شهرى بزرگ و پر نعمت در عراق بوده است واقع در انتهاى حدود شهر بغداد و نزديك به كوهستان هاى آن. گويند به نام "حلوان بن عمران بن حاف بن قضاعه" - كه يكى از ملوك آن سرزمين بوده - نام گذارى شده است. در كتاب "ملحمه" منسوب به بطلميوس آمده است: طول حلوان 71 درجه و 45 دقيقه و عرض آن 34 درجه است. ابو زيد گويد: حُلوان شهر معمورى است كه در سرزمين عراق پس از كوفه و بصره و واسط و بغداد و سرّ من رأى شهرى به آبادى و بزرگى آن نيست. اين شهر كوهستانى است و گاه برف در آن ريزش مى كند. انار و انجير آن معروف است. در اطراف آن چند چشمه از آب هاى معدنى كبريتى است كه براى معالجه برخى از امراض مفيد است. حُلوان در سال 19 يا 16 هجرى به دست مسلمين فتح شد. [برگرفته از: على اكبر دهخدا، لغت نامه، ذيل حُلوان]

37- محمّد بن حسن طوسى، الغيبة، صص 185 - 188 و محمّد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 53 ؛ صص 193 - 196.

38- شيخ صدوق، كمال الدين، ج 2، صص 507 - 509 ، محمّد بن حسن طوسى، الغيبة، صص 324 - 326 ، و ابو منصور طَبْرِسى، الاحتجاج، ج 2، صص 471 - 473 و محمّد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 44 ، صص 273 - 274.

39- ابو منصور طَبْرِسى، الاحتجاج، ج 2، ص 489 ، محمّد باقر مجلسى، بحار الأنوار، ج 53 ، ص 165.

40- ميرزا حسين نورى، الجنّة المأوى، الحكاية السّادسة، صص 226 - 227.

41- ابو منصور طَبْرِسى، الاحتجاج، ج 2، ص 489 ، محمّد باقر مجلسى، بحار الأنوار ، ج 53 ، ص 165.

42- ميرزا حسين نورى، النّجم الثّاقب، داستان سى و يكم، صص 484 - 494.

ص: 221

43- محدّث نورى، دار السّلام، ج 1، صص 245 - 246 اين ماجرا را از «المُنْتَخَبِ» شيخ فخر الدّين طُّرَيْحى نقل كرده است.

44- ميرزا حسين نورى، الجنّة المأوى، داستان چهل و هفتم.

45- همو، الجنّة المأوى، داستان چهل و ششم.

46- سيّد محمّد مهدى طباطبايى در سال 1154 يا 1155 در كربلا زاده شد. دوران كودكى را در كربلا سپرى كرد. علوم ابتدايى را در كودكى در همان شهر آموخت. فقه را پاى درس پدر و درس اصول فقه را پاى درس استاد كل وحيد بهبهانى و خارج اصول را پاى درس شيخ يوسف بحرانى صاحب الحدائق (متوفّاى 1186) خواند و به درجه ى اجتهاد نايل شد. در سال 1169 از كربلا به نجف اشرف رفت و از درس اساتيد آن شهر نيز بهره برد و به مقام بلند دانش دست يافت. سيّد محمّد مهدى طباطبايى در طىّ سفرى به ايران در سال 1186، لقب بحر العلوم

را در خراسان از سيّد ميرزا مهدى اصفهانى خراسانى فيلسوف ايرانى (1153 - 1217) دريافت كرد. وى در سال 1193 از خراسان به سوى نجف اشرف رفت و در اواخر همين سال به قصد زيارت خانه ى خدا و اصلاح مواقف و تأسيس برخى مواقيت حج به مكّه رفت و بيش از دو سال در آن جا سكونت گزيد. به خاطر بلنداى دانش و عظمت مقامش براى وى كرسى درس اقامه كردند و صاحبان تمام مذاهب اسلامى پاى درس او حاضر شدند. صاحب هر مذهبى مى كوشيد وى را به مذهب خود نسبت دهد؛ زيرا سيّد مذهب خويش را پنهان مى كرد. اين شعر از اوست:

أحْمَدُ جَدِّي ، أمَّا وَالِدي

مَالِكي ، لَكِنْ دِينِي شَافِعِي

وَ اعْتِقَادِي حَنَفي، وَ أنَا

شَافِعيٌّ بِدَلِيلٍ قاطِع

وَ أَرَاى الْحَقَّ مَعَ السُّنَّةِ

في كُلِّ مَا قالُوا بِأمرٍ جامِع

عليٌّ رابِعُ لِلْخُلَفا

ارتَضِيهُمْ لاَ لِخَوفٍ مانِعي

و أنَا ألْعَنُ مَنْ يَلْعَنُهُم

وَ هُوَ عِنْدي كافِرٌ بِالصَّانِعِ

در عبارات "أحمدُ جَدّي" منظورش چنين بود: نياى من "احمد" يعنى پيامبر اسلام است؛ ولى مردم گمان مى كردند كه احمد بن حنبل، رييس مذهب حنبلى را مى گويد. در عبارت "أمّا وَالِدي مَالِكي" مرادش اين بود كه پدرم ملك من است؛ به استناد حديث روايت شده كه مى گويد: «أَنْتَ وَ مَا تَمْلِكُ ِلأَبِيكَ.» (تو و آن چه را كه مالك مى شوى از آنِ پدرت مى باشد.) ولى مردم گمان مى كردند كه مرادش مالك بن انس رييس مذهب مالكى است. در عبارت "لَكن دِينِي شَافِعي" منظورش اين بود كه در قيامت دينش

ص: 222

(يعنى اسلام) شفاعت كننده اوست؛ ولى مردم گمان مى كردند كه مراد وى محمّد بن ادريس شافعى رييس شافعيان است. در عبارت "وَ اعْتِقادِي حَنَفِي" منظورش اين بود كه بر آيين حنيفيّت ابراهيمى ام و در عبارت "وَ أَنَا شَافِعي بِدَلِيلٍ قاطِع" منظورش اين بود كه به دلايل قطع و محكم قائل به موضوع شفاعت در روز قيامت ام همان شفاعتى كه به بركت پيامبر خدا و امامان پاك پديد مى آيد؛ ولى مردم گمان مى كردند مرادش ابو حنيفه رييس حنفيان مى باشد. در عبارت "وَ أَرَاى الْحَقَّ معَ السُّنَّةِ" منظورش اين بود حق در سنّت نبوى است؛ چون اهل سنّت واقعى شيعيان اماميه اند؛ زيرا ايشان قرآن و عترت را در كنار هم پذيرفته اند و به سنّت نبوى در نص بر وصايت امير المؤمنين و امامان هدايت عمل كرده اند. ولى مردم گمان مى كردند كه مرادش اهل سنّت (يعنى پيروان خلفاى سه گانه) است. در عبارت "عليٌّ رابِعُ لِلْخُلَفا" منظورش حضرت على بن حسين زين العابدين بود كه ايشان چهارمين امام و وصىّ پس از پيامبر است و در عبارت "ارتضيهم لاَ لِخَوفٍ مانِعي" منظورش برگزيدن امامان هدايت همان دوازده جانشين واقعى پيامبر است. ولى مردم گمان مى كردند كه مرادش سه خليفه اوّل و دوم و سوم مى باشد و سيّد مهدى آنان را به امامت برگزيده است. در عبارت "و أَنَا أَلْعَنُ مَن يَلْعَنُهُمْ" منظورش اين بود : هر كه دوازده امام را نفرين كند، من او را لعنت مى گويم و در عبارت "وَ هُوَ عِنْدِي كافِرٌ بالصَّانعِ" هر كه به اين خاندان جسارت كند من او را كافر به خدا مى دانم؛ زيرا بنا بر روايات فراوان نبوى و ولوى هر كه به پيامبر خدا و امامان پاك جسارت كند كافر مى شود و حكم كفّار در مورد او اجرا مى گردد. ولى مردم گمان مى كردند كه وى مخالفان خلفاى سه گانه را لعنت مى كند و ايشان را كافر مى انگارد. به هر روى بحر العلوم تا پايان اصلاحات در مكّه و اصلاح مواقف و تأسيس برخى مواقيت، مذهب خود را پنهان مى كرد. پس از اتمام اين كار اعلام تشيع كرد؛ لذا بحث و مناظرات فراوانى ميان او و علماى مذاهب در مكّه رخ داد. بحر العلوم تمام دلايل ايشان در مخالفت با مذهب خاصّه را ردّ مى كرد تا جايى كه جملگى مخالفان بر فضل و دانش و بلنداى بينش او اقرار كردند و گفتند: «إن كانَ لِلشيعَةِ مَهديٌّ يُنتَظَرُ فَأنتَ ذَلك المهديُّ المُنتَظَرُ بِلا رَيْبٍ.» (اگر در ميان شيعيان مهدى منتظرى باشد به حتم تو همان مهدى منتظرى!). [رك. الفوائد الرجاليّة، ج 1 ، صص 35 - 36، مقدّمه]

در اثناى اقامت سيّد در مكّه براى وى تشرّفى به آستان مبارك حضرت بقيّة اللّه نقل شده است.

ملاّ زين العابدين سلماسى ناظر امور سيّد بحر العلوم در ايّام مجاورت وى در مكّه بود.

ص: 223

او نقل مى كند:

آن جناب با آن كه در شهر غربت سكونت داشت و از اهل و خويشان دور بود، در بذل و بخشش قوى القلب بود و به زيادى مخارج در مكّه توجّهى نداشت. پس روزى ديدم هيچ چيز نداريم. به سيّد عرض كردم: مخارج زياد است و چيزى در دست نيست. ايشان چيزى نفرمود. به حسب عادت، هر روز صبح طوافى دور كعبه مى كرد و به خانه مى آمد و به اتاقى كه مخصوص خودش بود، مى رفت. ما براى او قليانى مى برديم. او قليان مى كشيد و آن گاه بيرون مى آمد و در اتاق ديگر مى نشست و شاگردان از هر مذهبى جمع مى شدند و براى هر گروه بنا بر مذهب خود آنان درس مى گفت. من در آن روز از تنگدستى - كه روز گذشته ابراز كرده بودم - دو باره شكايت كردم. سيّد چون آن روز از طواف بر گشت بنا بر عادت هر روزه من قليان را آماده كردم. ناگاه ديدم كسى در را مى كوبد. سيّد به شدّت مضطرب شد و به من گفت: قليان را بگير و از اين جا بيرون ببر! و خود به شتاب برخاست و نزديك درِ خانه رفت و در را باز كرد. شخصِ با جلالتى در شكل اعراب داخل شد و در اتاق سيّد نشست و سيّد در نهايت خوارى و زبونى و ادب در كنار درِ ورودى نشست و به من اشاره كرد قليان را نزديك نبرم. ساعتى نشستند و با يكديگر سخن مى گفتند. آن گاه آن مرد برخاست. سيّد با شتاب از جاى برخاست و درِ خانه را گشود و دست او را بوسيد و او را بر شترى - كه درِ خانه خوابانده بود - سوار كرد. او رفت و سيّد با رنگ پريده بازگشت و براتى به دست من داد و گفت: اين حواله اى است بر مرد صرّافى كه در كوه صفاست. نزد او برو و از او آن چه در حواله است، بستان.

من آن برات را گرفتم و نزد همان مرد بردم. چون او برات را گرفت، در آن نظر كرد و آن را بوسيد و گفت: برو چند تن حمّال بياور.

رفتم و چهار حمّال آوردم. به قدرى كه آن چهار تن قوّت داشتند، پول فرانسوى آورد و آن حمّال ها آن پول ها را برداشتند. پول فرانسوى پنج قران و اندى به پول عجمى بود. آن حمّال ها پول ها را به منزل آوردند.

ملا زين العابدين سلماسى گويد: روزى به سراغ آن صرّاف رفتم تا از حال او با خبر شوم و ببينم حواله از چه كسى بود. نه صرّافى ديدم و نه دكّانى. از فردى كه آن جا بود از حال صرّاف سؤال كردم. او گفت: ما اين جا هرگز صرّافى نديده ايم و اين جا فلانى مى نشيند.

ص: 224

ملاّ زين العابدين گويد: پس دانستم كه اين موضوع از اسرار خدا علاّم بود.(1) سيّد مردى با جلالت و هيبت بود و در راه رفتن با وقار و در سخن با هيبت. لذا در مقام پرسش از وى افراد حدود او را رعايت مى كردند. مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطا - كه خود فقيهى بزرگوار بود - غبار نعلين وى را به گوشه ى عمامه ى خويش پاك مى كرد و بدان تبرّك مى جست. [رك. محدّث نورى، مستدرك الوسائل، ج 3، چاپ رحلى، ترجمه بحر العلوم]

بحر العلوم در مقام عبادت بنده اى خاكسار و عبدى خوار و ضعيفى بى مقدار بود. گفته اند بر دعاى سيفى مواظبت خاص داشت و پس از او از روى نسخه ى دعاى وى نسخه هاى زيادى برداشتند و در ميان اخيار پخش شد.

محدّث نورى در بيان احوالات سيّد محمّد مهدى بحر العلوم چنين مى نگارد:

«او كسى است كه كراماتش به تواتر ثابت شده و به ديدار حضرت بقيّة اللّه فراوان نايل گشته است و در اين موضوع كسى جز سيّد علىّ بن طاووس بر او پيشى نگرفته و ما بخشى از آن ديدارها را با سندهاى صحيح در كتاب "دار السلام" و "الجنّة المأوى" و "النّجم الثّاقب" نقل كرده ايم كه اگر آن ها را به تنهايى جمع كنيم خود كتابى نيكو مى شود.»(2)

بحر العلوم از جمله دانشمندانى بود كه در مقام هدايت خلق، تلاشى وافر داشت. وى در "ذى الكفل" - كه حدود سه هزار تن يهودى در آن جا ساكن بودند - با علماى يهود مناظره كرد. به دنبال اين مناظره تمام يهوديان به تدريج مسلمان شدند. بسيارى از شاگردان و معاصران سيّد اين ماجرا را گزارش كرده اند؛ از آن جمله سيّد محمّد جواد عاملى نگارنده كتاب "مفتاح الكرامة" را مى توان نام برد. علاقه مندان مى توانند بدان كتاب يا مقدّمه كتاب "الفوائد الرّجاليّة" مراجعه كنند.(3)

اساتيد وى عبارت اند از: وحيد محمّد باقر بهبهانى (1118 - 1205) ، شيخ محمّد باقر ابن محمّد باقر هزار جريبى (متوفّاى 1205) ، سيد حسين بن أبى القاسم جعفر موسوى خوانسارى (متوفّاى 1191) ، سيّد حسين بن امير محمّد ابراهيم بن محمّد معصوم حسينى قزوينى (متوفّاى 1208) ، شيخ عبد النّبى قزوينى كاظمينى (متوفّاى 1213) ،

ص: 225


1- - محدّث نورى، النجم الثاقب، صص 614 - 616.
2- - ميرزاى حسين نورى، مستدرك الوسائل، جلد 3، چاپ رحلى، ترجمه بحر العلوم.
3- - الفوائد الرجاليّة، ج 1 ، ص 49، مقدّمه.

سيّد عبد الباقى حسينى خاتون آبادى (متوفّاى 1193) ، شيخ محمّد مهدى فتونى عاملى (متوفّاى 1183) ، پدرش سيّد مرتضى طباطبايى (متوفّاى 1204) ، شيخ يوسف بحرانى نگارنده ى كتاب الحدائق (1107 - 1184) ، شيخ محمّد تقى دورقى (متوفّاى 1186) و سيّد ميرزا مهدى اصفهانى ساكن در خراسان (1153 - 1217) .

او شاگردان زيادى داشت از آن جمله اند: شيخ احمد نراقى (متوفّاى 1245) ، شيخ أبو على حائرى نگارنده ى "منتهى المقال" (متوفّاى 1216) ، شيخ أسد اللّه تسترى نگارنده ى "المقابيس" (متوفّاى 1234) ، سيّد أبو القاسم جدّ نگارنده ى "الروضات الجنّات" (متوفّاى 1240) ، شيخ جعفر كبير كاشف الغطا (متوفّاى 1228) ، شيخ حسين نجف (متوفّاى 1251) ، مولى زين العابدين سلماسى (متوفّاى 1266) ، سيّد صدر الدّين عاملى (متوفّاى 1263) ، شيخ شمس الدّين بن جمال الدين بهبهانى نگارنده ى "الحواشى" (متوفّاى 1248) ، سيّد مير على طباطبايى نگارنده ى "الرياض" (متوفّاى 1231) ، سيّد عبد اللّه شُبّر (متوفّاى 1242) ، سيّد محمّد جواد عاملى نگارنده ى "مفتاح الكرامة" (متوفّاى 1226) ، سيّد محمّد مجاهد نگارنده ى "المناهل" (متوفّاى 1242) ، شيخ محمّد مهدى نراقى (متوفّاى 1209) ، شيخ محمّد ابراهيم كلباسى (متوفّاى 1261) ، سيّد محمّد رضا شُبّر (متوفّاى حدود 1230) ، ميرزا محمّد اخبارى (متوفّاى 1233) ، شيخ محمّد تقى اصفهانى نگارنده ى حاشيه ى بر كتاب المعالم (متوفّاى 1248) ، شيخ ميرزا حسن زنوزى ، محمّد رضا ازْرى (متوفّاى 1240) .

گر چه سيّد مقام علمى والايى داشت ، امّا از او تأليفات زيادى به يادگار نماند. آثار مكتوب باقى مانده از وى بشمار زير است:

كتاب "المصابيح" در عبادات و معاملات، "الدّرّة النّجفيّة"، منظومه اى در باب طهارت و نماز كه بيش از دو هزار بيت است. "مشكاة الهُدى"، اين كتاب باز گردان "الدّرّة النّجفيّة" به نثر است و تنها كتاب طهارت آن نگاشته شده. "تحفة الكِرام" در تاريخ مكّة و بيت اللّه الحرام، "رسالة في العَصير العِنَبي"، "شرح باب الحقيقة و المجاز" از كتاب الوافية اثر فاضل تونى، شرح برخى از أحاديث كتاب تهذيب شيخ طوسى، "الفوائد الأصولية"، "رسالة في تحريم

ص: 226

العَصير الزَّبيبي"، "رسالة في مناسك الحج و العمرة"، "رسالة في حكم قاصد الأربعة في السفر"، حاشية و شرح بر طهارت كتاب شرائع الاسلام اثر محقق حلّى، "رسالة في قواعد أحكام الشُّكوك"، "حاشية على ذخيرة الحجّة السبزواري"، "رسالة في تحقيق معنى أجمعت العصابة على تصحيح ما يصحّ عنهم"، "رسالة في انفعال ماء القليل"، "رسالة في الفِرَقِ و الملل"، "رسالة في الأطعمة و الأشربة"، "رسالة في تحريم الفرار من الطاعون"، "الدّرّة البهيّة في نظم بعض المسائل الأصوليّة"، "رسالة في مناظرته لليهود"، ديوان شعر كبير كه بيش از هزار بيت دارد كه اغلب آن در مدح و رثاى أهل بيت عليهم السلام است. "الفوائد الرّجاليّة"، "الاثنا عشريّات" در مراثى، "اجتماع الامر و النهى"، "أُرجوزة فى الجمل و العقود"، "أصالة البرائة" و برخى كتاب ها در آداب سير و سلوك به زبان فارسى كه به سيّد نسبت داده اند، ولى صحّت اين انتساب مسلّم نيست.

تقريرات درس هاى او توسّط شاگردانش بسيار است. از آن جمله اند:

1 - تقريرات شاگرد گرانقدرش نگارنده ى مفتاح الكرامة، در فقه

2 - تقريرات شاگرد ديگرش آغا محمّد على نجفى فرزند آغا محمّد باقر هزار جريبى سيّد وراى مرجعيّت دينى و مشاغل اجتماعى، كارهاى عام المنفعه و صدقات جاريه ى فراوانى از خود به جاى گذاشت. برخى از آن ها عبارت اند از :

1 - تعيين و تثبيت مشاعر حج و مواقيت احرام بنا بر وجه شرعى صحيح

2 - كوشش وى براى اين كه مسجد كوفه را از خاك پاك پر كند و اين به خاطر آسان شدن آب كشى صحن مسجد بود. نيز بناى ديوارهاى و مقامات موجود در مسجد بر اساس قديمى آن و بنا نهادن شاخص براى تعيين زوال ظهر و بناى حجره هايى براى معتكفين و ديگر كارهاى عمرانى در مسجد كوفه و حوالى آن.

3 - تعيين و بنا نهادن مقام حضرت حجت عليه السلام در مسجد سهله، و بناى گنبدى از كاشى آسمانى بر آن مقام. ميان جايى كه سيّد براى مقام حضرت مهدى بنا نهاد و جاى سابق آن بيش از ده متر اختلاف است. وى اين جا را پس از تشرف به حضور حضرت بقية اللّه در آن مكان گرامى معيّن كرد. همان تشرّفى كه آن را براى ميرزا ابو القاسم قمى نگارنده ى كتاب القوانين نقل فرمود.

4 - تعيين قبر مختار بن أبى عبيدة ثقفى در نزديكى قبر جناب مسلم بن عقيل.

5 - تعيين و بنا نهادن مرقد حضرت هود و حضرت صالح در قبرستان وادى السلام در نجف اشرف. مكان كنونى با جاى قبلى آن حدود 10 متر اختلاف دارد. سيّد فرمان داد بناى اوّليه را خراب كنند و بناى تازه اى در جاى جديد بنهند.

6 - تعيين و بناى مقام حضرت مهدى عليه السلام در قبرستان وادى السلام در نجف اشرف هم چنان كه امروزه معروف است.

7 - بناى مئذنه صحن شريف علوى در سمت جنوب و تعمير ديوارهاى صحن و غرفه هاى آن. چون سيّد ديد اين صحن شريف خراب است، نامه اى به فتح على شاه قاجار پادشاه وقت ايران نوشت كه اموالى براى ترميم اين مراكز بفرستد. پادشاه ايران

ص: 227

نيز دستور سيّد را اجابت كرد و اموال زيادى به نجف فرستاد.

8 - تجديد بناى مسجد جامع شيخ طوسى و افزودن بر مساحت آن و افزودن مراكز لازم بر اين جامع [رك. الفوائد الرجاليّة، ج 1 ، صص 66 - 97، مقدّمه]

9 - تعيين جايگاه سر مطهّر امام حسين عليه السلام در مسجد الرأس واقع در رواق بالا سر حرم امير المؤمنين عليه السلام و منع كردن مردم از پاى نهادن بر آن مكان گرامى.(1) سيّد سال 1212 ق. در گذشت؛ پيكر او را در حرم امير المؤمنين عليه السلام دفن كردند.

47 - على اكبر نهاوندى، عبقرى الحسان، ج 1، ص 119، س 11. به نقل از بركات حضرت ولى عصر (حكايات عبقرى الحسان) ، صص 226 - 227 ، داستان 120.

48 - همو، عبقرى الحسان ، ج 2، ص 80 ، س 16. به نقل از بركات حضرت ولى عصر (حكايات عبقرى الحسان) ، صص 23 - 26، داستان 3، با ويرايش ادبى مختصر.

ص: 228


1- - مشهد الإمام علي في النّجف، ص 154.

كتاب نامه

قرآن كريم.

- آل محبوبه، الشيخ باقر، ماضي النّجف و حاضرها، مطبعة الآداب ، سنة 1378 ق، بيروت - لبنان .

- ابن أثير، ابو الحسن على بن أبي الكرم محمّد بن محمّد بن عبد الكريم بن عبد الواحد شيبانى جزرى ملقب به عزّ الدّين (متوفّاى 630 )، الكامل في التاريخ، دار الكتب العربي، الطبعة السّادسة، بيروت .

- ابن طاووس، سيّد على، الإقبال بالأعمال الحسنة فيما يُعمل مرة في السّنة، چاپ سنگى، دار الكتب الاسلامية، قطع رحلى، تهران.

- همو، اللهوف على قَتْلَىِ الطُّفوف (ترجمه: آهى سوزان بر مزار شهيدان)، قطع رقعى، تهران.

- همو، جمال الأُسبوع، چاپ سنگى، مكتبة الداورى، قطع رقعى، قم.

- همو، كشف المهجّة، (ترجمه: فانوس)، مترجم: دكتر اسد اللّه مبشرّى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران .

- ابن طيفور احمد بن ابى طاهر (204 - 280)، بلاغات النّساء، يك جلد، انتشارات شريف رضى، قم.

- ابن نما حلّى (567 - 645)، مثير الأحزان ، يك جلد، انتشارات مدرسه امام مهدى ( عليه السلام )، 1406 هجرى، قم .

- ابو مخنف ازدى، مقتل الحسين، يك جلد، منشورات المكتبة العامّة لحضرة العلاّمة آية اللّه العظمى شهاب الدّين النجفى، محرم الحرام

ص: 229

1389، قم .

- اربِلى، بهاء الدّين عليّ بن عيسى (متوفّاى 693 ق)، كشف الغمّة في معرفة الأئمّة، دو جلدى، سال 1381 ق، مكتبة بنى هاشمى، تبريز .

- ابن المشهدى، شيخ أبو عبد اللّه محمّد، از اعلام قرن ششم، المزار الكبير، تحقيق: جواد قيّومى اصفهانى، نشر القيّوم، الطبعة الاولى، رمضان المبارك 1419، تهران .

- بحر العلوم، سيّد محمّد مهدى طباطبائى (1155

- 1212)، رجال السّيّد بحر العلوم معروف ب «الفوائد الرّجاليّة»، حقّقه و علّه عليه: محمّد صادق بحر العلوم و حسين بحر العلوم، مكتبة الصّادق، 1363 ش، تهران .

- بلاغى، صدر الدّين، قصص قرآن، انتشارات امير كبير، چاپ نهم، 1354 ش ، تهران .

- تهرانى، احمد، ويژگى هاى حضرت سيد الشهدا عليه السلام ، هيئت قائميّه تهران، قطع رقعى، 1364 ش، تهران.

- السيّد جعفر مرتضى العامليّ، خلفيات كتاب مأساة الزّهراء عليها السّلام، الطبعة الاولى، دار السّيرة، بيروت .

- دهخدا ، على اكبر ، لغت نامه، دانشگاه تهران ، سال 1351 ش ، تهران .

- شمس الدين، محمّد مهدى، أنصار الحسين عليه السلام (ترجمه : شهيدان كربلا)، مترجم: هوشنگ اجاقى، قطع رقعى، نشر آقاق، چاپ: 1361 ش، تهران.

- شيخ صدوق، محمّد بن على بن حسين، كمال الدّين و تمام النّعمة، دار الكتب الاسلاميه، قطع وزيرى، دو جلدى، تهران .

- الصغير، جلال الدّين على، الولاية التّكوينّية ، الحقّ الطبيعيّ للمعصوم عليه السلام ، طبعة ثانية، 1419 ق

- 1998 م، دار الأعراف للدّراسات، بيروت .

ص: 230

- الطبرسى، ابو منصور احمد بن عليّ بن ابى طالب (از علماى قرن ششم)، الإحتجاج، نشر المرتضى، 1403 ق، مشهد مقدّس .

- الطبرى، ابو جعفر محمد بن جرير، تاريخ الطّبريّ تاريخ الأُمم و الملوك، دار الكتب العلميّة، الطبعة الثانية، 1408 ق - 1988 م، بيروت .

- الطوسى، ابو جعفر محمّد بن حسن، الغيبة، مكتبة الداورى، قطع وزيرى، قم.

- همو، مصباح المتهجّد، چاپ سنگى، از روى نسخه ى مؤلّف در سال 455 ، قطع وزيرى.

- طهرانى، حاج ميرزا ابو الفضل، شفاء الصّدور، تحقيق و پاورقى: سيّد على موحّد ابطحى، چاپخانه ى امير المؤمنين، قطع وزيرى، دو جلدى، چاپ سوم، مهر 1370، قم .

- عماد زاده، زندگانى سيّد الشهداء، خطّى، قطع وزيرى، موجود در كتابخانه آستان قدس رضوى در مشهد مقدّس .

- قمى، عباس، مفاتيح الجنان، خطّاطى، افست مركز معارف اسلامى، آلمان.

- كفعمى، ابراهيم، المصباح، خطّاطى، قطع وزيرى، افست، قم.

- همو، البلد الأمين، چاپ سنگى، قطع وزيرى، قم.

- گلبرگ، إتان، كتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، مترجمان: سيّد على قرائى و رسول جعفريان، ناشر: كتابخانه آيت اللّه مرعشى، قم.

- مجلسى، محمّد باقر، بحار الأنوار الجامعة لِدُررِ أخبار الأئمّةِ الأطهار،

دار الكتب الاسلامية، قطع وزيرى، تهران .

- همو، زاد المعاد، چاپ سنگى، قطع وزيرى.

- همو، تحفة الزّائر، چاپ سنگى، تاريخ چاپ 1361 ق، قطع وزيرى.

- معين، محمّد، فرهنگ فارسى، انتشارات امير كبير، چاپ هفتم، 1364

ص: 231

ش، تهران.

- نورى، ميرزا حسين، الجنّة المأْوى، دار الكتب الإسلامية، قطع وزيرى، تهران.

- همو، دار السّلام، انتشارات المعارف الإسلامى، قطع وزيرى، چهار جلدى، قم.

- همو، النّجم الثّاقب، انتشارات مسجد مقدس جمكران، قطع وزيرى، چاپ پنجم، پاييز 1381، شابك: 7-05-6705-964، قم.

- همو، نَفَس الرّحمن في فضائل سلمان، نشر آفاق، تهران .

- معلّم، سيّد جواد، بركات حضرت ولى عصر عليه السلام ، (حكايات عبقرى الحسان في أحوال مولانا صاحب الزّمان، آية اللّه حاج شيخ على اكبر نهاوندى)، انتشارات تكسوار حجاز، شابك: x-8-8100-964، چاپ اوّل، بهار 1382، مشهد مقدّس.

- موسوى اصفهانى، محمّد تقى، مكيال المكارم في فوائد الدّعاء للقائم، المطبعة العلميّة، قطع وزيرى، دو جلدى، قم.

- الموسويّ الجزائريّ، السّيّد نعمة اللّه (1050 - 1112 ق)، نور البراهين أو أنيس الوحيد في شرح التّوحيد، موءسّسة النّشر الإسلامي التّابعة لجماعة المدرّسين، دو جلدى، قم .

- مستر هاكس، قاموس كتاب مقدّس، انتشارات اساطير، چاپ دوم، سال 1377 شمسى، تهران .

ص: 232

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109